.[مقدمه مؤلف]
بسمه تعالي
در اين جلد از مجلدات تاريخ اجتماعي ايران نمودها و مظاهر مختلفي از زندگي اجتماعي ايرانيان در طول تاريخ مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته است؛ از جمله اخلاق و رسوم اجتماعي، مراسم عروسي و عزا، تفريحات و سرگرميهاي مردم، طرز پذيرائي از مهمانان، انواع غذا و خوراك و پوشاك، در دورانهاي مختلف، و ديگر مظاهر گوناگون زندگي مورد بررسي واقع شده است.
بايد توجه داشت كه عوامل گوناگوني در تكوين اخلاقيّات و نفسانيّات افراد اجتماع تأثير ميگذارد، كه از آن جمله، دوران تاريخي، و محيط اجتماعي تأثير فراواني در پيدايش اخلاقيّات مردم دارد، في المثل نظريات اجتماعي و تعاليم سياسي ابن مقفّع دانشمند معروف ايراني، كه در حدود 13 قرن پيش اظهار شده است، و تعاليم اخلاقي سعدي كه در حدود 7 قرن پيش در عهد اتابكان فارس در آثار منظوم و منثور سعدي منعكس شده، كاملا با محيط تاريخي و اجتماعي آن دورانها مطابقت و همآهنگي دارد. چنانكه «روح القوانين» منتسكيو كه كتابي است در فلسفه سياسي و در نيمه دوم قرن هيجدهم يعني در 1748 در ژنو چاپ شده، كاملا با مقتضيات محيط اجتماعي آن روز اروپا مطابقت داشته است و شايد در اثر همين همآهنگي مندرجات كتاب با نيازمنديهاي اجتماعي اروپا بود، كه كتاب مزبور در مدت دو سال، بيست و دو بار طبع و منتشر گرديد، مردم با علاقه فراوان به مطالعه و تحقيق در پيرامون مطالب آن ميپرداختند. اين كتاب، در دوراني كه اروپا از ظلم و استبداد پادشاهان مستبد رنج ميبرد، رژيمهاي سياسي و انواع حكومتهائي كه در تاريخ بشر پديد آمده است مورد بحث قرار ميدهد و روابط و رسوم و عادات و قوانين اجتماع و طبيعت را بررسي ميكند.
ص: 10
معمولا افراد عادي همه را همانند خود ميپندارند و تصوّر ميكنند آنچه مورد پسند آنان است مورد قبول ديگران نيز ميباشد، درحاليكه چنين نيست و عوامل گوناگون از قبيل تاريخي، جغرافيائي، بيولوژيك و جز اينها هر فرد انسان را واجد مختصات اخلاقي معيّني ببار ميآورد به عبارت ديگر همانطور كه خطوط كف دست و انگشتهاي هر انساني با انسانهاي ديگر كاملا متفاوت است، خصوصيات اخلاقي و روحي مردم نيز برحسب محيطي كه در آن زندگي و نشو و نما ميكنند مختلف و با ديگر افراد اجتماع يكسان و همآهنگ نيست.
البته نميتوان انكار كرد كه در بين افراد جامعه بشري خطوط مشترك روحي و نفساني وجود دارد، همه انسانها طالب همكاري اجتماعي هستند، همه از عدالت اجتماعي لذت ميبرند، همه طالب زيبائي و اعتدال هستند همه در آرزوي سعادت و نيكبختي بسر ميبرند و همين خصوصيّات است كه انسانها را از ديگر موجودات زنده متمايز ميسازد.
مرتضي راوندي
شميران، 21 مرداد 1363
ص: 11
مكتبخانه در روزگار قاجار
ص: 13
ورزش باستاني در هواي آزاد، مربوط به صد و بيست سال پيش
ص: 15
طرز غذا خوردن، در بيش از صد و بيست سال پيش
ص: 17
فصل اول اخلاق و رسوم اجتماعي
اشاره
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» «1» آل عمران (3) آيه 137
بعقيده جامعهشناسان، اخلاق و عادات و رسوم جوامع بشري مانند ديگر پديدههاي آن با شرايط و اوضاع اقتصادي، در ادوار مختلف تاريخي تغيير كرده است يعني با دگرگون شدن زيربناي جامعه و استقرار طرز توليد جديد، روبناي آن يعني روابط توليدي اخلاق و عادات و قوانين و نظامات مدني و اجتماعي نيز دستخوش تغيير و تحول ميشود.- بنابراين برخلاف عقيده محققان و جامعهشناسان قديم كه اخلاق و رسوم اجتماعي را يك پديده مطلق، ابدي و تغييرناپذير، و كاملا مستقل از شرايط مادي زندگي بشر ميدانستند، دانشمندان و محققان جديد عقيده دارند كه با تكامل تاريخي اجتماع بشري، تئوريهاي اخلاقي و عادات و رسوم نيز دگرگون ميشود- در دوران بردگي اخلاق و رسوم و قواعد اخلاقي عصر بردگي حكومت ميكرد و ارسطو بزرگترين متفكر دنياي قديم، چون وابسته به طبقه فرمانروا بود نظام بردگي و راه و رسم ظالمانه آنرا طبيعي و عادي ميشمرد.
ارسطو ميگفت: غلام ابزار جانداري است كه براي به حركت انداختن ابزار بيجان لازم است. بعقيده او وجود بردگان، براي رفع نيازمنديهاي مردم آزاد ضروري است. غلام از روز
______________________________
(1). يعني پيش از شما سنتها و عاداتي بين مردم بوده است، پس در زمين و آثار آن سير و سياحت كنيد و ببينيد پايان كار كسانيكه حقايق را منكر شدند چگونه بوده است.
ص: 18
اول غلام خلق شده و بايد عمر خود را در خدمتگزاري مردم آزاد سپري سازد. پولس [*] حواري مسيح اين نظام جابرانه را تقديس ميكرد و ميگفت نظام بردگي با مشيّت الهي سازگار است، در اين دوره، ارباب، نه تنها در بهرهكشي بلكه در كشتن و فروختن غلام مختار بود، غلام حق نداشت زني اختيار كند بلكه ارباب هر وقت ميخواست زني را در اختيار او ميگذاشت، زن غلام، كنيز ارباب هم بود و ميتوانست او را به همخوابگي خود يا ديگران درآورد. اين اعمال غيرانساني را بشر دوران بردگي دور از مباني اخلاقي نميدانست- پس از استقرار نظام فئودالي، جامعه بشري از جهات مختلف از جمله از لحاظ اخلاقي قدمي چند بجلو آمد، نظام بردگي جاي خود را باصول «سرواژ» داد، در اين دوره اربابان حق كشتن سرفها را (يعني كشاورزاني كه براي اربابان كار ميكردند) نداشتند، بلكه فئودالها بخود حق ميدادند كه از رعايا «سرفها» بهر نحو ميخواهند بهرهكشي كنند و آنانرا با زمين بديگري بفروشند. باين ترتيب پس از روي كار آمدن نظام فئودالي، تئوري اخلاق و رسوم و عادات جديدي پديد آمد كه با شرايط اقتصادي و توليدي آن دوران كاملا مطابقت و همآهنگي داشت و همينكه از قرن هيجدهم بتدريج نظام سرمايهداري يا اصول بورژوازي جانشين راه و رسم فئودالي گرديد، يك رشته رسوم و عادات و موازين اخلاقي جديدMoral جايگزين رسوم و قواعد قرون وسطائي شد و ارزش و مقام انساني بيش از پيش بالا رفت.
به اين ترتيب نتيجه ميگيريم كه اخلاق و رسوم و عادات بشري يك پديده ثابت و تغيير ناپذير نيست، بلكه با رشد اجتماعي و مناسبات اقتصادي و طرز توليد و مبادله، رابطهاي ناگسستني دارد. در دوران مورد بحث ما (دوره بعد از اسلام) در سراسر جهان شرق و غرب اصول اقتصادي فئوداليسم حكومت و فرمانروائي داشت و تمام قدرت اقتصادي در دست فئودالها و عمّال آنها متمركز بود و اكثريت مردم از تأمين اقتصادي و سياسي و آزادي فردي و اجتماعي بينصيب بودند، زمين و ساير نيروهاي مولده بسلاطين، امرا و ملوك طوايف تعلق داشت، در چنين شرايطي نفعپرستي و تجاوز بحقوق اكثريت و ناچيز شمردن ارزش و مقام انساني، امري عادي و معمولي بود بهمين جهت آن دسته از متفكرين و صاحبنظران قرون وسطي كه وابسته بمردم بودند نه تنها زورمندان، بلكه توده مردم را برعايت عدل و انصاف و احترام بحقوق ديگران فراخواندهاند. بعقيده ويل دورانت فيلسوف و مورخ آمريكائي «... نفعپرستي و خيانت و بيرحمي و غصب حق ديگران، در طول دوران نسلهاي متوالي، براي حيوان و انسان همچون امور نافعي بودهاند، و با تمام قوانين و اصول تربيت و اخلاق و دين، هنوز ريشهكن كردن آنها امكان ندارد.
جنگ بخاطر دست يافتن بغذا و زمين، هميشه زمين را آغشته بخون داشته است و پيوسته چون زمينه
ص: 19
تاريكي از پشت فروغ لرزان و ناپايدار مدنيت مشاهده ميشود. يكي از كارهاي اساسي تمدن آن بوده است كه در انسان بجاي پرخوري، صرفهجوئي و بجاي تعدي استدلال و بجاي كشتن مراجعه بمحكمه و بجاي خودكشي فلسفه را جانشين كرده است. آن روز كه شخص قوي حاضر شد كه ضعيف را به ميانجيگري قانون بخورد پيشرفت عظيمي در مدنيت حاصل شده بود.» «1»
قوانين اخلاقي بدان سبب تغيير ميكنند كه ناگزيرند با شرايط تاريخي و محيطي انطباق داشته باشند- اگر تاريخ اقتصادي را به سه مرحله شكار و كشاورزي و صنعت تقسيم كنيم، ميتوانيم متوقع باشيم كه قانون اخلاقي هر مرحله، در مرحله ديگر تغيير كرده باشد. در مرحله شكار، انسان ناگزير بوده كه هر دم آماده تعاقب و جنگ و كشتن باشد، همينكه شكاري ميگرفت تا آخرين ظرفيت معدهاش ميخورد، چون مطمئن نبود كه بتواند دوباره امكان خوردن پيدا كند، اين عدم اطمينان، «حرص و آز» را زائيده است. همچنانكه خوي ستمكاري، يادگار زماني است كه انسانها براي زنده ماندن (مانند امروز) به قدرت خود در كشتن و از ميان بردن متكي بودند ... جنگاوري، درندهخوئي، آز و آمادگي جنسي در كشمكش حيات، مزايايي بشمار ميرفت. شايد بتوان گفت كه هر صفت مذمومي وقتي فضيلتي بوده است، يعني خصلتي بوده است مفيد براي بقاي فرد يا خانواده يا گروه ... تاريخ براي ما مشخص نميكند كه انسان چه وقت از مرحله شكار قدم به مرحله كشاورزي گذاشت شايد اين حادثه در عصر حجر جديد بوده است ... اگر بپنداريم كه اوضاع و احوال زندگي تازه به فضايل تازهاي نيازمند بوده و ناگزير برخي از فضايل سابق را مردود شمرده است عقلا بخطا نرفتهايم.
در مرحله كشاورزي كوشايي ضرورتر از شجاعت، نظم و صرفهجويي سودبخشتر از خشونت، و صلح و آرامش پيروزيآورتر از جنگ شناخته شد. فرزند از لحاظ اقتصادي نوعي ثروت بحساب آمد، ازاينرو جلوگيري از آبستني عملي خلاف اخلاق شمرده شد ... سلطه پدر، اساس اقتصادي محكمي پيدا كرد فرزند ذكور از لحاظ عقلي و اتكاي شخصي زود بالغ ميشد ... آنچه بدان نياز داشت تكهاي زمين بوده و خيشي و بازوي توانائي، از همينرو زود ازدواج ميكرد ... در مورد دختران پاكدامني از واجبات بوده و فقدان آن بقيمت فرزند بيپدر آوردن و بيپناه ماندن تمام ميشد. تساوي تقريبي شماره مردان و زنان با تكهمسري ملازمه داشت. اين قانون اخلاقي كشاورزي، يعني پرهيزكاري، ازدواج زودرس، تكهمسري بدون طلاق و خانواده پرفرزند، مدت 15 قرن در اروپاي مسيحي و مستعمرات سفيدپوست آن برقرار بود ... انقلاب صنعتي نخست به تدريج و بعد به سرعت با گسترش هرچه بيشتر شكل اقتصادي و نماي اخلاقي زندگي را در اروپا و آمريكا تغيير داد ... هر ده سالي كه ميگذشت ماشينها
______________________________
(1). مشرقزمين گاهواره تمدن، اثر ويل دورانت، ترجمه آقاي احمد آرام، صفحه 80 ببعد.
ص: 20
پيچيدهتر و شماره آنها چند برابر ميشد ... فرزند ارزش اقتصادي خود را در خانواده از دست داد، سن ازدواج بالا رفت ... زندگي شهر بر موجبات تحريك جنسي افزود و برقراري رابطههاي جنسي را آسان كرد. زنان «آزاد» شدند يعني صنعتي شدند و وسايل پيشگيري از آبستني، به آنها ياري كرد تا همخوابگي را از آبستني جدا كنند، با رشد استقلال فردي در تحول صنعتي سلطه پدر و مادر، اساس اقتصادي خود را از دست داد. جوان عاصي ديگر در حبس نظارت دهكده نبود به آساني ميتوانست گناهانش را در گمنامي جمعيت شهر، پنهان كند. پيشرفت علم «لوله آزمايش» را از عصاي اسقفي معتبرتر كرد. ماشيني شدن توليد اقتصادي، مكاتب فلسفي مادي را بوجود آورد، تعليم و تربيت ترديدهاي ديني را اشاعه داد ... و اخلاق كشاورزي قديم رو بزوال گذاشت. «1»»
توكويلTocqueville سياستمدار و نويسنده فرانسوي ضمن نامهاي به يكي از دوستانش آدم عصر بورژوازي را چنين توصيف ميكند «... معمولا يك انسان نه زياد بد است و نه زياد خوب، بلكه حال اعتدال دارد ... بشر با همه معايب و ضعفها، فضايل و خصايصي دارد، اين معجون اسرارآميز كه از خوبي و بدي، امانت و تقوي، رذالت و شرافت تركيب يافته رويهمرفته در روي كره ارض عاليترين و جالبترين موضوعي است كه درخور هرگونه مطالعه و تحقيق و توجه و ترحم و تحسين و دلبستگي است، حال كه ما دسترسي بفرشتگان نداريم، براي ما هيچ دلبستگي ديگري والاتر و ارجدارتر از دلبستگي ما نسبت به همنوعانمان نيست «2».»
نسبيّت، اخلاق
چنانكه گفتيم امور و مسائل اخلاقي نسبي است و برحسب زمان و مكان فرق ميكند:
«... شرقيان بعلامت احترام كلاه به سر ميگذاشتند و غربيان آن را براي اداي احترام برميدارند، زن ژاپني به لختي تن كارگر اهميت نميدهد ولي در شرم و عفت ممكن است از مريم و آسيه برتر باشد ... زن عرب نشان دادن سر و صورت و سينه را و زن چيني نشان دادن پا را دور از عفت ميداند ... ساكنان ملانزي بيماران و پيران را زنده در خاك ميكنند و اين امر را وسيله خوبي براي رهايي از بقاي آنان ميدانند، لوبكLubbock ميگويد: اهداي تابوت به خويشان پير، در چين، امر شايستهاي محسوب ميشود و يا ميشد، مخصوصا اگر خويشاوندان در بستر بيماري باشند سمنر،Sumner مينويسد: در جزيره بريتانياي جديد گوشت انسان را، در دكانها ميفروشند همچنانكه قصابان گوشت خوك را ميفروشند ... ميتوان به آساني صدها مثال
______________________________
(1). درسهاي تاريخ، از ويل دورانت، ترجمه زريابخوئي، صفحه 15 ببعد.
(2). تحليل دموكراسي در آمريكا، ترجمه مهندس رحمت الله مقدم مراغهاي صفحه 56.
ص: 21
ديگر براي نماياندن اينكه امور زشت و ناپسند در مكاني بد و در زمان و مكان ديگري خوب و پسنديده هستند، ذكر كرد، يكي از صاحبنظران يونان باستان ميگويد اگر آداب و رسوم مقدس سرزميني را جمع كنيد و بخواهيد آن مقدار از آداب و رسوم را كه در سرزميني ديگر زشت و ناپسند شمرده ميشود از آن برداريد چيزي بر جاي نخواهد ماند «1»» [*].
به نظر اريش فروم متفكر آلماني «... در واقع فشار تقليد و عادت، عادتي كه منشأ درستي نداشته يا درستي خود را از دست داده، بر بشر زياد است، بيشتر ما بدون تفكّر و ارزيابي و سنجش، تنها از روي عادت زندگي ميكنيم به زبان «يونسكو» ما كرگدن ميشويم چون ديگران كرگدن شدهاند، از سخن و انديشه باب روز پيروي ميكنيم .. «2»» بنظر فروم اراده و اختيار و «خويشكامي» به ما حكم ميكند كه «... طبق اراده و استنباط خود زندگي كنيم، افكار و اعمال «قالبي» را نپذيريم، سعي كنيم بيتفكر، تابع يا مقلد ديگران نباشيم، و به اين دستاويز كه «همه» چنين ميكنند .. «3»» هيچ عملي را بدون مطالعه و سنجش انجام ندهيم.
اگر منصفانه داوري كنيم، اخلاق و رفتار و عملي پسنديده و عاقلانه است كه به نفع و مصلحت افراد جامعه يا اكثريت مردم باشد، و دوام و بقاء آن عادت به پيشرفت و تكامل و ترقي و بهروزي مردم، زيان و لطمهاي وارد نسازد.
در اقدامات و فعاليتهاي عملي سياست، توجه به آداب و سنن و درجه رشد و آمادگي اجتماعي مردم بسيار ضروري است.
فضايل اخلاقي در طول تاريخ تغيير نكرده است
در دورهاي كه انسان از طريق شكار حيوانات، امرار معاش ميكرد، بيرحمي و حرص و شدت عمل و حس جنگجويي در شمار فضايل اخلاقي بود.
بقول «ويل دورانت» هر رذيلتي زماني فضيلت بود و ممكن است باز روزي فضيلت شود ... هنوز نميدانيم كه انسان كي و چگونه از صيادي بكشاورزي منتقل شد ولي ميدانيم كه در نتيجه اين انتقال بزرگ، بفضايل جديدي نياز افتاد و در زندگي آرام و پايدار كشاورزي، بسياري از فضايل كهن به نقايص بدل شد، به كار و كوشش بيشتر از شجاعت نياز افتاد و ميانهروي، مطلوبتر از شدت عمل گشت و صلح مفيدتر از جنگ شد. بالاتر از همه در وضع زن تغييراتي پديد آمد، به وجود زن در مزرعه بيشتر از شكارگاه احتياج افتاد زيرا كار صدها زن در مزرعه و كدبانوئي و خانهداري آنان ثمره كار را، ده برابر افزون كرد ... اخلاق موروثي ما، در
______________________________
(1). لذات فلسفه، ترجمه دكتر زريابخوئي، ص 85.
(2 و 3). مصطفي رحيمي ديدگاهها- فروم و جامعه سالم ص 184 و 183.
ص: 22
اين محيط روستائي متشكّل گرديد، زيرا مرد در مزرعه از حيث عقل و جسم زودتر پخته و بالغ ميگردد «وظايف حيات را در بيست سالگي مانند مردان چهلساله بخوبي درك ميكند ... «1»»
رشد اخلاقيات
ويل دورانت معتقد است كه با بسط تمدن و پيشرفت صنعت و تكنولوژي توجه مردم به مسائل انساني و اخلاقي بيشتر ميشود چنانكه: «صنعت امروز در مقايسه با روش وحشتناك كارخانههاي صد سال قبل، رحيم و مهربان است، هر مؤسسه جديد جزئي از برنامه خود را تأمين آسايش قرار داده است و صنايع قسمت مهمي از عايدات خود را صرف بيمارستانها و مدارس و كتابخانهها و تحقيقات علمي ميكنند. هنوز در ميان ما، اولياء الله پيدا ميشوند و مردم نيكوكار همه جا بچشم ميخورد. اگر كسي بخواهد، دختران محجوب همه جا هستند و پشت پرده هزاران خانه، مادران شكيبا زندگي ميكنند. در مطبوعات روزانه عمليات توأم با فداكاري پابپاي جنايات ديده ميشوند، و اگر طوفاني برخيزد هزاران نفر بكمك ميشتابند و ميليونها نفر مشمول كمك مالي ميگردند، اگر ملتي دچار قحطي شود دشمنانش بياري برميخيزند و اگر پيشآهنگان راه گم كنند ديگران براي نجات آنان جان خود را فدا ميكنند. كسي به عمق استعداد انسان در راه نيكوكاري پي نبرده است، در پشت آشفتگيها و جنايات، مهر و عاطفه انساني پاي برجاست ... «2»».
دانشمند ديگري بنام «كار» برعكس معتقد است كه با تمام پيشرفت بشر در علوم فني، هنوز در جامعه بشري، نظم واقعي حكومت نميكند:
«در حال حاضر، خيال ميكنم كسان كمي يافت شوند كه منكر پيشرفت ما، در گرد آوري منابع مادي، معرفت علمي و نيز تسلط بر محيط از نظر علوم فني باشند. و آنچه جاي گفتگو دارد اين است كه آيا در قرن بيستم پيشرفتي در نظم جامعه، در تسلط ما بر محيط اجتماعي، ملي، يا بين المللي حاصل شده است. و آيا در واقع سير قهقرائي آشكار نكردهايم، آيا تكامل بشر به عنوان موجودي اجتماعي به طرز مهلكي از پيشرفت او در علوم فني عقب نيفتاده است؟ «3»».
ويل دورانت ضمن توصيف اوضاع اجتماعي «عهد صفويه» به اختلاف سنن و عادات بشري اشاره ميكند: «مسلمانان ما را كافر و مادي ميدانستند و از اينكه تحت تسلط زنان بوديم و بيش از يك زن نميگرفتيم به ما ميخنديدند و گاهي سيلآسا براي خراب كردن دروازههاي ما به حركت درميآمدند، در ايامي كه اختلاف بزرگ ميان مسلمان و عيسوي بود
______________________________
(1). لذات فلسفه ص 87.
(2). لذات فلسفه ص 111.
(3). تاريخ چيست، نوشته كار، ص 173.
ص: 23
(نه ميان داروين و مسيح) نميبايستي از ما انتظار داشته باشند كه تمدن اسلامي را درك يا از هنر آن تمجيد كنيم، تمدنها هنوز با هم رقابت ميكنند اما بطور كلي باعث خونريزي نميشوند و اكنون ميتوانند متقابلا يكديگر را تحت نفوذ قرار دهند، شرق صنايع و اسلحه ما را اقتباس ميكند و به صورت غرب درميآورد، غرب از ثروت و جنگ خسته ميشود و طالب آرامش درون است. شايد بتوانيم به شرق كمك كنيم تا بر فقر و خرافات فايق آيد و شرق بتواند ما را به فروتني در فلسفه و به ظرافت در هنر برساند، شرق، غرب و غرب، شرق است و اين دو با يكديگر تلاقي خواهند كرد. «1»».
در ايران باستان مخصوصا در دوره ساسانيان كه تمركز نسبي و استبداد مطلق در ايران حكومت داشت و نيز در ايران بعد از اسلام تا استقرار مشروطيّت و حكومت قانون، خودخواهي و تفرعن و اختيارات مطلق و نامحدود سلاطين «كليه افراد اجتماع را به تملّق و چاپلوسي واميداشت. پادشاه وقت از طرف نجيبزادگان در هراس بود كه مبادا در يك موقعيت غيرمنتظره، وي را به قتل رسانند و نجبا نيز متقابلا در بيم آن روزي بسر ميبردند كه فرياد خشم و غضب پادشاه بر سر آنها فرود آيد. اين حكمرانان مانند تمام مستبدين مشرقزمين، هر روز به رنگ تازهاي درميآمدند، گهگاه دست سخاوت از آستين بيرون ميكشيدند، تا اعتماد اطرافيان را بخود جلب نمايند و گاه نيز چنان دستخوش غضب و حس انتقامجوئي ميشدند كه حتي كلّيه افراد يكي از خانوادههاي متشخّص را يكجا نابود ميكردند. زيردستان به اين وضع عادت كرده بودند و كمال سعي خود را بكار ميبستند تا از راه مدح و تملّق نظر شهرياران را به خود جلب نمايند. «2»» پس از طلوع اسلام و گسترش آن در خاورميانه به حكم تعاليم قرآن حقوق بشر و رعايت مسائل اخلاقي بيش از پيش مورد توجه متفكران و ارباب قدرت قرار گرفت.
قبل از آنكه به مسائل اخلاقي در ايران و جهان اسلامي توجه كنيم، چند نمونه از تعليمات اخلاقي و اجتماعي قرآن را ذكر ميكنيم:
نمونهاي چند از تعاليم اخلاقي و اجتماعي قرآن
در سوره اسراء آيه 22 در مورد احترام به پدر و مادر چنين آمده است:
«... وَ قَضي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً».
خداي تو حكم فرمود كه جز او هيچكس را نپرستيد و درباره پدر و مادر نيكوئي كنيد و اگر هر دو يا يكي از آنها پير و سالخورده شوند، زنهار كلمهاي كه رنجيدهخاطر شوند بر زبان نياوريد و با
______________________________
(1). ويل دورانت، آغاز عصر خرد، ص 571.
(2). اوتاكر كليما- تاريخ جنبش مزدكيان، ترجمه جهانگير فكري ارشاد، ص 49.
ص: 24
صداي بلند و بيادبانه با آنها سخن نگوئيد، بلكه با آنان با احترام سخن گوئيد. در آيه 25 همين سوره ميخوانيم: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً». حقوق خويشاوندان خود را ادا كن و فقيران و رهگذران بينوا را به حق خودشان برسان و هرگز زيادهروي مكن- در آيه 28 مردم به ميانهروي و اعتدال دعوت شدهاند: «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً». نه هرگز دست خود را محكم بسته دار و نه بسيار باز و گشاده دار، كه اگر هر كدام از اين دو كار را بكني، به نكوهش و حسرت خواهي نشست. در سوره نحل آيه 90 ميفرمايد: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا ...» چون عهدي بستيد به آن عهد وفا كنيد و هرگز سوگند و پيمان را كه مؤكد و استوار كرديد مشكنيد». و نيز در سوره كهف آيه 45 آمده است: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا». مال و فرزندان زينت زندگي دنياست ولي اعمال صالح كه تا قيامت پايدار است نزد پروردگار بسي بهتر و نيكوفرجامتر است. در سوره حجرات آيه 11 ميخوانيم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا ...» اي اهل ايمان از پندارهاي بياساس در حق يكديگر دوري گزينيد كه بعضي بدگمانيها معصيت است و هرگز از حال دروني هم تجسس نكنيد ...» و نيز در سوره حديد آيه 17 ميفرمايد: «إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ، وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ.» مردان و زناني كه در راه خدا بفقيران صدقه و احسان كنند و به خدا قرض نيكو دهند، خدا احسان را چندين برابر سازد و با لطف و كرامت خود پاداش دهد.
در قرآن كريم (سوره ماعون) مؤمن و مسلمان واقعي كسي است كه در انديشه زندگي و معاش همنوعان خود باشد «أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ، فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلي طَعامِ الْمِسْكِينِ فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ، وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ». ميداني چه كسي دين را دروغ ميداند؟ آن كسي كه به فكر يتيم نيست و براي تهيه معاش بينوايان، ديگران را تشويق و تحريك نميكند.
مرگ بر نمازگزاراني كه از حقيقت و جوهر نماز بيخبرند، رياكار و خودنما هستند ضروريات زندگي را تنها در اختيار خويش ميگيرند (و انفاق نميكنند.) همچنين در سوره فصلت آمده است «وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ.» مرگ بر مشركين، آن كساني كه زكاة نميدهند. بنا به مدلول اين آيه، ندادن زكوة با شرك برابر است، مفاد و منطوق اين آيات بخوبي نشان ميدهد كه اسلام تا چه حد به قسط و عدل اجتماعي و حيات توأم با آسايش مادي مسلمانان توجه داشته است.
ص: 25
مطالبي پيرامون اخلاق و عادات
سعي كنيم مصداق اين سخن شاعر عرب قرار نگيريم:
و غير تقي يأمر النّاس بالتّقيطبيب يداوي النّاس و هو عليل «1» در اخلاق پيغمبر در قرآن آمده است كه «إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ» (القلم: 4) يعني تو خلقي عظيم داري. و پيغمبر خود ميفرمايد: «انّي بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» من برانگيخته شدم تا مكارم اخلاقي را به نهايت برسانم.
در قرآن ايمان و اخلاق حسنه و كردار نيك از خصوصيات مؤمنين واقعي است: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (همانا مؤمنان رستگارند). «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (آنها كه در نمازشان خاشعند). «وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (و آنان كه از ياوهگويي روي گردانند). «وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ» (و آنان كه زكات دهندهاند). «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلَّا عَلي أَزْواجِهِمْ»* (و آنان كه در روابط جنسي خويشتندارند مگر در رابطه با همسرانشان). «وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»* (و آنان كه امانتها و عهدهاي خويش را رعايت كنند). «وَ الَّذِينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ» (و آنان كه به حفظ نمازهايشان ميپردازند). «2» (المؤمنون: 1 تا 9)
«پيامبر (ص) با تعارفات بيمعني و بيمغز (مثل: براي احترام از جاي برخاستن، تعظيم و تكريم كردن) مخالف بود؛ چنانكه يكبار درحاليكه عصايي بر دست داشت بر جمعي وارد شد، همگي از جاي برخاستند، فرمود: مانند مردم غير عرب كه براي بزرگداشت يكديگر از جاي برميخيزند، در برابر من بلند نشويد.
حضرت، به كساني كه در حق او مبالغه ميكردند گفت: مانند مسيحيان كه درباره عيسي بن مريم راه مبالغه ميروند عمل نكنيد، بلكه مرا «عبد الله و رسوله»، بنده خدا و فرستاده او بشمار آوريد.
او مردي بود كه حتي دعوت غلامان را ميپذيرفت، بر زمين مينشست و روي زمين با آنان غذا ميخورد و گوسفندان را به دست خود ميدوشيد. به كسي اجازه نميداد دست او را ببوسد و اين را سنت و عادت پادشاهان ميشمرد. و حاضر نبود كسي بار او را حمل كند و ميگفت: مالك هر چيزي سزاوارتر است كه خودش آنرا حمل كند. «3»»
______________________________
(1). شخص ناپرهيزگاري كه مردم را به پرهيز فرمان ميدهد- به پزشكي ميماند كه مردم را درمان ميكند و خود بيمار است.
(2). مصطفي حسيني طباطبائي: خيانت در گزارش تاريخ، ص 18 و 142 و 163.
(3). همان كتاب، ص 236 و 237.
ص: 26
سياست و اخلاق حضرت امير
حضرت علي (ع) پس از قبول خلافت از روش ظالمانه عثمان پيروي نكرد، به شدت با ولخرجيها و حيف و ميلي كه او در بيت المال كرده بود بمبارزه و مقابله برخاست، از جمله در يكي از خطابهها فرمود: «بخدا سوگند اگر برخوردم به مالي كه به كابين زنان داده شده و كنيزها با آن مال به ملكيت درآمده بيدرنگ آن مال را به بيت المال و صاحبش رد خواهم كرد، چه در عدالت گشايش است، كسي كه عدالت او را به مضيقه و فشار گذارد! بيدادگري البته بيشتر دچار فشارش خواهد كرد. «1»» در جاي ديگر در مذمّت دينفروشان چنين ميفرمايد:
«... به سوي خدا شكايت ميبرم از گروهي كه در تاريكيهاي جهالت زندگي ميكنند ...
متاعي نزد اين قوم بيارجتر از كتاب خدا نيست، آنگاه كه بحق تلاوت شود و متاعي رايجتر و پربهاتر از كتاب نيست، آنگاه كه از موارد حقيقي خود تحريف شود، نزد اين مردم چيزي منكرتر از معروف، و معروفتر از منكر نيست. «2»»- زماني كه آن حضرت گفتار خوارج را شنيد كه ميگفتند لا حكم الّا للّه (حكومتي نيست مگر براي خدا)- فرمود: كلمه حقي است كه باطل به آن اراده شده است: «كلمة حق يراد بها الباطل» به نظر علي حكومت بايد در دست كسي باشد كه مردم در سايه حكومتش به كار خود بكوشند و مسلمانان به پشتيباني او با دشمن كارزار كنند، حق ضعيف از قوي باز گرفته شود و نيكوكار به راحتي زيست كند و از شر بدكاران در امان باشد. «3»» در جاي ديگر حضرت، مردم را از پيروي هوسها و دنبال كردن آرزوهاي طولاني بر حذر ميدارد. «4»»
پس از استقرار حكومت اسلامي در ايران و ديگر كشورهاي خاورميانه امويان در دوران صد ساله فرمانروائي خود ضمن كشورگشائي، بعضي از عادات و رسوم ديگران را با نوعي تغيير و تبديل اقتباس ميكردند، ولي پس از روي كار آمدن عباسيان، در اثر نفوذ رجال و شخصيتهاي سياسي ايران، در سازمانهاي اداري و حكومتي، بسياري از رسوم و عادات و سنن ايرانيان بين اعراب و خلفاي عباسي راه يافت، به قول احمد امين محقق و پژوهنده مصري عباسيان، رسوم و عادات مردم ديگر را بدون اندك تغييري تقليد و اخذ كرده بودند. مثلا عيد نوروز را كه عيد باستاني ايران بود و در زمان بني اميه نام و نشاني نداشت در عصر عباسيان يك عيد ملي رسمي شده بود. و به اندازه عيد فطر به آن توجه داشتند و خلفا براي تبريك و تهنيت در آن ايام مينشستند و از مردم پذيرائي ميكردند و شعرا قصايد نغز ميسرودند و هدايا و تحف پيشكش ميشد. همچنين لباس و وضع ايراني در آن زمان، مورد توجه و تقليد عباسيان قرار
______________________________
(1). سيد محمود طالقاني، نهج البلاغه، ص 83.
(2). همان كتاب ص 93.
(3). همان كتاب ص 149.
(4). همان كتاب ص 151.
ص: 27
گرفت، كلاه و لباس پارسيان در بين خواص شايع شد حتي قضات كلاههاي بزرگ ايراني را بر سر مينهادند. خلفا نيز مطابق رسم و آيين ايران كلاه بر سر مينهادند، و دور آن عمامه و منديل ميپيچيدند و در وضع و طرز پيچيدن و در سر نهادن عمامه تفنن ميكردند همانطور كه هر طبقه از ايرانيان يك نحو عمامه بر سر ميگذاشتند طبقات مختلف هريك، يك نوع عمامه براي خود اختيار مينمودند خلفا، امرا، فقها، و ديگر گروههاي اجتماعي هريك بنحوي خاص عمامهاي بر سر ميگذاشتند، هر دسته لباس مخصوص نظير لباس ايرانيان بر تن ميكردند، قضات و ياران و متابعين آنها، شحنه، شهربان و ملازمان سلطان و درباريان و سپاهيان و طبقات ممتاز هر يكي برحسب مرتبه و درجه و شغلي كه داشتند يك طرز پوشاك اختيار ميكردند و بدان شناخته ميشدند بعضي مبطنه (جبه آستردار) و برخي درّاعه (يعني جامه دراز) ميپوشيدند، شعرا رداي سياه يا زركش و حله ديباي زردوز ميپوشيدند.
يكي از شعراي آن عصر لباس قديم را بر تن كرد شعراي ديگر او را هجو و مذمت كردند.
خلفاي بني اميه اگر ميخواستند به كسي چيزي بدهند موافق رسم و عادات اعراب به وي شتر ميبخشيدند، اما در زمان عباسيان جايزه عبارت از بارهاي سيم و زر و رخت و اسب يا غلام و كنيز بود. در زمان عباسيان شاعري بدوي بنام ناهض بن ثومه از تغيير عادات عرب غرق در شگفتي شد و وقتي كه تشريفات جشن عروسي و انواع اطعمه و خوراكهاي رنگارنگ و اقسام لباسها و تجملات گوناگون و آلات موسيقي ايران را ديد از شدت حيرت بسي خنديد و حضار را بخنده درآورد، بنظر احمد امين اگر او يكي از جشنهاي بغداد را مشاهده ميكرد حتما ديوانه ميشد.
در آن عصر، گروهي در كسب لذات و تنعم و تمتع از زندگي افراط ميكردند، همينكه از يك نوع لذت و طرب خسته ميشدند، عيشي نوين و سماعي تازه ابداع مينمودند و چون اندكي آرام ميگرفتند، مبلغين طرب براي نشاطي جديد از آنان دعوت ميكردند، هر خليفه كه بر اورنگ مينشست از سلف خويش در عيش و نشاط پيشي ميگرفت.
در ميان خلفاي بني عباس، ابو العباس سفاح و منصور اهل سعي و عمل بودند، ولي مهدي فرزند منصور برخلاف پدر به بذل و بخشش و عيش و طرب پرداخت و ديگر خلفا از او پيروي كردند و در بسياري از موارد در لهو و لعب از او پيشي گرفتند ... «1»».
اكنون كه از بحث كلي فارغ شديم برميگرديم به اصل موضوع يعني مسائل اخلاقي و اجتماعي ايران را از نظر تاريخي مورد مطالعه قرار ميدهيم.
______________________________
(1). پرتو اسلام ج 2 صفحه 151 ببعد.
ص: 28
كتب اخلاقي در قرون وسطي
در زمينه تعليمات اخلاقي و آداب معاشرت از ديرباز، دو قوم ايراني و عرب به تدوين كتب و رسالاتي مبادرت كردهاند، اعراب در دوران جاهليت اشعار و امثال و اقوالي به دانايان و عقلاي خود، مانند لقمان، حاتم يا به انبيا و ملوك نظير دانيال و سليمان اسناد دادهاند و در دوران بعد از اسلام نيز در پيرامون مسائل اخلاقي، روايات و احاديث بسياري به پيشواي اسلام و صحابه و ساير بزرگان عالم اسلام منسوب است.
در ايران نيز در دوران باستاني و بعد از آن امور و مسائل اخلاقي مورد توجه بوده است كتابهائي نظير اندرز خسرو قبادان، و اندرز مارسپندان و پندنامه زردشت و اندرزهاي بزرگمهر و كتاب بزرگ و پرارزش خداينامه (خوذاي نامك) كه بزرگترين مأخذ تاريخي ايران در اواخر ساسانيان است و به همت ابن المقفع، به عربي ترجمه و سير الملوك ناميده شده است، غير از مطالب تاريخي اين نوع كتب محتوي وصاياي سياسي و آداب و تعاليمي است كه از طرف وزراي دانشمند و موبدان و پيشوايان مذهبي به مردم زمان داده شده است.
بطوريكه در ديباچه كتاب تحفة الملوك در آداب نوشته شده است «... از قرن سوم اسلامي به اين طرف تأليفات زيادي بوجود آمده كه در وسعت دائره و فراواني مايه، جالب توجه بوده و تحت عنوان سياست، آداب، نصايح، وصايا، حكم، سير، نوادر، ملح، امثال خطب و حكايات در عالم اسلامي انتشار گرفت اين مجموعهها، نه تنها چنانكه گفته شد، داستانها و قصهها و افسانهها، پندهاي سلاطين و وزراء و عقلا و موبدان ايراني يا اقوال پيغمبر و امامان و خلفا و علما و شعراي عرب و گاهي انبياي بني اسرائيل را محتوي بود، بلكه روايات معروف و مرغوب يهودي و سرياني و همچنين فلسفه اخلاقي هندي و يوناني نيز در ايجاد اين نوشتجات اخلاقي و سياسي پرمايه و هنگفت بيتأثير نبودهاند. اسامي هرمس حكيم ... ارسطو، افلاطون، فيثاغورث، ديوجانس، زنون، سقراط و حتي بقراط در جنب اسامي فريدون، گشتاسب، زردشت، دارا، اردشير، انوشيروان و جاماسب ديده ميشود. طرز نگارش مخصوصي در اين قسم كتب معمول شد كه عبارت از اينست كه مطالب را متواليا با آيات قرآني و احاديث نبوي و اشعار، مزين ميكردند، اين نكته قابل توجه است كه يكي از خصايص غريب غالب اين قسم كتب آنست كه بجز در مورد اقوال منسوب به پيغمبر يا اشخاص خيلي معروف تاريخ عهد اسلامي، به هويت اشخاصي كه اقوال يا افعال روايت شده منسوب به آنهاست و حتي به اينكه اشخاص مورد بحث كه مصدر فلان حكمت سياسي و اخلاقي قرار داده ميشوند اصلا تاريخي يا اساطيري يا بكلي وهميست اهميتي داده نميشد و حتي اغلب تناقضات تاريخي و خلط دو شخص تاريخي مختلف به همديگر، مادامي كه اقوال منسوب به آنها خوب و مفيد شمرده
ص: 29
ميشد، مورد اعتناي زيادي نبوده است و به اين طريق انبوهي از حكايات اخلاقي كه از سلاطين داستاني ايران يا دانايان افسانهها نقل و كلمات حكيمانه كه به جاماسب و بزرجمهر يا فلان موبد و برهمن نامعلوم اسناد داده ميشد پيدا شده و نمو گرفت، از اين قبيل تأليفات كه بيشمار است در عربي، بعضي از كتب جاحظ و ثعالبي و زمخشري و در فارسي قابوسنامه عنصر المعالي و سياستنامه نظام الملك و جوامع الحكايات عوفي و مرزباننامه معروف هستند ... «1»».
تعليمات اجتماعي، اخلاقي و سياسي
بطوري كه گفته شد، در ضمن تواريخ و كتب مدني و اجتماعي ايران در دوران بعد از اسلام گاه به يك سلسله تعاليم و آموزشهاي اخلاقي و اجتماعي و سياسي برميخوريم كه بعضي از مورخين آنها را منسوب به مغز و انديشه انوشيروان يا بزرگمهر و جز اينها ميدانند، با اينكه در صحت انتساب اين تعاليم به اين اشخاص، صاحبنظران ترديد كردهاند، مطالعه اين پندنامهها سودمند، و نمودار تفكر سياسي، اجتماعي و فلسفي آن دوران است.
اندرزنامه يا پندنامه
از جمله رسالههائي كه به زبان پهلوي باقي مانده رسالهاي چند است به عنوان اندرزنامه، هريك مشتمل بر حكم و پند و اندرز و دستورهاي اخلاقي و ديني و متعلق به دوره ساسانيان ميباشد. و مفاد بسياري از آنها در دوره قبل از ساسانيان و در اوستا نيز موجود است، هريك از اندرزنامههاي مذكور به يكي از بزرگان دين زردشت و يا يكي از سران و پادشاهان باستاني و يا داستاني نسبت داده شده و ترجمههاي فارسي برخي از آنها در شاهنامه محفوظ مانده است، متون پهلوي قسمتي از اين اندرزنامهها امروز در دست است و بعضي از آنها به زبانهاي انگليسي و گجراتي و فارسي ترجمه گرديده و به طبع رسيده از آنجمله است:
اندرز خسرو كواتان، اندرز آذرپاد مارسپندان، اندرز بزرگمهر، اندرز زرتشت پسر آذرپاد، اندرز آذرپاد زرتشتان، اندرز اوشتر داناك، اندرز بخت آفريد، اندرز آذرپاد فرنبغ و غيره، تاريخ تأليف اين رسالهها درست معلوم نيست و برخي از آنها به عربي ترجمه شده و در كتب اسلامي ضبط گرديده است و گاهي به يكي از فلاسفه يونان نسبت داده شده است و چه بسا كه كلمات ايرانيان و يونانيان درهم آميخته و به يكي از بزرگان اسلام منسوب گرديده است. «2»»
______________________________
(1). نقل و تلخيص از ديباچه كتاب تحفة الملوك در آداب كه بين ربع اول قرن هفتم و ربع آخر قرن هشتم تأليف شده است.
(2). دايرة المعارف فارسي، صفحه 265.
ص: 30
ارزش سخن
شخصيت و ارزش انساني هنگام سخن گفتن آشكار ميشود و در حديث آمده است «المرء مخبوء، تحت لسانه» و علي (ع) فرمود: «تكلّموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه» سخن گوييد تا بشناسيد كه شخصيت آدمي هنگام سخن گفتن آشكار شود.
مولوي گويد:
گفت پيغمبر به تمييز كسانمرء مخفي لدي طي اللّسان و در آداب سخن گفتهاند: اول سلام آنگاه سخن- السلام قبل الكلام و در اداء سخن بايد دقت فراوان كرد كه گفتهاند «كه قاضي پس از اقرار نشنود انكار.»
راجع به ارزش و مقام سخن بزرگان علم و ادب سخنها گفتند از جمله فردوسي فرمايد:
سخن تا نگويي توانيش گفتولي گفته را باز نتوان نهفت
سخن تا نگويي بود زير پاچو گفتي ورا بر سر توست جاي
سخن همچو مرغي است كش دام كامنشيند به هرجا چو بجهد به دام گرشاسبنامه اسدي
و مولوي در قصه بازرگان و طوطي به مقام و ارزش سخن اشاره ميكند:
... من پشيمان گشتم اين گفتن چه بودليك چون گفتم پشيماني چه سود
نكتهاي كآن جست ناگه از زبانهمچو تيري دان كه آن جست از كمان
وا نگردد، از ره آن تير اي پسربند بايد كرد سيلي را ز سر
چون گذشت از سر جهاني را گرفتگر جهان ويران كند نبود شگفت
اي زبان هم آتش و هم خرمنيچند اين آتش در اين خرمن زني
در نهان جان از تو افغان ميكندگرچه هرچه گوييش آن ميكند
اي زبان هم گنج بيپايان تويياي زبان هم رنج بيدرمان تويي
هم صفير و خدعه مرغان توييهم انيس وحشت هجران تويي
چند امانم ميدهي اي بياماناي تو زه كرده به كين من كمان «1»»
______________________________
(1). مأخوذ از تتبعات استاد فروزانفر در شرح مثنوي شريف، جزء دوم از دفتر اول.
ص: 31
وقتشناسي
در ميان آثار كهن در بند 19 اندرزنامه اردشير بابكان چنين ميخوانيم:
19- بدانيد آراستگي شهرياري در بسامان داشتن زمان كار و كوشش و آسايش و خوشگذراني و برنشستن و بگردش پرداختن است، آشفته شدن زمان اين كارها از سبكسري است و شاه نبايد سبكسر باشد. «1»»
در بند 31 چنين ميخوانيم «... اگر شاه زمان كار و آسودن و خوردن و نوشيدن و شادخواري را اندازه نهاد و بسامان كرد، ديگر كسي بيهوده از او چشم ندارد زمان اين كارها را به هم زند و نابسامان كند «2» ...»
قرنها بعد حافظ نيز به ارزش وقت اشاره ميكند:
قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكندبس خجالت كه ازين حاصل اوقات بريم
مسائل اخلاقي در نظر رازي
رازي در كتاب طب روحاني به مسائل اخلاقي توجه كرده و همواره در كتاب خود «عقل» را در مقابل «هوي» و هوس قرار داده است.
رازي فصل دوم از كتاب طب روحاني را اختصاص به سركوبي هواي نفس و جلوگيري از اميال آن، با خلاصهاي از راي افلاطون قرار داده و چنين گفته است ... هوي و طبع همواره ما را واميدارند كه لذات حال را بجوئيم، بيآنكه درباره عاقبت كار انديشه و تأمل كنيم، از آنها پيروي نمائيم ... آنان كه مدام به شهوتهاي خود تمكين ميكنند و در شهوت منهمك ميشوند به مرحلهاي ميرسند كه ديگر از آنها لذتي نميبرند و با وصف اين، از ترك آنها عاجزند مثلا با آنكه آميزش با زنان و بادهگساري و سماع از نيرومندترين و استوارترين شهوتهاست باز كساني كه دچار آنها ميباشند كمتر از مرداني كه افراطكار نيستند لذت ميبرند ... جالينوس ميگويد، از آنجا كه ما خود را بحد افراط دوست داريم ممكن نيست كه به هواي نفس خود آگاه گرديم و خطاهاي آن را دريابيم از اين روي بايد آن را بعهده ديگري محول سازيم، او سپس درباره آن شخص ديگر و چگونگي برگزيدن آن چنين گويد، اگر شما مردي را در شهر خود ديديد و يا آواز او را شنيديد كه مورد ستايش مردم است براي اينكه كسي را به تملق نميستايد بايد نخست به او نزديك گرديد تا ببينيد كه او چنانكه مردم درباره او ميگويند و او را ميستايند هست يا نه، اگر ديديد او مكررا به خانه توانگران و ارباب قدرت و حتي به خانه سلطان ميرود و به آنان بخاطر زر و زورشان احترام ميكند و با آنان بر سر يك
______________________________
(1). عهد اردشير، پژوهنده استاد احسان عباس، برگرداننده محمد علي امام شوشتري، صفحه 86.
(2). همان كتاب ص 96.
ص: 32
سفره مينشيند يقين كنيد كه به شما دروغ گفتهاند كه اين مرد جز حقيقت را نميگويد، زيرا كسي كه چنين زندگي براي خود برگزيند نه تنها راست نميگويد بلكه وجودش سراپا شر است زيرا او هواخواه آب و خاك و جاه و زر و زور است. اما اگر ديديد او مردي است كه زبان چاپلوسي به زورمندان و توانگران نميگشايد و به ديدار آنان نميرود و بر سفره آنان نمينشيند بلكه برطبق اصول درست زندگي ميكند بدانيد كه اين مرد آن مرد است كه حقيقت را ميگويد، به او تقرب جوئيد و در خلوت از او بخواهيد كه آنچه از هوي نفس در شما سراغ دارد در حال براي شما آشكارا باز نمايد و به او بگوئيد كه شما بسيار از اين خدمت او سپاسگزار خواهيد بود و مرتبت او را برتر از كسي خواهيد داشت كه شما را از بيماري جسماني رهائي بخشيده است، اگر پس از مدتي چيزي درباره شما نگفت دوباره به او نزديك شويد و زبان الحاح بگشائيد اگر اين بار، او گفت كه چيزي از شما نميداند كه حاكي از هواي نفس باشد زود باور نكنيد و مپنداريد كه شما ناگهان از خطا آزاد شدهايد بلكه احتمال دهيد كه آن شخص توجه وافي به شما مبذول نداشته و در اين امر غفلت ورزيده و يا آنكه ترسيده است كه اگر حقيقت را به شما گويد مورد نفرت شما قرار گيرد و يا آنكه باور نميدارد كه شما از دل و جان ميخواهيد كه بر خطاهاي خود واقف شويد.
رازي چنانكه ديده شد در پايان اين فصل اشاره ميكند به اينكه آدمي بايد بوسيله همسايگان و همكاران و دوستان و حتي دشمنان بر عيوب خود واقف گردد و ميگويد كه جالينوس در اينباره كتابي نوشته و آن را بنام «في انّ الاخيار ينتفعون باعدائم» كرده است و در آن سودهائي را كه از طرف يكي از دشمنانش باو عايد گشته ياد كرده است ... همين انديشه در نظر شاعر شيرينزبان ما سعدي بود، آنجا كه گفته است:
كو دشمن شوخچشم ناپاكتا عيب مرا به من نمايد رازي در جاي ديگر درباره اينكه آدمي از عيوب نفس خود ناآگاه است چنين گفته:
«آدمي از عيوب نفس خود كور است و اندك محاسن خود را بيش از آنچه كه هست ميپندارد.» اين تعبير نيز در سخنان افلاطون سابقه دارد. او ميگويد: «اين در طبيعت آدمي نهاده شده كه از خطاهاي محبوب خود چشمپوشي كند و هيچ محبوبي دوستداشتهتر از نفس، براي آدمي نيست.» و نيز از گفته اوست: عاشق درباره معشوق كور است. (يعني عيب معشوق را نميبيند).
جالينوس در كتاب درمان هواي نفس اين مطلب را با تفصيل بيشتري بدينگونه ياد ميكند: چنانكه «ايزوپ» ميگويد دو زنبيل يكي از پيش و ديگري از پس بگردن ما آويخته است، زنبيل پيشين مملو از عيوب ديگران است و زنبيل پسين از عيوب خودمان پر گشته است.
ص: 33
به اين دليل است كه ما عيبهاي ديگران را ميبينيم ولي از عيبهاي خود غافل ميمانيم. اين مطلبي است كه همه آن را راست ميدارند، افلاطون دليل آن را چنين بيان ميكند، كه چشم عاشق به معشوق كور است بنابراين اگر هريك از ما خود را بيش از همه چيز دوست داشته باشد بايد كه در مورد خود كور باشد پس چگونه ميتواند بديهاي خود را ببيند؟ و چگونه ميتواند خطاي خود را تشخيص دهد؟
و همين مضمون است كه در احاديث اسلامي بصورت حبّك الشّئ يعمي و يصم ديده ميشود و مراد از آن اين است كه عشق و محبت، آدمي را كر و كور ميكند و در ادب فارسي هم بكار برده شده. مولوي ميگويد:
در وجود تو شوم من منعدمچون مُحبم حُب يُعمي و يَصم ... در فصل ششم درباره عُجب بحث ميكند و علت اين عارضه را در اين ميداند كه آدمي خود را افزون از آنچه هست تصور ميكند ... بهتر آنست كه انسان سنجش خوبيها و بديهاي خود را به ديگري واگذارد، بنابراين رازي در اين باب نيز همان طريقه جالينوس را برگزيده است ... رازي ميگويد: نه تنها آدمي نبايد خود را افزون از آنچه هست بداند بلكه نبايد هم خود را كمتر از آنچه هست تصور كند، بلكه بايد آشنا و عارف بنفس خود باشد و خود را همان پايه كه واقعا هست بداند. جالينوس نيز براي رفع عجب و اصلاح اخلاق پيشنهاد ميكند كه آدمي بايد خود را بشناسد و اين خودشناسي «حكمت عظيمي» است. نيز در جاي ديگر گويد: من در جواني عبارت معروف «خود را بشناس» را بياهميت تلقي ميكردم تا اينكه در سالهاي بعد پي بردم كه خردمندترين مردمان ميتوانند خود را چنانكه هستند بشناسند ...
رازي در فصل هفتم درباره «حسد» ميگويد كه آن نتيجه بخل و شره است و مينويسد فرق ميان شرير و خيّر آنست كه اولي از مضار ديگران لذت و از سود آنان رنج ميبرد و دومي بالعكس. و او معتقد است كه اين عارضه از آنجا بوجود ميآيد كه آدمي عقل را ناديده گيرد و هوي را دنبال كند و درمان آن به اين است كه با بصيرت نفس ناطقه و نيروي نفس غضبيه (نفس بهيمي) خود را كه منشأ اين رذيلت است سركوب سازد ...
بمير تا برهي اي حسود كاين رنجيستكه از مشقت آن جر به مرگ نتوان رست «سعدي»
رازي در فصل هشتم درباره غضب و خشم بحث ميكند و ميگويد: اين عارضه هرگاه از حد خود تجاوز كند زيان آن بر خشمگيرنده سختتر و بيشتر است از آنكه مورد خشم واقع شده است. او سپس از جالينوس نقل ميكند كه گفته است مادرش هرگاه باز كردن قفلي بر او دشوار مينمود از شدت خشم بر قفل ميجست و آن را به دندان ميگرفت ... رازي نتيجه
ص: 34
ميگيرد كه ميان آنكه در حال خشم فكر و رويّت خود را از دست ميدهد و ميان ديوانه جدائي بسياري نيست. در فصل نهم رازي درباره دروغ و عوارض آن سخن ميگويد و آن را نتيجه هوي ميداند و معتقد است جز پشيماني و اندوه و درد ثمرهاي ندارد. او فقط دروغي را تجويز ميكند كه جان كسي را از مرگ رهائي بخشد، اين نظر سخن معروف سعدي را بياد ميآورد كه «دروغي مصلحتآميز به كه راستي فتنهانگيز.» ... رازي از فصل دهم تا شانزدهم درباره صفات و اعمال زير يعني بخل، فكر و نگراني زائد و زيانآور، اندوه، حرص، انهماك در ميخواري، مقاربت افراطآميز، ولع و سخن عبث، بحث ميكند و راه خوشبختي را در اعتدال و ميانهروي ميداند ... رازي در فصل هفدهم در باب كسب مال و اندوختن و هزينه كردن آن سخن ميگويد و معتقد است: «توانگري در صناعت است و صانع بايد به اندازه هزينه و ذخيره روز تنگدستي، كسب كند.»
... جالينوس ميگويد: «همچنانكه اعتدال اعضا، در آدمي موجب جمال بدن ميگردد، اعتدال نفس موجب جمال نفس ميشود. خير و شر براي نفس همچون صحت و بيماري براي بدن است و همچنانكه قبح و زشتي براي بدن مكروه است، براي نفس نيز ناخوش است ... ميانهجوئي بهترين چيز است. «1»»
اخلاق در نظر فارابي
فارابي كتب متعددي در موضوع اخلاق نوشته است. به نظر او سعادت آخرين هدفي است كه آدمي براي وصول به آن ميكوشد و سعادت بالاترين چيزهاست ... فارابي ميگويد:
برخي از اعمال آدمي درخور ستايش است و برخي شايسته نكوهش و برخي نه درخور ستايش نه درخور نكوهش.
فارابي تأكيد ميكند كه اخلاق پسنديده و اخلاق ناپسند، هر دو در اثر ممارست و تمرين كسب ميشوند و اگر كسي را اخلاق پسنديده نباشد ميتواند در اثر ممارست و عادت آن را تحصيل نمايد، و عادت عبارتست از قيام به يك عمل واحد پيدرپي و بسيار در زماني طولاني و اوقاتي نزديك به هم. «2»»
عمل صالح عملي است كه در حد اعتدال باشد، زيرا افراط هم براي نفس مضر است و هم براي جسد ... اما نخستين اعمال نيك شجاعت است، و آن حد اعتدال است، ميان تهور و جبن- و كرم حد اعتدال است ميان بخل و اسراف- اما لذات برخي جسمانيند كه از راه
______________________________
(1). فيلسوف ري، تأليف آقاي مهدي محقق استاد دانشگاه، از صفحه 169 ببعد (به اختصار).
(2). التنبيه علي سبل السعاده، ص 8.
ص: 35
حواس حاصل ميشوند و برخي فكري. لذات جسماني را زودتر ميتوان شناخت و سبكتر ميتوان به آنها رسيد ولي زود پايان مييابند، اما لذات فكري دير حاصل شوند ولي ديرپايند.
اما خصالي كه آدمي را به انجام كارهاي پسنديده ياري ميكند مهمترين آنها خوب فكر كردن و نيروي تصميم و تشخيص خوب داشتن است. «1»»
اصلاح اخلاق
شيخ الرئيس گويد: «هركس خواهد كه خود را اصلاح كند، بايد كه در اخلاق مردم تفحّص كند و آنچه را نيكوست برگزيند و بدان اقتدا كند و آنچه را ناپسند است به دور افكند و از آن دوري گزيند.» و ابن مقفع گويد «بر عاقل واجب است كه نيكيهاي مردم را جستجو كند و در نفس خود ثبت كند، و آنچنانكه در اصلاح بديها گفتيم، نفس خود را به انجام آن نيكيها ملزم سازد.» نيز گويد: «بر عاقل واجب است كه دو آينه برگيرد، در يكي معايب نفس خود را بنگرد و تا آنجا كه ميتواند به اصلاح آن پردازد، و در ديگري نيكيهاي مردم را بنگرد، و تا آنجا كه ميتواند خود را به آنها متجلّي سازد. «2»» و براي آنكه آدمي در دام غرور نيفتد و گمراه نشود، شيخ الرئيس از كسي كه قصد اصلاح نفس خود را دارد، طلب ميكند كه دوستي خردمند و مهربان برگزيند، تا او را به منزله آينه باشد، و حسن و عيب او را به صراحت بازگو كند. ابن مقفع گويد: بر خردمند واجب است كه دوستي و صحبت نكند مگر با كسي كه در علم و دين و اخلاق او را فضيلتي باشد تا آن صفات نيك از او فراگيرد و يا آنكه در اصلاح معايب با او همداستاني كند، اگرچه بر او برتري نداشته باشد. زيرا خصال پسنديده جز به كمك دوستان و ياران زنده و بارور نميشوند.»
شيخ الرئيس معتقد است كه نيازمندترين مردم به اصلاح رؤسا هستند، زيرا ايشان به سبب غفلتشان از خود و تملقگويي مردم و اندرزناپذيري، و امتناع مردم از اظهار عيوبشان، از صالحان فاصله بسيار دارند. ابن مقفع نيز در كتاب ادب الكبير در اين معني به تفصيل سخن گفته است، چنانكه گويي شيخ پاي در جاي پاي او نهاده و از زلال او سيراب شده است. «3»»
غزالي در كيمياي سعادت مينويسد: «... از آدمي ناقصتر و بيچارهتر، امروز كيست كه اسير گرسنگي و تشنگي و گرما و سرما و بيماري و درد و اندوه و رنج و خشم و آز است؟ «4»»
______________________________
(1). حنا الفاحوري- خليل الهجر: تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه آيتي، ص 432 و 433 به اختصار.
(2). الادب الصغير، ص 55.
(3). تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، پيشين، ص 510.
(4). كيمياي سعادت، ص 27.
ص: 36
نقش عادات بنظر غزالي
«... اگر ما در مطالعه شؤون مختلف زندگي دقيق شويم، ميبينيم اكثر جنبشها و فعاليتهاي ما مبتني بر عادات است طرز خوردن و آشاميدن، پوشيدن جامه و لباس و روش ما در برخورد و سلام به يكديگر، و تفكر و عكسالعملهائي كه در برابر موقعيّتهاي گوناگون از ما به چشم ميخورد، غالبا عبارت از عاداتي است كه از رهگذر تكرار در ما ثبات و استقرار يافتهاند.
اهميت و ارزش عادت تا آن پايه است كه غزالي يك چهارم كتاب عظيم احياء را با عنوان «العادات» ويژگي بخشيده است. «1»
ابن سينا در تعريف عادت ميگويد: عبارت از تكرار زياد يك عمل در زمانهاي نزديك به هم ميباشد كه در درازمدّت ادامه مييابد (رسالة العهد).
ابن مسكويه، عادت را چنين تعريف ميكند: حالتي است در روان انسان، كه او را به انجام عمل، بدون نياز به انديشه و تأمّل، سوق ميدهد.
مفهوم عادت از نظر غزالي را ميتوانيم از مجموعه آراء او استخراج كرده و بگوئيم:
عادات عبارت از حالت و يا خصوصيّت رواني است كه در آدمي پديد ميآيد و اثر خود را بر جوارح و اندام انسان افاضه ميكند و خواهان قيام به عمل است ... اين اعمال در آغاز امر توأم با تكلّف و احساس رنج و زحمت صورت ميگيرد ولي سرانجام بصورت يك رفتار طبيعي و عاري از تكلّف درميآيد (احياء 3/ 58).
در مقابل عادات مفيد و پسنديده عادات زشتي وجود دارد كه طبق تعبير جاحظ به صورت «طبيعت ثانويه» و به گفته غزالي بصورت «طبيعت پنجم» انسان درميآيد و مآلا رهايي از حكومت عادت دشوار ميشود، زيرا همين عامل عادت تمايلي در روان انسان براي تكرار عمل ميآفريند ... خطر عادت آنگاه شدت مييابد كه عادات زشت بر مردم و جامعه تسلط مييابد. چنين عاداتي سرانجام از تقليد كوركورانه سر برميآورد كه فرد و جامعه را به جاهايي ميكشاند كه حتي عقل و خرد نميتواند آنرا بپذيرد و تأييدش كند. به همين جهت غزالي به نبرد با تعصب و تقليد ناشي از عادت ناخواسته و نامطلوب برخاست. «2»»
«... غزالي راجع به اخلاق نكوهيده چنين گفتگو ميكند: 1- تعريف خويهاي نكوهيده و بيان حقيقت آن، عواملي كه اخلاق مذموم را بارور ميسازد، آفات و عواقب سوئي كه از اخلاق نكوهيده ناشي ميشود، علامات و نشانههاي اخلاق مذموم، طرز درمان اينگونه عادات ... «3»»
______________________________
(1). دكتر عبد الكريم عثمان: روانشناسي از ديدگاه غزالي، ترجمه دكتر حجتي، ص 97 و 98 و 112.
(2). همان كتاب، ص 113.
(3). همان كتاب، ص 327.
ص: 37
غزالي در ميزان العمل اخلاق را عبارت از اصلاح و ويراستن قواي سهگانه تفكر، شهوت و غضب ميداند و ميگويد: «همانطور كه از پليديها دوري ميگزينيم بايد از عادات زشت پرهيز كنيم و خود را به «خلق نيكو» بياراييم و فضيلت را در اعتدال و ميانهروي جستجو كنيم «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً، شما را امتي ميانهرو قرار داديم. «4»» (بقره: 143)
دوستان واقعي بهنظر امام غزالي
يكي از لذتها و سعادتهاي بشري گذراندن ساعات فراغت زندگي، با دوستان يكدل است. به نظر امام غزالي هر كسي شايسته دوستي نيست و دوستان صديق بايد از نعمت عقل و حسن خلق برخوردار و به زيور صلاح و عفاف و پاكدامني آراسته باشند. امام جعفر صادق رضي اللّه عنه گفته است كه: «از صحبت پنج تن حذر كنيد: يكي دروغزن، كه هميشه با وي در غرور باشي؛ و ديگر احمق كه آنوقت كه سود تو خواهد زيان كند و نداند؛ و بخيل كه بهترين وقت تو از تو ببرد؛ و بددل كه در وقت حاجت ترا ضايع نمايد؛ و فاسق كه ترا به يك لقمه بفروشد ... بدانكه عقد برادري و صحبت چون بسته شود همچون عقد نكاح است و وي را حقوق است ... «1»»
مولوي در اشعار زير خطر تقليد و تبعيّت كوركورانه از اطوار و حركات ديگران را به باد انتقاد ميگيرد و آثار و نتايج كارهاي نسنجيده را گوشزد ميكند:
صوفيي در خانقاه از ره رسيدمركب خر بُرد و در آخور كشيد
... هم در آن دم آن خرك بفروختندلوت آوردند و شمع افروختند
و آن مسافر نيز از راه درازخسته بود و ديد آن اقبال و ناز
صوفيانش يكبيك بنواختندنرد خدمتهاش خوش ميباختند
لوت خوردند و سماع آغاز كردخانقه تا سقف شد پردود و گرد پس از آنكه صوفيان بيبندوبار لوت و حلوا خوردند و رقص و سماع آغاز كردند، مطرب با ساز و ضرب «خر برفت و خر برفت آغاز كرد» و جمله حاضران با او همآواز و همصدا شدند، صوفي غافل و بينوا كه از راه تقليد با آنان همقدمي ميكرد، چون شور و حال صوفيان پايان گرفت به خادم خانقاه روي آورد و خر خود را مطالبه كرد. خادم صادقانه گفت: من در جمع صوفيان يكتن بيش نبودم و آنان به ظلم و زور خر را از دست من ربودند. صوفي نادم گفت چرا از اين ماجرا مرا آگاه نساختي؟ خادم در جواب:
______________________________
(4). همان كتاب، ص 330 و 335.
(1). امام محمد غزالي: كيمياي سعادت، ص 314.
ص: 38 گفت واله آمدم من بارهاتا تو را واقف كنم زين كارها
تو همي گفتي كه خر رفت اي پسراز همه گويندگان باذوقتر
بازميگشتم كه او خود واقف استزين قضا راضيست، مردي عارف است
خلق را تقليدشان بر باد داداي دو صد لعنت بر اين تقليد باد ...
جهاد اكبر و جهاد اصغر- خصم برون و خصم درون
مراد از خصم برون دشمنان هركس و هر انساني است و مقصود از خصم درون نفس و شهوت و آرزوهاي نامحدود آدمي است.
اي شهان كشتيم ما خصم برونماند خصمي زو بتر در اندرون با اين بيان مولوي نشان ميدهد كه جهاد و مبارزه با نفس و شهوت و تزكيه و تهذيب آن به مراتب دشوارتر است از جنگ با دشمن خارجي.
حديث: «قدمتم من الجهاد الاصغر الي الجهاد الاكبر- و مجاهدة العبده هواء»، مؤيد اين سخن است.
چونك وا گشتم ز پيكار برونروي آوردم به پيكار درون به بطلميوس نسبت ميدهند كه گفته است: النّفس اغلب عدو، و مولوي در تأييد اين معني ميفرمايد:
سهل شيري دان كه صفها بشكندشير آن است آنكه خود را بشكند
كشتن اين كار عقل و هوش نيستشير باطن سُخره خرگوش نيست مجاهده با نفس سخت و دشوار است براي آنكه در حقيقت كوششي است برخلاف ميل و شهوت كه از زندگي بشر جدا نيست. «1»
سعي و عمل توأم با توكل
ميان سعي و عمل با توكل منافاتي وجود ندارد بسياري از صوفيان ميگويند: التّوكل حال رسول اللّه (ص) و الكسب سنت رسول اللّه (ص) يعني توكل حال پيغمبر و سعي و عمل سنت اوست.
گفت پيغمبر به آواز بلندبا توكّل زانوي اشتر ببند روايت است كه عربي به حضور پيغمبر آمد و شتر خويش را يله و رها كرده بود.
حضرت پرسيد شترت را كجا گذاشتي؟ گفت آنرا رها بازگذاشتم و به خدا توكل كردم.
______________________________
(1). فروزانفر: شرح مثنوي شريف، جزوه دوم از دفتر اول، ص 482.
ص: 39
فرمود: اعقلها و توّكّل يعني «پايش را ببند و بر خدا توكل كن».
رمز الكاسب حبيب الله شنواز توكل در سبب كاهل مشو مولوي با اشاره به احاديث و اخبار مردم را به سعي و عمل و تلاش و كوشش دعوت ميكند: الخلق كلّهم عيال الله فاحبّهم الي اللّه انفعهم لعياله.
پايداري چون كني خود را تو لنگدست داري چون كني پنهان تو چنگ مولوي معتقد است كه بايد بر همه مصائب و مشكلات زندگاني توجه كرد و بنام «توكل بر خدا» سعي و تلاش را ناديده نگرفت.
جهد حق است و دوا حق است و دردمنكر اندر نفي جهدش جهد كرد در اثر همين اختلاف نظر و اختلاف تشخيص است كه در ميان آدميان يكي به صورت محمّد (ص) و ديگري چون بو جهل جلوهگري ميكند.
گر به صورت آدمي انسان بُدياحمد و بو جهل خود يكسان بُدي در جاي ديگر مثنوي ميخوانيم:
هست تركيب محمد لحم و پوستگرچه در تركيب هر تن جنس اوست
ظاهرش ماند به ظاهرها و ليكقرص نان از قرص مه دورست نيك ناگفته نماند كه در ميان شعرا و گويندگان عرب نيز مرداني چون ابو العلاي معرّي بودهاند كه در حدود هزار سال پيش با جرأت و جسارتي بيمانند مردم را به تقوي و پاكدامني و بشردوستي فراخوانده و از عوامفريبي و رياكاري و پيروي از عقايد و افكار خرافي برحذر داشتهاند.
اينك جملهاي چند از آراء اجتماعي و اخلاقي اين گوينده بزرگ را نقل ميكنيم:
اخلاق در نظر ابو العلاي معري
«ابو العلاي معري در درجه اول اخلاق را از جنبه اجتماعي بررسي ميكند و گاهي نيز از لحاظ عقلي يا رواني به اخلاق ميپردازد تا ارزش اجتماعي آنرا اثبات كند. «عارف الكندي» پس از آنكه دريافت فلسفه اخلاقي ابو العلا شامل تمام خصوصيات انساني است حق داشت بگويد:
«ابو العلا مردم را به انسانيت واقعي و معنويت حقيقي كه از لغزش و خودخواهي بدور است و بر ايثار و نيكوكاري استوار ميباشد دعوت ميكند ... انسان بايد كار نيك را فقط به خاطر نيكي انجام دهد نه اينكه براي انجام كار نيك به پاداش اميدوار باشد و يا از مكافات
ص: 40
ترك آن بهراسد ... ابو العلا نسبت به گروهي كه به نيكوكاري تظاهر ميكنند و بر سر منابر مردم را به انجام كار نيك دعوت ميكنند و خود قدم خيري برنميدارند اظهار نفرت ميكند ...
هرگاه كار نيك به تو پيشنهاد شد انجام بده و من ميگويم اگر نيكي ترا فراخواند آري بگو- من شما را به ترك ستمگري نصيحت ميكنم اگر سفارش من پذيرفته شود، ديگر كسي اسير نميشود.- انسان خوب، كار نيك را فقط به خاطر نيكي انجام ميدهد نه براي مزد و پاداش.
نيكي را از پاداش منزه بدار، زيرا اگر براي آن پاداشي آرزو كني تجارت كردهاي آنچه بر خود ميپسندي براي مردم انجام بده و آنچه از شنيدنش خشنود ميشوي به ديگران بگو- در اينجا ميبينيم كه ابو العلا قانون طلائي كنفوسيوس فيلسوف چيني را پذيرفته است، كنفوسيوس ميگويد:
«با ديگران چنان كن كه خواهي با تو آن كنند.»
ابو العلا كه دشمن سرسخت عوامفريبي، رياكاري و دروغگوئي است با صراحت تمام ميگويد:
«پارساي واقعي آن نيست كه اگر خانه خدا را زيارت كرده باشد نيكوكارش بنامي.»
سيد و نيكوكار كسي است كه به آزار كسي راضي نميشود و اسرار مردم را فاش نميكند. يا نسبت به سيهروزان و محتاجان و يتيماني كه در اثر جنگ بيپدر شدهاند بخشنده است.
در روز صدايش به دشنام بلند نميشود و در شب به همسايگانش آزار نميرساند.
... تسبيح بگو و نماز بخوان و كعبه را بجاي هفت بار هفتاد بار طواف كن با تمام اينها تو عابد نيستي.
پيشوايان مذهبي عالم تشيّع نيز مكرر به مسائل اخلاقي و لزوم خويشتنداري و كف نفس توجه كردهاند.
در نهج البلاغه حضرت امير (ع) ضمن تعاليم گوناگون به اخلاقيات نيز عنايت شايان شده است.
ويل لامّتي من علماء السوء
واي بر امتم از دانشمندان بدنهاد «حديث نبوي»
آفة العلماء حبّ الرّياسه
آفت دانشمندان جاهطلبي است از علي (ع)
كن للظّالم خصما و للمظلوم عونا
ص: 41
دشمن ستمگران و يار ستمكشان باش
ايّاك و الغضب فاوّله جنون و آخره ندم
از خشم بپرهيز كه اول آن ديوانگي و پايانش پشيماني است- از علي (ع)
تنها توجه و حمايت انسانها از يكديگر مورد نظر متفكرين ايراني قرار نگرفته بلكه حمايت و جانبداري از چهارپايان نيز كمابيش مورد توجه صاحبنظران بوده است.
عقيده متفكرين اسلامي در مورد رفتار با حيوانات و نباتات
در دوران بعد از اسلام نيز جمعي از خيرانديشان از حمايت حيوانات و نباتات سخن گفتهاند:
زكرياي رازي در سيرت فلسفي عقيده خود را درباره انواع حيوانات چنين بيان ميكند: «در مورد اقسام مار و عقرب و زنبور و مانند آنها چون هم به حيوانات ديگر آزار ميرسانند و هم لياقت آن را ندارند كه انسان از آنها نيز مانند چهارپايان فايدهاي بردارد در كشتن و نابود كردن آنها جرمي نيست.
كشتن حيوانات اهلي و جانداراني كه از علف تغذيه ميكنند روا نيست مگر به مدارا، و بهتر آنست كه حتي المقدور از غذا قرار دادن گوشت، و تكثر مثل خود آنها خودداري كنيم. از فلاسفه، جمعي خوردن گوشت را اجازه داده و بعضي ديگر جايز ندانستهاند، و سقراط از كساني است كه به اينكار راي نداده است. چون حكم عقل و عدل آزار به غير را روا نميدارد، بطريق اولي رساندن آزار به خود نيز روا نيست ... [*] رهبانيت و صومعهگيري عيسويان و اعتكاف مسلمين در مساجد و خودداري از كسب و تقليل در طعام و خوردن اغذيه ناگوار و پوشيدن لباس درشت را نيز ميتوان از همين قبيل شمرد ... اين امور همه ستمي است كه جماعتي به نفس خود روا ميدارند و تحمل رنجي است كه به وسيله آن رنجي بزرگتر زايل نميشود. «1»»
چنانكه گفتيم، انديشه حمايت از حيوانات در ايران سابقهاي كهن دارد در شرح حال ابو عثمان ميري رازي فقيه و صوفي قرن سوم ميخوانيم كه وي از ري، و مقام (يعني مسكن) او به نيشابور در محله حيره بود ... روزي به دبيرستان ميرفت با چهار غلام ... دواتي زرين در دست و دستاري قصب بر سر و خزي پوشيده به كاروانسرائي كهنه رسيد، درنگريست خري ديد پشت ريش، كلاغ از جراحت او ميكند و او را قوّت آن نه كه براند، رحم آمدش .. در حال جبه خز بيرون كرد و بر درازگوش پوشيد و دستار قصب به وي فروبست.»
«از تذكرة الاولياء شيخ عطار».
______________________________
(1). مهدي محقق: «فيلسوف ري»، ص 221.
ص: 42
سعدي در بوستان مينويسد كه شبلي عارف معروف گندم خريد در ميان گندم موري را سرگردان يافت نگران شد و اين موجود خرد و ناچيز را بجاي نخستين بازگردانيد:
نگه كرد موري در آن غله ديدكه سرگشته هر گوشهاي ميدويد
ز رحمت برو شب نيارست خفتبه مأواي خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد كه اين مور ريشپراكنده گردانم از جاي خويش
چه خوش گفت فردوسي پاكزادكه رحمت بر آن تربت پاك باد
ميازار موري كه دانهكش استكه جان دارد و جان شيرين خوش است صادق هدايت در نوشتههاي پراكنده خود از حمايت چهارپايان سخن ميگويد و روش بيرحمانه مردم كوي و برزن را نسبت به حيوانات باركش و پرندگان مورد انتقاد شديد قرار ميدهد: «بطوري كه شيخ محمد فاني در كتاب دبستان المذاهب مينويسد انوشيروان نخستين شهرياري است كه به حمايت چهارپايان برخاسته و بنفع آنان مقرراتي وضع كرده است: «... حيواناتي مثل گاو، خر، اسب را كه در جواني كار فرمودندي، چون پير شدي صاحبان ايشان به آسودگي آنها را نگاهداشتندي، و مقرر است كه هر حيواني را چه مايه بار كنند هركه از آن حد گذرانيدي او را تأديب فرمودندي ...»
صاحبنظران و متفكران بعد از اسلام نيز جستهجسته زبان به حمايت حيوانات گشودهاند از جمله فردوسي طوسي مردم را از آزار موري برحذر ميدارد.
حمايت از حيوانات
شيخ نجم الدين رازي يكي از بزرگان صوفيه در كتاب مرصاد العباد نوشته:
«بر چارپايان ظلم نكنند و بار گران ننهند و كار بسيار نفرمايند و بسيار نزنند. هرچه بر ايشان رود كه زيادت از توسع ايشان باشد، حق تعالي فردا بازخواست كند و انصاف ستاند و انتقام بكشد.»
خواجه نصير الدين طوسي در اخلاق ناصري مينويسد:
«بدترين خلق خدا كسي بود كه اول بر خود جور كند و بعد از آن بر باقي مردمان و اصناف حيوانات.»
سيد جعفر كشفي از نويسندگان متأخرين صاحب تحفة الملوك اينطور نوشته:
«... زياد بر طاقت، حيوان بار نكنند ... و در وقت رم كردن و نفرت نمودن، آنرا نزنند بلكه تشخيص نمايند كه سبب آنچه بوده است و آن را دشنام و فحش نگويند و در وقت رسيدن به منزل آب و علف و ساير امور و حوايج آنرا متوجه شوند و مهيا كنند ...»
ص: 43
جاي ديگر در بيان رعايت احوال غلام و كنيز و خادم و انواع حيوانات ميگويد:
«... بايد با حيوانات بر وفق عدالت و انصاف و بدون جور و اعتساف رفتار نمايند و هر كدام از آنها را تا مدتي كه به حسب خلقت بايد كه تعيش بنمايند و نفع برسانند باقي بدارند و از روي اجحاف و زيادهروي با آنها رفتار نكنند ... و در غير مصرفي كه براي آن خلق شدهاند مصروف ندارند ... پس بايد كه رعايت احوال آنها به مقتضاي مروت و عدالت و تقوي و ديانت نموده شود ... و از آنجا كه هر مخلوقي كه عاجز و اسير تو است، وكالت و ولايت خداوند مر آنرا بيشتر و استعمال رحم و مروت در حق آنها لازمتر است. لهذا رعايت نمودن احوال و حقوق حيوانات اقدم و الزم است از رعايت نمودن احوال و حقوق غلامان و كنيزان الخ ...»
جاي بسي تأسف است كه تاكنون در ايران قوانيني جهت منع از ظلم نسبت به حيوانات تدوين نكردهاند ... چنانكه در انگليس و آمريكا مجمع حمايت حيوانات را بنام «انسانيت»Human Association مينامند. و حقيقتا لايق اين اسم ميباشد، زيرا كه آزاركننده حيوان، آزاركننده انسان ميشود، كشنده آنان دير يا زود جاني و قاتل انسان خواهد شد، در اين خصوص مونتيني خوب گفته: «اين يك تفريحي براي مادران است كه بچه خود را ببينند، گردن پرندهاي را ميكند و سگ يا گربه را در بازي مجروح ميكند، اينها، ريشه فساد و بنياد سنگدلي و ظلم و جنايت ميباشد. «بودا» نيز گفته است: «مكشيد و با محبت باشيد ...»
... پير لتيPierre Loti مينويسد «من از مشاهده تيرهروزي حيوانات بيشتر اندوهگين ميشوم تا براي برادران خودم. زيرا كه آنان بيزبان و ناتوانند.» محبت نسبت به حيوانات در هر زمان از طرف حكما و عقلا و اشخاص بزرگ براي رفاهيت زندگي مادي و پيشرفت عقلي و ذهني و تكميل اخلاق انسان تأكيد و تصريح شده ... ايرانيان كه از پيشقدمان اين عقيده به شمار ميآيند بايد هرچه زودتر دست به كار بزنند ... الاغ در ايران براي زجر كشيدن و جان كندن آفريده ميشود، در كوچهها بحال رقتآوري با زخمهاي زياد، پاي چلاق، شكم گرسنه، دو برابر قوه خود از طلوع آفتاب الي موقع خواب صاحبش بايد بار بكشد، نوازش نديده بجز از شلاق، و حرفي نشنيده، بغير از فحش و دشنام. سگ خيابان را محض رضاي خدا ميزنند، گربه را زنده در چاه مياندازند، موش را سر گذرها آتش ميزنند و غيره و غيره ... اگر كشتن حيوانات براي انسان مفيد است چه لذتي زجر و شكنجه او براي ما خواهد داشت؟ تا كي اين پردههاي خونين بربريت را بايد كوركورانه نگاه كرد اين است تربيتي كه بر اطفال خود ميآموزند ... همين شكنجههاي گوناگون منجر به بيشرفي و فساد اخلاق ميشود ... هومبلدHumboldt ميگويد: «درجه تمدن يك ملتي از رفتار آن ملت
ص: 44
نسبت به حيوانات معلوم ميشود.»
تربيت پدر و مادر تأثيرات عميقي در اخلاق و رفتار بچه خواهد داشت و ظلمي كه نسبت به حيوانات شده و ميشود، مادران اطفال بطور غير مستقيم در آن شركت كرده و مسئول ميباشند. مادر بيرحم و شفقتي كه پرنده را به دست بچه خود ميسپارد و يا پدر بيوجداني كه بچه خود را به شكار برده و به خونريزي تشويق و تحريص ميكند، اينها اولين مدرسه قساوت و خونخواري انسان است كه باعث بيرحمي و جنگ و جدال ميشود.
بر هر مادر و معلمي واجب و لازم است، در جزو درس و تربيت به بچه بياموزد كه حيوان را براي آزار كردن و كشتن نيافريدهاند. اكنون در تمام بلاد اروپا و امريكا ... تا اندازهاي دايره ظلم را تنگتر نمودهاند. قانون هلند براي آزاركننده حيوان يا بار نمودن زياده از معمول چهارپايان و دشنام عابرين، مدت 6 ماه حبس و سيصد فلرن جريمه قرار داده و قانون انگلستان 6 ماه حبس و صد ليره جريمه معين كرده ... ولي ايران در مقابل دنيا سكوت اختيار كرده ميگويند حيوانات حقوقي ندارند. اگر آنان تا بحال حقوقي ندارند براي آنست كه ما نميخواهيم داشته باشند. چرا نبايد حقوق آنها را مراعات كرد؟ آيا حيوان براي هوسراني انسان خلق شده؟ ... بديهي است كه تمام وجدان و شرافت هر انسان او را مجبور ميكند كه در دادخواهي آنها شركت نموده هرچه زودتر جبران حقوق پايمالشده را نمايد ... با اين بيت خواجه حافظ عليه الرحمه كه جامع تمام فلسفه اخلاق است به سخن خود خاتمه ميدهيم:
مباش در پي آزار و هرچه خواهي كنكه در طريقت ما غير از اين گناهي نيست «1»» در تهران، تنها انجمن حمايت از حيوانات كافي نيست، بلكه بايد هرچه زودتر در هر كوي و برزن انجمن حمايت از درختان و نباتات نيز تشكيل داد و به حال زار درختاني كه هر سال در اثر بيآبي يا آزار كودكان و جوانان خشك ميشوند فكري كرد.
سالهاست كه شهرداري، در تهران و ديگر شهرها هزاران درخت در اول بهار ميكارد و در آخر تابستان يا اول بهار سال بعد همان درختهاي خشكشده را درميآورد و بار ديگر نهالهاي جديدي ميكارد. بدون اينكه از مردم تهران شرم كند و براي نگهداري و تأمين آب آنها فكري كرده باشد. البته در خشك شدن درختها تنها مأموران شهرداري مسئول نيستند بلكه اهالي هر محل و كسبه و دكانداراني كه درختها براي زيبايي و طراوت كوي و برزن آنها كاشته شده و از مراقبت و دادن هفتهاي چند سطل آب به آنها خودداري ميكنند، و نيز پدران و مادراني كه حاضر نيستند فرزندان خود را از آزار درختان و نباتات و كندن گلهاي زيباي پاركها و باغهاي عمومي منع كنند، شايان توبيخ و قابل سرزنش ميباشند. هر پدر و مادر عاقل و
______________________________
(1). نوشتههاي پراكنده صادق هدايت (انسان و حيوان) ص 285 ببعد.
ص: 45
باوجداني بايد به كودكان خود بفهماند كه حيوانات و نباتات مانند خود او بايد مورد محبت و حمايت قرار گيرند، نه تنها گلهاي زيباي پاركها را نبايد كند، بلكه حقا كوهنوردان نيز حق ندارند كه گلهاي زيبائي كه بر فراز كوهها و تپهها رسته است براي لذت شخصي از بيخ و بن بركنند و ديگران را از نظاره اين شاهكار زيباي طبيعت محروم سازند. همانطور كه صاحبنظران جهان گفتهاند موقعي ملتي را ميتوان متمدن و پيشرفته دانست كه نه تنها در فكر برادران محروم و شوربخت خود باشد، بلكه حيوانات و نباتات را نيز در پناه حمايت خود گيرد. «1»
ويكتور هوگو در كتاب ترانههاي كوهها و بيشهها خطاب به آدميان ميگويد:
«به چه حق، مرغان آزاد را در قفس زنداني ميكنيد، به چه حق اين نغمهگران آسمان را از بيشهها و چشمهها و سپيدهدم و ابر و باد دور ميسازيد و سرمايه زندگي را از اين زندگان ميربائيد ... «2»»
به قول ويل دورانت: «در يك روز تابستان كه به جنگل ميرويم و به تنهائي پرسه ميزنيم، جنبش صدها جاندار، از پرنده و جهنده و خزنده و غير آن را ميبينيم و صدايشان را ميشنويم، همه از نزديك شدن ما ميرمند و در هوا و آب و خشكي ميگريزند، ناگهان به خود ميآئيم كه بر اين سياره بيطرف به چه اقليّت پرخطري تعلق داريم و با مشاهده رفتار آشكار اين جانداران يكدم حس ميكنيم كه در زاد و بوم طبيعي آنها رهگذران مزاحمي بيش نيستيم، آنگاه همه تاريخها و افتخارات انسان در نظرمان يكباره از عظمت ميافتد ...» (درسهاي تاريخ)
خوب است كه از حيوانات درس «عاطفه» بياموزيم:
«در حريقي كه چند سال قبل در فرانسه اتفاق افتاد لكلك مادهاي كه نتوانست بچههاي خود را نجات دهد، فرار نكرد و ماند تا در لهيب آتش با بچههاي خود يكجا بسوزد. در جنگ 1870 آلمان و فرانسه در پاريس گلوله توپ آلمانها در انباري تركيد انفجار گلوله توپ نتوانست مادر كبوتري را كه روي تخمها خوابيده بود از جا بلند كند، در حيوانات پستاندار اين عاطفه شديدتر است .... «3»».
اندرزهاي لقمان
با اينكه شخصيت تاريخي و دوران حيات لقمان سخت افسانهآميز است جملهاي چند از تعاليم و اندرزهاي منسوب به او را در اينجا نقل ميكنيم «... اي پسر از يار بد بپرهيز كه
______________________________
(1). همان كتاب، ص 285 ببعد.
(2). بهترين اشعار هوگو ترجمه شجاع الدين شفا.
(3). حقوق زن در اسلام از حسن صدر صفحه 58.
ص: 46
همچون شمشير است منظري زيبا و اثري زشت دارد. اي پسر مباد كه موري از تو زيركتر باشد كه او در تابستان قوت زمستان را جمع آورد (و تو غافل باشي) ... اي پسر به سلطان در هنگام خشم و به دريا در وقت مد، نزديك مشو، اي فرزند پرهيز را سرمايه ساز تا بيهيچ بازرگاني ترا سودها بازآورد، اي فرزند با آنكه كارآزمودهاي، در كارها، مشورت كن كه او، راي و انديشهاي را كه خود گران خريده است رايگان به تو عرضه ميكند. اي فرزند آنكه ميگويد بدي را با بدي ميتوان فرونشاند دروغگوست، اگر راست گويد دوباره آتش برافروزد و سپس بنگرد كه آيا يكي از آن دو ميتواند ديگري را فرونشاند، نيكي است كه بدي را دفع تواند كرد چنانكه جز آب آتش را فرونمينشاند. «1»»
«لقمان فرزند خويش را از در پند گفت ... چون در نماز باشي نگاه دار دل خود را، چون در ميان خورش باشي نگاه دار گلوي خود را، چون در ميان مردم باشي نگاه دار زبان خود را، چون در خانه بيگانه باشي نگاه دار چشم خود را، دو چيز را نيز ياد دار، خدا و مرگ را و دو چيز را فراموش كن، نيكي كه درباره مردم كرده باشي و بدي كه درباره تو كرده باشند. «2»»
در باب بيستم قابوسنامه «در ياد كردن پندهاي نوشيروان» چنين آمده است:
اول گفت: تا روز و شب آينده و رونده است از گردش حالها شگفت مدار.
دوم گفت: چرا مردمان از كاري پشيماني خورند كه از آن كار ديگري پشيماني خورده باشد؟
پند سيم: چرا ايمن خسبد كسي كه با پادشاه آشنائي دارد؟
پند چهارم: چرا زنده شمرد كسي خويشتن را كه زندگي او جز به كام بود؟
پند پنجم: چرا نخواني كسي را دشمن كه جوانمردي خويش در آزار مردمان داند؟
پند ششم: چرا دوست خواني كسي را كه دشمن دوستان تو باشد؟
پند هفتم: با مردم بيهنر، دوستي مكن كه مردم بيهنر نه دوستي را شايد نه دشمني را.
پند هشتم: بپرهيز از ناداني كه خود را دانا شمرد.
پند نهم: داد از خويشتن بده تا از داور مستغني باشي.
پند دهم: حق گوي اگرچه تلخ باشد.
پند يازدهم: اگر خواهي راز تو، دشمن نداند با دوست مگوي.
پند دوازدهم: خرد نگرش بزرگ زيان مباش.
______________________________
(1). بحار القلوب صفحه 98.
(2). گردآوري آقايان زرينكوب و حبيب يغمائي، از مجله يغما سال 29.
ص: 47
پند سيزدهم: بيقدر مردم را زنده مشمر.
پند چهاردهم: اگر خواهي كه بيگنج توانگر باشي بسند «1» كار باش.
پند پانزدهم: به گزاف مخر تا به گزاف نبايد فروخت.
پند شانزدهم: مرگ به زانكه نياز بهم سران خويش.
پند هفدهم: از گرسنگي بمردن به از آنكه به نان فرومايگان سير شدن.
پند هژدهم: بهر تخايلي «2» كه ترا صورت بندد به نامعتمدان اعتماد مكن و از معتمدان اعتماد مبر.
پند نوزدهم: به خويشاوندان كم از خويش، محتاج بودن، مصيبتي عظيم دان كه در آب مردن به كه از وزق زنهار خواستن.
پند بيستم: فاسق متواضع اين جهان جوي، بهتر از قراي متكبّر آن جهان جوي.
پند بيست و يكم: نادانتر از آن مردم نبود كه كهتري را به مهتري رسيده بيند و همچنان به وي به چشم كهتري نگرد.
پند بيست و دوم: شرمي نبود بزرگتر از آنكه به چيزي دعوي كند كه نداند وانگه دروغزن باشد.
پند بيست و سيم: فريفتهتر زان كسي نبود كه يافته بنايافته بدهد.
پند بيست و چهارم: به جهان در، فرومايهتر از آن كسي نيست كه كسي را بدو حاجت بود و تواند اجابت كردن آن حاجت و او وفا نكند.
پند بيست و پنجم: هركه ترا، بيگناهي، زشت گويد، وي را تو معذورتر دار از آن كسي كه آن سخن بتو رساند.
پند بيست و ششم: بخداوند مصيبت عزيز، آن دردسر نرسد كه بر آن كس كه به سخن بيفايده گوش دارد.
پند بيست و هفتم: از خداوند زيان بسيار، آن زيانمندتر كه وي را ديدار چشم زيانمندي.
پند بيست و هشتم: هر بندهاي كه او را بخرند و بفروشند آزادتر از آن كس بود كه گلوبنده بود. (شكمپرست)
پند بيست و نهم: هرچند دانا كسي بود كه با دانش وي را خرد نيست آن دانش بر وي وبال بود.
پند سيام: هركسي را كه روزگار او را دانا نكند هيچ دانا را در آموزش او
______________________________
(1). لايق و كاردان.
(2). انديشه.
ص: 48
رنج نبايد بردن كه رنج او ضايع بود.
پند سي و يكم: همه چيزي از نادان نگاهداشتن آسانتر كه ايشان را از تن خويش.
پند سي و دوم: اگر خواهي كه مردمان نيكوگوي تو باشند مردمان را نيكوگوي باش، گفت اگر خواهي كه رنج تو بجاي مردمان ضايع نشود رنج مردمان بجاي خويش ضايع مكن.
پند سي و سوم: اگر خواهي كمدوست و كميار نباشي كينه مدار.
پند سي و چهارم: اگر خواهي كه بياندازه اندوهگين نباشي حسود مباش.
پند سي و پنجم: اگر خواهي كه زندگاني با آساني گذاري روش خوش را بر روي كار دار.
پند سي و ششم: اگر خواهي كه از رنج دور باشي آنچه نرود، نران.
پند سي و هفتم: اگر خواهي كه تو را ديوانهسار نشمارند، آنچه نايافتني بود، مجوي.
پند سي و هشتم: اگر خواهي به آبروي باشي، آزرم را پيشه كن.
پند سي و نهم: اگر خواهي كه فريفته نباشي كار ناكرده را به كرده مدار.
پند چهلم: اگر خواهي كه پرده تو دريده نشود، پرده كسان مدر.
پند چهل و يكم: اگر خواهي كه در پس قفاي تو نخندند زيردستان را باك دار.
پند چهل و دوم: اگر خواهي كه از پشيماني دراز ايمن گردي به هواي دل كار مكن.
پند چهل و سيم: اگر خواهي كه از زيركان باشي روي خويش در آئينه كسان بين
پند چهل و چهارم: اگر خواهي كه قدر تو بجاي باشد، قدر مردم بشناس.
پند چهل و پنجم: اگر خواهي كه بر قول تو كار كنند، بر قول خويش كار كن.
پند چهل و ششم: اگر خواهي كه ستوده مردمان باشي بر آن كس كه خرد زو نهان باشد، نهان خويش آشكارا مكن.
پند چهل و هفتم: اگر خواهي كه برتر از مردمان باشي فراخ نان و نمك باش.
پند چهل و هشتم: اگر خواهي كه از شمار آزادان باشي طمع را در دل خويش جاي مده.
پند چهل و نهم: اگر خواهي كه از شمار دادگران باشي، زيردستان خويش را به طاقت خويش نيكو دار.
پند پنجاهام: اگر خواهي كه از نكوهش تمام دور باشي، اثرهاي ايشان را ستاينده باش
پند پنجاه و يكم: اگر خواهي كه در هر دلي محبوب باشي و مردمان از تو نفور نباشند، سخن بر مراد مردمان گوي.
پند پنجاه و دوم: اگر خواهي كه كام مردم باشي آنچه كه بر خويشتن نپسندي بر هيچكس مپسند
ص: 49
پند پنجاه و سيم: اگر خواهي كه بر دلت جراحتي نيفتد كه به هيچ مرهم بهتر نشود، با هيچ نادان مناظره مكن.
پند پنجاه و چهارم: اگر خواهي كه بهترين خلق باشي چيز از خلق دريغ مدار.
پند پنجاه و پنجم: اگر خواهي كه زبانت دراز شود، كوتاهدست باش.
اين است سخنها و پندهاي نوشروان عادل! چون بخواني اي پسر اين لفظها را خوار مدار كه از اين سخنها هم بوي حكمت آيد هم بوي ملك. زيرا كه سخنان ملكان است و هم سخن حكيمان. جمله معلوم خويش كن و اكنون آموز كه جواني، چوي پير گردي به انديشيدن حاجت نباشد كه پيران چيزها دانند. «1»»
متفكرين و صاحبنظران عالم اسلام نظير فارابي، ابن سينا، ابو علي مسكويه و خواجه نصير الدين طوسي در زمينه مسائل اخلاقي كتب و رسالاتي نوشتهاند.
«چنانكه ميدانيم خواجه نصير الدين طوسي مؤلف كتاب «اخلاق ناصري» و «اوصاف الاشراف» است. اخلاق ناصري ترجمه و تهذيب كتاب «تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق». يكي ديگر از صاحبنظران و تئوريسينهاي مهم اخلاق در فرهنگ ما ابو علي مسكويه است. پس از خواجه، فيلسوف ديگر بنام جلال الدين دواني كتاب اخلاق جلالي را با توجه و در نظر داشتن «اخلاق ناصري» نگاشت. لذا ابو علي مسكويه، خواجه نصير الدين، جلال الدين دواني، در تنظيم تئوريهاي اخلاقي نه فقط جاي برجستهاي دارند بلكه بهم سخت پيوستهاند. البته حق تقدم در اين زمينهها با فارابي و ابن سينا، بويژه با فارابي است كه در يك سلسله از رسالات و آثار متنوع خود مانند رسالات «التنبيه» و «تحصيل السعادة» و «سياسات المدنيه» و «فضيلة العلوم» مسائل اخلاقي و جامعهشناسي را مطرح ساخته است.
در اينكه خواجه در ترجمه كتاب تهذيب الاخلاق ... ابن مسكويه، تا چه اندازه سهم خلّاق خود را وارد كرده است امري است كه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد، آنچه مسلم است خواجه در اين كتاب كاست و فزونيهايي كرده و تجارب فكري و عملي خويش را بدان افزوده است. با توجه به اينكه ابن مسكويه بنا به تصريح خود او، آموزش اخلاقي خويش را از حكماء اولين يعني فلاسفه يونان بويژه ارسطو گرفته است و تاثير فارابي و ابن سينا نيز در وي محل ترديد نيست ربط آموزش «اخلاقي» خواجه و دواني نيز به اين منابع روشن ميگردد، منتها اقتباس و اخذ ابن مسكويه نيز اقتباس «ملّا نقطي» و مكتبي نيست، بلكه ابن مسكويه به نوبت خود، به مثابه يك متفكر گرانقدر برخورد اخلاقي با ارثيه فكري يونان داشته است. تعيين حدود اين
______________________________
(1). فصلي از قابوسنامه باهتمام دكتر يوسفي صفحه 51 ببعد.
ص: 50
خلاقيت ابن مسكويه نيز فقط ميتواند بر يك بررسي مقايسهاي دقيق احاله شود، ولي در واقعيت اين مطلب ترديدي نيست.
اين نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه در تاريخ ايران اندرزنويسي از پارينه سوابق طولاني دارد، و ما در بررسيهاي ديگر، از اين اندرزنامهها سخن گفتهايم.
تعاليم و آموزشهاي اخلاقي ابن مسكويه، خواجه نصير و دواني از منبع ايراني نيز فيض فراواني يافته است و تنها منبع آن حكماي اولين نيستند.
ما در ميان تعاليم و آموزشهاي اخلاقي صاحبنظران، در اينجا بعنوان نمونه نظريات خواجه نصير الدين طوسي را اجمالا مورد مطالعه قرار ميدهيم:
آموزش اخلاقي نزد خواجه براساس بررسي كتاب معروف او اخلاق ناصري از نظرگاه دانش اجتماعي امروز مجموعهاي است مختلط از نظريات مربوط به «جامعهشناسي» و «روانشناسي» و سرانجام مقررات و موازين حسن رفتار يا سوء رفتار.
خواجه در سراسر كتاب خود مانند ديگر آثارش، مردي است دقيق و استدلالي، جملاتش فشرده و زبانش علمي است همه مفاهيم او داراي تعاريف جامع و مانع دقيقي است، كاملا ديده ميشود كه با افكار سنجيده و حسابشده يك فيلسوف آگاه و ورزيده روبرو هستيم، زيرا كاملا روشن است كه مباحث اخلاقي و جامعهشناسي سنت محكمي دارد، و بحثهاي پخته و سايهروشنها از هم تميز داده شده است. بحدي كه گهگاه مايه اعجاب است ... خواجه در سراسر كتاب از تمثيل با كمال خوبي استفاده كرده است و خوب توانسته است به اين وسيله انديشه خود را مجسم كند و آنرا اثبات نمايد. ما زبده نظريات خواجه را، بدون مراعات ترتيبي كه وي قائل شده است و به شكلي كه براي معاصران بيشتر درخور درك باشد ميآوريم.
اخلاق، در نظر خواجه، مجموعه ملكات نفساني است. وقتي خلقي ملكه شد، صدور آن فعل به سهولت انجام ميگيرد (فارابي مانند خواجه خلق را جزء فطريات انساني نميداند و در رساله التنبيه تصريح ميكند كه خلق نتيجه عادت است و خلق نيك و بد هر دو كسبكردني است). «بياحتياج به تفكر و رويتي»، نفس كه پايه صدور ملكات اخلاقي است به عقيده حكماي كلاسيك ما، جوهر مستقلي است كه «كينونت» يا چگونه بودن آن و نيز كيفيت تعلق و ارتباطش با بدن انسان، موضوع بحثهاي طولاني است. خواجه ميگويد، هر چيزي داراي كيفيت ويژهاي است كه بدان شناخته ميشود، در اصطلاح ماهيت آن شيء بدان كيفيت ويژه تحقق ميپذيرد مانند (سبكي در دويدن) براي اسب، و رواني در بريدن براي شمشير.
ص: 51
انسان حيوان ناطقي است و قدرت ادراك و تعقل و تميز دارد كه بدان ميتواند جميل را از قبيح، مذموم را از محمود بازشناسد و برحسب اراده در آن تصرف كند. بهمين جهت انسان سعي دارد به «سعادت» برسد و از «شقاوت» برهد. انسان سعادتمند است وقتي ماهيت ويژه خود را مراعات كند، ولي اگر با سوء نيّت در جهت مخالف سرشت و ويژگي خود بكوشد، يا در اينكار اهمال و غفلت كند، آنوقت شقي ميشود.
نفس آدمي كه صفت ويژهاش را بيان كرديم از اين جهت داراي كمال و نقصان ميگردد و ميتواند فراترين «افضل» يا فروترين «اخس» كائنات شود.
در نفس، قواي مختلفي است مانند ناطقه، شوقيه و عامله كه به ترتيب منشأ ادراك و تعقل، منشأ شورهاي انساني و يا منشأ عمل و حركت اوست.
قوه شوقيه كه (بابا افضل آنرا نيروي خواستاري مينامد) خود به دو صورت «قوه غضبيه» و «قوه شهويه» بروز ميكند. اگر در قبال قواي شوقيه كه ويژه انسان نيست و در حيوان هم هست، روش تسليم در پيش گيريم از اصل فضيلت دور ميشويم، بايد با پس راندن فشار اين قواي غضبي يا سبعي و شهوي خود را در مقام فضيلت انسان نگاه داريم.
ممكن است افرادي باشند كه مفطور و سرشته به نيكي يا بدي باشند ولي همه افراد چنين نيستند (فارابي در رساله «سياسات المدنيه» و رساله التنبيه، منكر فطرت است و فطرت را عبارت ميداند از استعداد جسماني و لذا نقش تعليم و تربيت در نزد فارابي بسيار برجسته است برخلاف كساني مانند سعدي كه نقش فطرت را برجسته ميكنند. گرچه سعدي گاه نيز از نقش تربيت سخن گفته است و انديشهاش در اين باره متناقض است).
بعضي افراد ميتوانند فضايل و خيرات اخلاقي را اكتساب كنند و اما خيرات ميتوانند نفساني و جسماني باشند، ولي طبيعي است كه خيرات نفساني بر خيرات جسماني و حسّي برتري دارند.
آدمي داراي اختيار است و اختيار مبدئي است براي «فعل» و «ترك» خلق، ملكه و عادت كه از جهت نفساني مفاهيم همانندند، موجب صدور افعال «بيرويت» و بدون اراده ميشوند ولي كار از روي رويت و اختيار است كه در اثر تكرار بصورت عادت درميآيد. عمل خواه بصورت فعل يا «ترك فعل» محك قضاوت است نه دعوي (در آموزش اخلاقي فلسفه ما مسئله انطباق عمل و دعوي، كردار و گفتار، سخت مطرح است).
نفس ناطقه كه از آن «عقل عملي» ناشي است پايه اخلاق است. براي آنكه نفس بتواند تهذيب و تعليمپذير باشد و فضايل را كسب كند، بايد داراي خصايص «تحفظ» و «تذكر» و ذكاء و سرعت فهم، و سهولت تعليم و حسن هدي و صفاي ذهن باشد. خواجه همه
ص: 52
اين خصايص را بدقت تعريف ميكند و آنها را «حد وسط» بين دو افراط و تفريط ميداند كه هر دو بد است مثلا «ذكاء» حد وسط است بين خبث از سوئي و بلادت از سوي ديگر. يا صفاء ذهن حد وسط است بين التهاب نفس از سوئي و ظلمت نفس از سوي ديگر يا تحفظ حد وسط است بين «عنايت زائد بر حفظ و غفلت از سوي ديگر» و «سرعت فهم» حد وسط است بين سرعت تخيل كه جنبه برقآسا دارد و كندي در فهم از سوي ديگر.
صفات مذموم
در حكم امراض نفساني هستند، خواجه در كتاب خود به بررسي صفات مذموم و محمود ميپردازد. صفات خوب همه حد وسط هستند، از آن قبيلند: ايثار و تحمل و تواضع و حلم و حيا و رفق و سماحت و شجاعت و شفقت و صبر و صداقت و عدالت و كرم و مروت و وفا و غيره. اما صفات مذموم كه بيماري روانيند از جمله عبارتند از: ظلم، عجب، خمود، تهور و شره و عجز و حسد و كبر و جبن و غيره. خواجه براي همه اين مصطلحات اخلاقي تعريف دقيق دارد.
جامعهشناسي
خواجه نيز مانند فارابي و ابن سينا انسان را مدني الطّبع ميشمرد. و زندگي در مدينه (جامعه) را لازمه بقاي زندگي انسان ميداند. اجراي اصول عدالت بر مدينه نيز ضروري است.
عدالت از سه عنصر تشكيل شده است:
عادل صامت يا پول كه موجب اجراي اصل تساوي و تكافو بين اعضاي مدينه است.
عادل ناطق يا حاكم كه بايد موافق عنصر سوم عدالت يعني نواميس الهي يا قوانين شرعي رفتار كند. اگر حاكمي نواميس الهي را مراعات نكند، «جائر اكبر» است، «جائر اوسط» كسي است كه از حاكم اطاعت نكند، و «جائر اصغر» كسي است كه تابع قواي غضبيه و شهويه است.
با اين حال اجراء عدالت تنها موجب وحدت مصنوعي يا باصطلاح خواجه «اتحاد صناعي» در جامعه است. (مانند اتحاد اثاث خانه با يكديگر) نه «اتحاد طبيعي» (مانند اجزاء بدن با هم). مقتضي ايجاد اتحاد طبيعي در جامعه يا مدينه محبت است. اگر سياستي كه با آن مدينه اداره ميشود سياست فاضله باشد كه هدف آن تكميل خلق براي نيل به سعادت است، ميتواند اتحاد طبيعي را ايجاد كند. ولي اگر «سياست ناقصه» باشد كه هدف آن «استعباد خلق» و بنده كردن آنان از راه ستمگري و تغلب است در آنصورت سعادت واقعي
ص: 53
بدست نميآيند و مدينه به اتحاد طبيعي نميرسد.
خواجه درباره اشكال مختلف «مدينه» از جهت هدفي كه در برابر خود ميگذارد، و نيز درباره طبقات و قشرهاي يك مدينه، نيز سخن ميگويد و مانند فارابي تنها «مدينه فاضله» را كه در جستجوي سعادت واقعي است و بوسيله حكما و افاضل اداره ميشود، مدينه واقعي ميداند و مدينههاي ديگر مانند مدينه خسّت كه هدف آن كسب لهو و لعب است و «مدينه نذالت» كه هدف آن كسب ثروت بسياري است و انواع ديگر مدينههاي نازله و رذيله را رد ميكند.
خواجه در بيان طبقات جامعه (يا اركان مدينه) بنظر ميرسد مانند افلاطون خواستار آنست كه اداره جامعه و (تدبير اهل مدينه) بدست «اهل فضائل» انجام گيرد.
قشرهاي ديگر جامعه به عقيده خواجه عبارتست از «ذو الالسنه» كه اهل مدينه را به معتقدات اهل فضايل دعوت ميكند. «مقدران» كه اجراء قوانين عدالت با آنهاست و بر تساوي و تكافي تحريص ميدهند. و «مجاهدان» كه ارباب مدينههاي غيرفاضله را دفع و از بيضه اسلام دفاع مينمايند و «ماليان» كه «ارزاق و اقوات» را تأمين ميكنند، در زمينه ساخت جامعه فارابي و ابن مسكويه نيز نظريات جالب دارند:
به اين ترتيب خواجه مباني اخلاقي را از فرد آغاز و به اخلاق اجتماعي ختم ميكند و در همه جا انساندوستي، عدالتپرستي وي به روشني ديده ميشود.»
استاد همائي در مقدمه كتاب اخلاق ناصري مينويسد كه: «كتب اخلاقي كه علماي اسلام به فارسي يا عربي تأليف كردهاند دو قسم است يكي اخلاق عملي كه مؤلف كتاب صفات خوب و بد و اخلاق پسنديده و نكوهيده را طبقهبندي كرده و در هر موضوع مواعظ و نصايح و اندرزهاي سودمند نوشته كه مانند كتب مذهبي، كلمات بزرگان و حكايات و روايات تاريخي و داستاني است، بهترين نمونه اين قبيل كتب در آثار فارسي كيمياي سعادت و در عربي احياء العلوم محمد غزالي است (450- 505) در اين قبيل كتابها مطالب اخلاقي و مذهبي و عرفاني بهم آميخته و در هر باب آنچه مناسب بوده است نوشتهاند. قسم دوم اخلاق از نظر فلسفه حكمت عملي كه مؤلف كتاب درباره عادات و آداب و فضايل و رذايل اخلاق بشري از جنبه فلسفه و كنجكاوي در علت و معلول هر چيزي بحث كرده و علت وجود هر خلقي و طريقه ازاله هر صفتي را بيان كرده است. بهترين و بالاترين اثري كه از اين قبيل كتب در زبان فارسي نوشته شده كتاب اخلاق ناصري خواجه نصير الدين و برجستهترين نمونه عربي آن كتاب الطّهاره استاد ابو علي مسكويه است. در اين قبيل كتابها صفات و اخلاق، عادات بشري عينا مانند مباحث طبي مورد تحقيق قرار گرفته و همانطور كه در طب جسماني
ص: 54
طريق حفظ صحت و زوال مرض و تشخيص مرض و علت وجود، علائم ظهور، طرز معالجه آن مورد بحث قرار ميگيرد، در قسمت عملي و اخلاقي فلسفي نيز مطالب اخلاقي مورد تحقيق قرار ميگيرد و از اين جهت است كه فن اخلاق را طب روحاني ميگويند ... كتاب اخلاق ناصري پرمايهترين كتب فارسي است كه در علم اخلاق و حكمت عملي نوشته شده و رؤوس مسائل و مطالب اين علم را كه حكماي بزرگ درباره هر سه قسمت تهذيب اخلاق و تدبير منزل و سياست مدن در تأليفات خويش نوشتهاند، خواجه در اين كتاب جمع كرده است. «1»»
همانطور كه در كتب تاريخي ايران كمتر اشارهاي به وضع عمومي و طرز زندگي اكثريت مردم شده است در كتب اخلاقي نيز كمتر از جزئيات اخلاق و عادات و رسوم توده مردم و محاسن و معايب اخلاقي آنها سخني در ميان است و براي وقوف و اطلاع نسبي به اين قبيل امور چارهاي جز مراجعه به كليه كتب و آثار منظوم و منثور زبان فارسي نيست و تنها از اين رهگذر ميتوان تا حدي به اخلاق و عادات عمومي و مناظري از زندگي اجتماعي خلق پي برد.
تعاليم و آموزشهاي اخلاقي در قرون وسطي
تملقگويي و دروغ
چنانكه اشاره شد، در كليه جوامع عقبمانده كه با اصول فئوداليسم و رژيمهاي منحط استبدادي اداره ميشوند، تملق و دروغگوئي و ديگر مفاسد اخلاقي امري عادي و معمولي است. بقول ويل دورانت «... در همان زمان كه مالكيت ميان ملل ابتدائي پيش ميرفت، دزدي و دروغ نيز پابپا همراه آن بود .... «2»»
عنصر المعالي كيكاوس بن اسكندر مؤلف قابوسنامه در باب سي و پنجم كتاب خود، شعرا و نويسندگان را از تملق برحذر ميدارد و به آنان اندرز ميدهد كه در مجامله و تعارف نيز رعايت اعتدال و انصاف را بكنند: «مدحي كه گوئي درخور ممدوح گوي، و آن كس را كه هرگز كارد بر ميان نبسته باشد مگوي كه تو بشمشير شيرافگني و به نيزه كوه بيستون برداري و به تير موي بشكافي و آنكه هرگز بر خري ننشسته باشد اسب او را بدلدل و براق و رخش و شبديز ماننده مكن و بدان كه هر كسي را چه بايد گفت.» «10» ناصر خسرو با تملق و مداهنه بشدت مخالفت ميكند و ميگويد:
اگر شاعري را تو پيشه گرفتييكي نيز بگرفت خنياگري را
______________________________
(1). اخلاق ناصري به كوشش استاد همائي (مقدمه).
(2). مشرق زمين گاهواره تمدن ص 81.
(10). قابوسنامه باهتمام دكتر يوسفي باب سي و پنجم.
ص: 55 تو برپايي آنجا كه مطرب نشيندسزد گر ببرّي زبان جري را
صفت چند گوئي به شمشاد و لالهرخ چون مه و زلفك عنبري را
به علم و بگو هر كني مدحت آنراكه مايهست مر جهل و بدگوهري را
بنظم اندر آري دروغي طمع رادروغست سرمايه مر كافري را
بسند است با زهد عمّار و بو ذركند مدح محمود مر عنصري را؟
من آنم كه در پاي خوكان نريزممرين قيمتي دُرّ لفظ دري را ولي شعراي متملق درباري كه جز كسب مقام و موقعيت و گردآوري مال و منال هدفي نداشتند در تملق و چاپلوسي بر يكديگر سبقت ميگرفتند، غضائري رازي در وصف كرم محمود جاهطلب، خودخواه و متجاوز چنين ميگويد:
صواب كرد كه پيدا نكرد هر دو جهانيگانه ايزد دادار بينظير و همال
وگرنه هر دو جهان را كف تو بخشيدياميد بنده نماندي بايزد متعال استاد سخن سعدي نيز با چاپلوسيها و تملقگوئيهاي بيمورد سر جنگ و مخالفت دارد و خطاب به ظهير كه گفته بود:
نه كرسي فلك نهد انديشه زير پاتا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند ميفرمايد كه:
چه حاجت كه نه كرسي آسماننهي زير پاي قزل ارسلان
مگو پاي عزت بر افلاك نهبگو روي اخلاص بر خاك نه و در جاي ديگر از سر طعن و تعريض به انوري كه گفته بود:
گر دل و دست بحر و كان باشددل و دست خدايگان باشد چنين ميفرمايد:
من اين غلط نپسندم ز راي روشن خويشكه دست و طبع تو گويم ببحر و كان ماند
انوري شاعري و مفتخواري را محكوم ميكند
انوري كه خود از شاعران مديحهسراست گوئي از كار چاپلوسي و تملق و مداهنه به جان آمده، در مدح مناعت و در مذمت شاعران گداطبع چنين ميگويد:
آلوده منت كسان كم شوتا يكشبه در وثاق تو نان است
راضي نشود بهيچ بينفسيهر نفس كه از نفوس انسان است
اي نفس برسته قناعت شوكانجا همه چيز نيك ارزان است
تا بتواني حذر كن از منتكين منتِ خلق كاهش جان است
ص: 56 چندانكه مروتست در دادندر ناستدن هزار چندان است در جاي ديگر از شعرا ميخواهد كه به كارهاي مفيد و مثمر اجتماعي كه دردي از دردهاي اجتماعي را درمان ميكند دست يازند، وي در حمله به گروه شعرا تا آنجا پيش ميرود كه «كناس» را از «شاعر متملق» برتر ميشمارد و از نياز طبع بشري به شعر و ادب و امور ذوقي غفلت ميورزد.
اي برادر بشنوي رمزي ز شعر و شاعريتا ز ما، مشتي گدا كس را به مردي مشمري
دان كه از كناس ناكس در ممالك چاره نيستحاش لله تا نداري اين سخن را سرسري
باز اگر شاعر نباشد هيچ نقصاني فتددر نظام عالم از روي خرد گر بنگري
آدمي را چون معونت شرط كار شركتستنان ز كناسي خورد بهتر بود كز شاعري
آن شنيدستي كه نهصد كس ببايد پيشهورتا تو نادانسته و بيآگهي ناني خوري
در ازاء آن اگر از تو نباشد يارييآن نه نان خوردن بود داني چه باشد مدبري
تو جهان را كيستي تا بيمعونت كار توراست ميدارند از نعلين تا انگشتري
چون نداري بر كسي حقي حقيقت دان كه هستهر تقاضا ريش گاوي هر هجا ... خري
مرد را حكمت همي بايد كه دامن گيردشتا شفاي بو علي بيند نه ژاژ بختري امير اوماني و كمال الدين اسمعيل مانند انوري شاعراني را كه براي اخاذي و گرفتن «صله» به مدح و ذم اشخاص ميپردازند، نكوهش ميكنند.
يا رب اين قاعده شعر به گيتي كه نهادكه چو جمع شعرا خير دو گيتيش مباد
دل بدين شيوه چه بندي كه بجز خون سرشكاز دل و ديده در اين كار كسي را نگشاد
خود از آنكس چه بكاهد كه تو گوئيش بخيليا بر آن كس چه فزايد كه تواش خواني راد
كاغذي پر كني از حشو و فرستي به كسيپس برنجي كه مرا كاغذ زر نفرستاد
آن نه خود حجت شرعي نه خط ديوانيستپس بدان خط بتو چيزيش چرا بايد داد «امير اوماني»
و كمال اسمعيل نيز در تأييد اين معاني ميگويد:
به چشم عقل نظر ميكنم يمين و يسارز شاعري بتر اندر جهان نديدم كار
هميشه بيني او را ز فكرهاي دقيقدماغ تيز و دل خسته و جگر افكار
جگر بسوزد تا معنيي بنظم آردكه بر محك افاضل برد تمام عيار
براي پاكي لفظي شبي بروز آردكه مرغ و ماهي باشند خفته او بيدار
چو شد تمام برد نزد ناتمام خريكه خود نداند كو شاعر است يا بيطار
ص: 57 پس آنگهي چو بر او خواند بوسه داد زمينگر استماع كند بعد منت بسيار
... يكيش خام طمع خواند و يكي بدنفسيكي كلنگي گويد يكي چه خوزي خوار
... هزار منت و خواري تحمل افتد بيشكمينه ناخوشي پردهدار و حاجببار
... خداي بر تو بانصاف گو نَه گه خوردننكوتر است زِ نان خوردن چنين صد بار در اين معني سخنان پرمغز سعدي و مولوي بيشتر جلب نظر ميكند:
گويند سعديا بچه بطال «1» ماندهايسختي مبر كه وجه كفافت معين است
اين دست سلطنت كه تو داري به ملك شعرپاي رياضتت بچه در قيد دامن است
يك چند اگر مديح كني كامران شويصاحب هنر كه مال ندارد مغابن است
... از من نيايد اينكه بدهقان و كدخدايحاجت برم كه كار گدايان خرمن است
صد گنج شايگان ببهاي جوي هنرمنت بر آنكه ميدهد و حيف بر من است «سعدي»
اخلاق عالي بنظر مولوي:
تا كاسه دوغ خويش باشد پيشمو الله كه ز انگبين كس ننديشم
ور بيبرگي بمرگ مالد گوشمآزادي را به بندگي نفروشم «مولوي»
ظاهربيني و پولپرستي بعضي از مردم
احترام به ثروت و لباس اشخاص
متنبي كه معاصر سيف الدوله و عضد الدوله ديلمي است به جمع مال علاقه فراوان داشت چون علت اين معني را پرسيدند، گفت كه در سن جواني با پنج درهم از كوفه به بغداد رفتم، در بازار بغداد ميوهفروشي را ديدم، كه 5 عدد خربوزه نورس داشت قيمت آنرا پرسيدم گفت بدون سؤال و جواب راه خود گير، كه اين خربوزهها خوراك امثال تو نيست، بالاخره گفتم قيمت اين خربوزهها را بگوي گفت قيمت اينها 10 درم است 5 درهمي كه تمام دارائي من بود عرضه داشتم نپذيرفت، در اينحال پيرمرد تاجري از سرائي بيرون آمد، ميوهفروش خود را به او رسانيد و پس از اداي احترام گفت خربوزههاي پيشرس و نوبر است اگر اجازه دهي به منزل فرستم، پرسيد به چند، گفت به پنج درهم، گفت به دو درهم خريدارم ميوهفروش بيدرنگ ميوهها را به منزل او برد. متنبي چون علت اين كار را از ميوهفروش پرسيد گفت اين شخص مالك صد هزار دينار است، متنبي ميگويد از اين واقعه دانستم هر كس صد هزار دينار
______________________________
(1). بيكار، مهمل.
ص: 58
داشته باشد محترم است پس در مقام جمع مال برآمدم «1»».
ناصر خسرو نيز در سفرنامه خود از ابن الوقت بودن و ظاهربيني مردم شكايت ميكند و نشان ميدهد كه چگونه يك نفر حمامي بعلت ژنده بودن لباس، از پذيرفتن او و برادرش در حمام خودداري كرد. و بچههاي كوي و برزن به همين علت اين مردان مجاهد و آزاده را ديوانه انگاشته به سنگ زدن و آزار و اذيت آنان پرداختند و همينكه تغيير وضع دادند و با لباسها و قيافههائي آراسته به حمام رفتند با احترام تمام، آنها را پذيرفتند و هنگام خروج مردم عادي كه در مسلخ بودند به احترام آن دو برپا خاستند. اينك عبارت ناصر خسرو «... امير بصره (با كاليجار ديلمي) بود .... چون به آنجا رسيديم از برهنگي و عاجزي به ديوانگان ماننده بوديم و سه ماه بود كه موي سر باز نكرده بوديم و خواستيم كه در گرمابه رويم، باشد كه گرم شويم كه هوا سرد و جامه نبود و من و برادرم هريك به لنگي كهنه پوشيده بوديم و پلاس پارهاي در پشت بسته از سرما ... خرجينكي بود كه كتاب در آن مينهادم بفروختم و از بهاي آن درمكي چند در كاغذي كردم كه به گرمابهبان دهم تا كه ما را درنگي زيادتتر در گرمابه بگذارد ...
چون آن درمكها پيش او نهادم در ما نگريست پنداشت كه ما ديوانهايم ... نگذاشت كه ما در گرمابه بدر رويم. از آنجا با خجالت بيرون آمديم و به شتاب برفتيم، كودكان بر در گرمابه بازي ميكردند پنداشتند كه ما ديوانگانيم، در پي ما افتادند و سنگ ميانداختند و بانك ميكردند ما به گوشه باز شديم و به تعجب در كار دنيا مينگريستيم ...» بعد ناصر خسرو مينويسد به كمك يكي از دوستان به وزير دانشمندي معرفي شدم و بياري او وضعم بهبود يافت، بعدا روزي مجددا به آن گرمابه رفتيم «چندانكه ما در حمام شديم ... خدمت كردند و به وقتي كه بيرون آمديم هركه در مسلخ گرمابه بود همه برپاي خاستند و نمينشستند تا ما جامه پوشيديم و بيرون آمديم، و در آن ميانه حمامي بياران .... ميگويد اين جوانانند كه فلان روز ايشان را در حمام نگذاشتيم و گمان بردند كه ما زبان ايشان ندانيم، من به زبان تازي گفتم، راست ميگوئي، ما آنيم كه پلاسپارهها را در پشت بسته بوديم آن مرد خجل شد و عذرها خواست و اين هر دو حال در مدت 20 روز بود. «2»» در مرزباننامه نيز از ظاهربيني و مقام و پول، و قدرتپرستي مردم سخن به ميان آمده است:
«مرد مقل حال (فقير) را به وقت گفتار اگر خود درّ چكاند بسيارگوي شمرند، اگر مراعاتي نمايد سپاس ندارند، و اگر مواساتي ورزد مقبول نيفتد، اگر حليم بود به بددلي منسوب شود و اگر تجاسر كند به ديوانگي منسوب گردد. و باز مرد توانگر را چون اندك هنري بود آنرا بزرگ دارند و اگر اندك دهشي از او بينند شكر و ثناي بسيار گويند و اگر سخني نه بر وجه
______________________________
(1). «از مجله ارمغان».
(2). ديوان و سفرنامه ناصر خسرو چاپ سنگي سال 1314 ص 74.
ص: 59
گويد بصد تأويل و تعليل آنرا نيكو و شايسته گردانند. (از مرزباننامه)
واصفي ميگويد: عوام الناس را چشم بر ظاهر است
«عوام الناس را چشم بر ظاهر است و ديده باطن ايشان بر كمال و فضيلت غير ناظر، پس اگر عوام، علما و اهل فضل را در لباس حقير بينند هر آينه به چشم حقارت در ايشان نظر كنند و بسا كه اهانت و استهانت بديشان رسانند ... بيت:
دلقت به چه كار آيد و تسبيح و مرقعخود را ز عملهاي نكوهيده بري دار
حاجت به كلاه بركي داشتنت نيستدرويشصفت باش و كلاه تتري دار منقولست كه ... حضرت مصلح الدين شيخ سعدي قدس الله روحه العزيز روزي به مجلسي تشريف ارزاني فرموده بودند و جامهاي ايشان به غايت كهنه و فرسوده شده بود اهل مجلس ايشان را نشناختند و به تعظيم ايشان نپرداختند، حضرت شيخ قدس سره في الحال از آن دايره قدم بيرون نهادند و زبان بدين ترانه گشادند كه:
گر بيهنر به مال كند فخر اي حكيمكون خرش شمار اگر گاو عنبر است چونين گويند كه آن حضرت را در آن ديار مريد منعمي بود كه طريق خدمتش بفرق ارادت ميپيمودي از وي جامههاي نفيس عاريت خواستند و خود را بدان لباسهاي فاخر بياراستند و باز آهنگ آن مجلس نمودند چون درآمدند آن قوم يك بار از جا جستند و دستها را از كمال ادب بر سينه خود بستند و ايشان را بسيار تعظيم نمودند ... حضرت شيخ از روي غضب برآشفتند و به آن جماعت گفتند كه اي قوم بيبصيرت جاهل و اي طايفه بيمعرفت غافل، اي ظاهرپرستان بيفراست بيشعور و اي كورباطنان بيكياست از عقل دور من همان كسم كه در اول مجلس مرا از روي مذلت در صف نعال انداختند و به حقارت و اهانت پايمال ساختيد، اكنون كه اين جامههاي نفيس پوشيدم و در تكلف كوشيدم اين همه تعظيم شما از براي جامههاي نو منست نه از براي «من» ... اين بگفتند و برخاستند و اين رباعي در بديهه فرمودند:
پانصد كُهِ قاف را به هاون سودنسرتاسر آفاق بسر پيمودن
اطراف جهان به خون دل اندودنبهتر كه دمي همدم نادان بودن «1»
غيبت و عيبجوئي ديگران
يكي از عادات ناپسندي كه از ديرباز در ايران معمول بوده غيبت و عيبجوئي ديگران و قضاوت عجولانه در امور و مسائل اجتماعي و بياحترامي به حقوق و آزاديهاي فردي است، شيخ
______________________________
(1). از جلد دوم بدايع الوقايع تأليف زين الدين محمود واصفي ص 914 به بعد.
ص: 60
عطار در باب سي و هفتم نمونهاي از كنجكاوي مردم را در امور ديگران نشان ميدهد: «نقل است كه در نيشابور بازرگاني كنيزك تركي داشت به هزار دينار خريده و غريمي داشت در شهري ديگر خواست به تعجيل برود و مال خود از وي بستاند و در نيشابور بر كس اعتماد نداشت.
پيش بو عثمان حيري آمد و حال باز نمود، بو عثمان قبول نمود ... بازرگان رفت، بو عثمان را بياختيار نظر بر آن كنيزك افتاد و عاشق او شد چنانكه بيطاقت شد و ندانست كه چه كند برخاست پيش شيخ خود ابو حفض حداد رفت، ابو حفض او را گفت ترا به ري ميبايد رفت پيش يوسف بن الحسين، بو عثمان در حال عزم عراق كرد، چون به ري رسيد مقام يوسف حسين پرسيد، گفتند آن زنديق مباحي را چه كني تو اهل صلاح مينمائي ترا صحبت او زيان دارد ازين نوع چندي بگفتند، بو عثمان از آمدن پشيمان شد بازگشت چون به نيشابور آمد بو حفض گفت يوسف حسين را ديدي، گفت نه گفت چرا، حال به آن گفت كه شنيدم كه او مردي چنين و چنين است نرفتم و باز آمدم بو حفض گفت، بازگرد و او را ببين بو عثمان بازگشت و به ري آمد و خانه او پرسيد، صدچندان دگر بگفتند او گفت مرا مهمي است پيش او، تا نشان دادند چون به در خانه او رسيد پيري ديد نشسته پسري امرد در پيش او، صاحب جمال و صراحي و پياله پيش او نهاده ... سلام كرد و بنشست شيخ يوسف در سخن آمد و چندان كلمات عالي بگفت كه بو عثمان متحير شد، پس گفت اي خواجه از براي خدا با چنين كلماتي و چنين مشاهده اين چه حالست كه تو داري خمر، و امرد، يوسف گفت اين امرد پسر من است و كم كس داند ... و در اين گلخن صراحي افتاده بود برداشتم و پاك بشستم و پر آب كردم ... كه كوزه نداشتم بو عثمان گفت از براي خدا چرا چنين ميكني تا مردمان ميگويند آنچه ميگويند يوسف گفت از براي آن ميكنم تا هيچكس كنيزك به معتمدي به خانه من نفرستد ... (تذكرة الاولياء)
ناصر خسرو مانند سنائي و شيخ عطار به تصوير اوضاع اجتماعي عصر خود پرداخته و نه تنها به سلاطين ستمگر حمله كرده است بلكه به روحانيون رياكار و قضات و فقهائي كه آلت دست طبقه حاكم شدهاند و به بازاريان و حجاج دروغين به شدت حمله ميكند و معتقد است كه بدون گفتار و كردار و نيت نيك، حج كردن و باديهپيمائي حاصلي ندارد.
... رفته و مكه ديده، آمده بازمحنت باديه خريده به سيم
گر تو خواهي كه حج كني پس از ايناينچنين كن كه كردمت تعليم اعتراض به رياكاران زمان:
گر ترا ياران زهاد و بزرگانندچون تو بر سيرت و بر سنت ديواني
سيرت راهزنان داري ليكن توجز كه بُستان و زر و ضيعت نستاني
روز با روزه و با ناله و تسبيحيشب با مطرب و با باده ريحاني
ص: 61 كتب حيلت چون آب ز بر دانيمفتي بلخ و نشابور و هري زاني «ناصر خسرو»
همه پارسائي نه روزه است و زهدنه اندر فزوني نماز و دعاست
نه جامه كبود و نه موي درازنه اندر سجاده نه اندر وطاست «ناصر خسرو»
ناصر خسرو مردم را به كار مثبت دعوت ميكند و از اعتقاد به تقدير و قضا و از تنبلي و كاهلي برحذر ميدارد.
بهترين راه گزين كن كه دورَه پيش تو استيكرهت سوي نعيم است و ديگر سوي بلاست
از پس آنكه رسول آمد با وعد و وعيدچند گوئي كه بدو نيك بتقدير و قضاست
گنه و كاهلي خود به قضا بر چه نهيكه چنين گفتن بيمعني كار سفهاست
گر خداوند قضا كرد گنه بر سر توپس گناه تو بقول تو خداوند تراست
خرد از هر خللي بست و ز هرغم فرج استخرد از بيم امانست و ز هر درد شفاست
حكمت آموز و كم آزار و نكو گوي و بدانكروز حشر اينهمه را قيمت و بازار و بهاست ناصر خسرو در جاي ديگر از كتاب خود به مردم منافق دروغگو و رياكار حمله ميكند:
اي خوانده كتاب زند و پازندزين خواندن زند تا كي و چند
از فعل منافقي و بيباكوز قول حكيمي و خردمند
پندم چه دهي نخست خود رامحكم كمري ز پند دربند
چون خود نكني چنانكه گوئيپند تو بود دروغ و ترفند
كاري كه ز من پسندت نايدبا من مكن آنچنان و مپسند
جز راست مگوي گاه و بيگاهتا حاجت نايدت بسوگند
گند است دروغ از آن حذر كنتا پاك شود زبانت از گند
از نام بد از همي بترسيبا يار بد از بنه مپيوند ***
اي خواجه ريا ضد پارسائي استآن را كه ريا هست پارسا نيست ***
اي شعرفروشان خراسان بشناسيداين ژرف سخنهاي مرا گر شعرائيد
يكتا نشود حكمت مر طبع شما راتا بر طمع مال شما پشت دوتائيد
آب ار بشودتان بطمع باك نداريدمانند ستوران سپس آب و كيائيد
دلتان خوش كرده است دروغي كه بگوئيداين بيهدهگويان كه شما از فضلائيد
ص: 62 گر راست بخواهيد چو امروز فقهيانبر خلق گرانيد شما اهل شنائيد «1»
خواهم كه بدانم كه مر اين بيخردان راطاعت ز چه معني وز بهر چه سرائيد
اين حيلتسازان جهلا نيك پديد استكز حيله مر ابليس لعين را وزرائيد
چون خصم سر كيسه رشوت بگشايددر وقت شما بند شريعت بگشائيد
هرگز نكنيد و ندهيد از حسد و مكرنه آنچه بگوئيد نه هر آنچه نمائيد
اندر طلب حكم و قضا بر در سلطانمانند عصا مانده شب و روز بپائيد
گر روي بتابم ز شما شايد ازيراكبيروي و ستمكاره و باروي و ريائيد
آن را كه ببايدش ستودن بنكوهيدو آن را كه نكوهيدن شايد بستائيد
اخلاق و رفتار خوب در نظر غزالي
غزالي در كيمياي سعادت در وصف اخلاق و رفتار خوب چنين مينويسد: «و گفتهاند: نيكوخو آن بود كه شرمگين بود و كمگوي و كمرنج و راستگوي و صلاحجوي و بسيار طاعت و اندك زلت (لغزش) و اندك فضول و نيكوخواه بود همگنانرا، و اندر حق همگنان نيكوكردار و مشفق و باوقار، آهسته و صبور و قانع و شكور و بردبار و تنكدل (نازكدل) و رفيق و كوتاهدست و كوتاهطمع بود. نه دشنام دهد و نه لعنت كند، و نه غيب كند و نه سخنچيني كند، نه فحش گويد و نه شتابزده بود، نه كين دارد و نه حسود بود، پيشاني گشاده و زبان خوش، دوستي و دشمني و خشنودي و خشم وي براي حق تعالي بود و بس ... غزالي با استناد به روايات مذهبي دروغگو را از زناكار بدتر ميشمرد: بنظر وي ...
دروغ كساني گويند كه ايمان ندارند ... و در مورد غيبت فرمود كه غيبت از زنا بدتر است كه توبه از زنا پذيرند و از غيبت فرانپذيرند تا آنكس بحل كند. غزالي ضمن بيان انواع غيبت، اخلاق بعضي از مردم عصر خود را توصيف ميكند و مينويسد «بدانكه غيبت آن بود كه حديث كسي كني اندر غيبت وي كه اگر بشنود وي را كراهيت آيد اگرچه راست گفته باشي ... اندر نسب و جامه و اندر ستور و اندر سراي و اندر كردار وي گويي، اما آنچه در تن گوئي، چنانكه گوئي درازست و سياه است و در نسب چنانكه گوئي كه وي هنوز بچه است و حمامي بچه است و جولاهه بچه است و در خلق گوئي بدخوي و متكبر و دراززبان و بددل و عاجز و امثال اين و اندر فعل گوئي دزد است خائن و بينماز ... و حرام خورد و زبان نگاه ندارد و بسيار خورد و بسيار خسبد ...» سعايت و نمامي نيز مورد انتقاد وي قرار گرفته و ضمن تعريف و تشريح اين عادت مذموم ميگويد «يكي فراحكيمي گفت كه فلان كس ترا چنين گفته است. گفت به زيارت
______________________________
(1). يعني زشتي.
ص: 63
آمدي و سه خيانت كردي: برادري را اندر دل من ناخوش كردي و دل فارغ من مشغول كردي و خود را به نزديك من فاسق و متهم كردي ...!» «1».
پرگوئي و دروغگوئي و فضلفروشي از روزگار قديم مورد نفرت مردم صاحبنظر بوده است غزالي در كيمياي سعادت مينويسد: «ابدال آن باشد كه گفتن و خوردن و خفتن ايشان به قدر ضرورت باشد ... عمر ميگويد ابو بكر را ديدم كه زبان به انگشت بگرفته بود و ميكشيد و ميماليد گفتم يا خليفه رسول اين را چه ميكني؟! گفت: اين مرا اندر كارها افكنده است ... كس بود كه عادت وي آن بود كه هركه سخني بگويد بر وي رد كند و گويد نه چنين است و معني اين آن بود كه: تو احمقي و ناداني و دروغزني و من زيرك و عاقل و راستگوي ... استهزاء و خنديدن بر كسي و سخن و فعل وي حكايت كردن ... چنانكه خنده آيد حرام است ... سه چيز است كه هركه اندر وي از آن سه يكي بود منافق بود، اگرچه نماز كند و روزه دارد: چون سخن گويد دروغ گويد و چون وعده دهد خلاف كند و چون امانت به وي دهند خيانت كند. و گفت: وعده وامي است، خلاف نشايد كرد.
غزالي در مورد صفتهاي خوب و بد مينويسد: «دل آدمي را با هر يكي از اين دو لشكر كه در درون وي است علاقتي است و وي را از هر يكي صفتي و خلقي پديد آيد، بعضي از آن اخلاق بد باشد كه وي را هلاك كند، و بعضي نيكو باشد كه وي را به سعادت رساند و جمله آن اخلاق اگرچه بسيار است اما چهار جنساند اخلاق بهايم و اخلاق سباع و اخلاق شياطين و اخلاق ملايكه چه به سبب آنكه در وي شهوت و آز نهادهاند كار بهايم كند: چون شره نمودن برخوردن و جماع كردن و به سبب آنكه در وي خشم نهادهاند كار سگ و گرگ و شير كند چون زدن و كشتن و در خلق افتادن به دست و زبان، و به سبب آنكه در وي مكر و حيلت و تلبيس و تخليط و فتنه انگيختن ميان خلق نهادهاند، كار ديوان كند و به سبب آنكه در وي عقل نهادهاند، كار فرشتگان كند، چون دوست داشتن علم و صلاح، و پرهيز كردن از كارهاي زشت ...» «2»
حجة الاسلام غزالي چنانكه ديديم از پژوهندگان نامدار اواخر قرن پنجم هجري است اين مرد بشردوست و بيآرام در كتاب احياء العلوم و كيمياي سعادت به تفصيل از امور و مسائل اخلاقي سخن ميگويد: وي در كتاب كيمياي سعادت كه تلخيصي است از احياء العلوم از صفحه 471 تا 643 به تفصيل از اخلاق و عادات ذميمه و نتايج و آثار انحرافات اخلاقي و فكري بشر سخن ميگويد- مطالعه اين كتاب براي آشنائي با طرز تفكر دانشمندان قرون وسطا در زمينه اخلاقيات ضروريست.
______________________________
(1). كيمياي سعادت ص 442.
(2). كيمياي سعادت باهتمام احمد آرام صفحه 417.
ص: 64
غزالي براي تزكيه نفس و رهائي از اخلاق و عادات ناپسند چهار طريق پيشنهاد ميكند:
اول آنكه از پيري پخته و جهانديده بخواهد تا معايب اخلاقي او را گوشزد كند.
دوم آنكه دوستي مشفق را بر خويشتن گمارد تا بدون مداهنه و تعارف عيوب اخلاقي او را آشكار كند.
سوم، به سخن دشمنان توجه كند زيرا چشم دشمن همه بر عيب است و سخن وي از راست خالي نباشد.
چهارم، به مردم نگاه كند و هر عيب كه در ديگران ديد، خود مرتكب نشود، ابلهان نسبت به خود خوشبين و عاقلان به خود بدگمانند ... غزالي مينويسد: «نيكوخو آن بود كه شرمگين بود، و كمگوي، و كمرنج و راستگوي و صلاحجوي و بسيارطاعت و اندكزلت (لغزش) و اندكفضول ... بود نه فحش گويد و نه شتابزده بود، نه كين دارد، نه حسود بود .. «1»».
غزالي در مذمت فحش و ناسزا ميگويد «... اندر دوزخ كسان باشند كه از دهان ايشان پليدي همي رود چنانكه از گند آن همه دوزخيان به فرياد آيند و گويند اين كيست؟
گويند اين آنست كه هركجا سخن فحش و پليد بودي دوست داشتي و همي گفتي .. «2»».
اخلاق بعضي از بازاريان به نظر انوري
روزي پسري با پدر خويش چنين گفتكان مردك بازاري از آن زرق چه جويد
گفتا چه تفحص كني احوال گروهيكز گند طمعشان سگ صياد نبويد
عاقل به چنان طايفه دون نگرايدمردم به سوي مزبله و جيفه نپويد
بازار يكي مزرعه تخم فسادستزان تخم در آن خاك چه پاشي كه چه رويد
اميد مكن راستي از پشت بنفشهتا روي تو چون لاله بخونابه نشويد
قولي نبود راستتر، از قول شهادتزان در همه بازار يكي راست نگويد انوري وضع تأثرانگيز مردان شريف و پاكدامن، و زندگي توأم با موفقيت و كاميابي عناصر بيهنر و فاسد را در روزگار خود توصيف ميكند:
هركس كه جگر خورد و بخردي هنر آموختدر دور قمر گو بنشين خون جگر خور
نزديك كساني كه بصورت چو كسياندبا صورت ايشان نفسي ميزن و برخور
پيغامزنان مي بر و ديباي بزر پوشيا مسخرگي ميكن و حلواي شكر خور
______________________________
(1). كيمياي سعادت صفحه 439 ببعد.
(2). همين كتاب صفحه 478.
ص: 65
در اشعار زير خاقاني شرواني از كردار و رفتار پدرش گله ميكند و از اينكه در دوران رشد و كمال، پدرش او را از شاعري منع و به بافندگي ترغيب كرده است شكايت دارد:
زين خام قلتبان پدري دارمكز آتش آفريد جهاندارش
همزاد بود آذر نمرودشاستاد بود يوسف نجارش
هم طبع او چو تيشه تراشندههم خوي او برنده چو منشارش «1»
منبر گرفته مادر مسكينماز دست آن مناره خونخوارش
با آنكه بهترين خلف دهرمآيد ز فضل و فطنت من عارش
كاي كاش جولهستي «2» خاقانيتا اين سخنوري نبدي كارش
با اينهمه كه سوخته و پخته استجان و دلم ز خامي گفتارش
او نايب خداست برزق منيا رب ز نائبات نگهدارش
نامه جانسوز خاقاني به نظامي (از شروان به گنجه)
خاقاني در نامه مشروحي كه به زين الدين نوشته از گنجه به نيكي و از شروان، به بدي ياد ميكند و از جمله چنين مينويسد: «... اين تحيت صادر است از اين صوب ناصوابي و خطّه بيخطري، مكمن ظلم و مسكن نفاق و بال خانه افاضل و بيت الشرف سفها، اعني شروان شر البقاع و اوخشها، بدان مهبط سعد اكبر ... اعني گنجه خير البلاد و اطيبها.
سلام عليكم اي صاحبخطران دل صبحكم الله اي صاحبخبران دين، حيّاكم الله اي دوستان نوح عصمت، ايدكم الله اي برادران يوسف همت، چونيد و چگونهايد؟ آنجا كه شماايد روز بازار مردمي چون است؟ نرخ وفا چگونه است؟ متاع دانش چون ميخرند؟ اينجا كه منم باري صعب كساد است، دانيد كه جز شما كس ندارم، سفينه سازيدم كه طوفان نفاق است، ذخيره دهيدم كه قحط سال وحشت است در سردسير حادثات گرفتارم» انطر و نانقتبس و من نوركم» در خشكسال نايبات جگر تفته ماندهام «افيضوا علينا من الماء فيضا «3»».
نظامي گنجوي، در ليلي و مجنون، مردم را به بيآزاري دعوت ميكند و از صفاي باطن و خيرانديشي خود ياد ميكند:
تا من منم از طريق زورينازرده ز من جناح «4» موري
دردي به خوشاب كس نشستمشوريدن كار كس نجستم
______________________________
(1). اره.
(2). بافنده.
(3). منشأت خاقاني تصحيح و تحشيه دكتر محمد روشن صفحه 192.
(4). بال.
ص: 66 دانم كه غضب نهفته بهتروين گفته كه شد نگفته بهتر
ليكن به حساب كاردانيبيغيرتي است بيزباني
آنكس كه ز شهر آشنائي استداند كه متاع ما كجائي است در ميان شعرا و صاحبنظران ايراني در دوران بعد از اسلام، بيشتر از همه، شعرا و نويسندگان صوفي مسلك، در پناه آزادي نسبي و احترامي كه بين عموم طبقات داشتند پرده از روي اوضاع اجتماعي عصر خود برميداشتند، و طرز عمل و رفتار طبقات مختلف را توصيف و در مواردي روش آنان را مورد انتقاد شديد قرار ميدادند.
چنانكه سنائي غزنوي، در بعضي از قصائد و آثار خود با شجاعت و صراحت تمام، اعمال نارواي امرا و زورمندان و روحانيون رياكار و ديگر عناصر متجاوز زمان خود را مورد مطالعه و انتقاد قرار ميدهد: به پادشاهان مقتدري كه درگاه خود را «بر دادخواهان ضعيف سدّ سكندر ميكنند.» و بر عالمان بيعلمي كه احكام دين را با منطق و استدلال خود، براي تأمين منافع شخصي به زيان ديگران تعبير و تفسير مينمايند و به خرقهپوشان دروغيني كه هنگام راز و نياز «ورد خود ذكر برنج و شير و شكر كردهاند.» و به مالداران و حاجيان حجفروشي كه به جاي نوعدوستي و كمك به بينوايان برخلاف تعليم شريعت «مال خود بر سايلان كبريت احمر كردهاند.» و به ديگر عناصر ستمگر زمان خود با قدرت و صراحت تمام حمله ميكند، اينك نمونهاي چند از اشعار انتقادي سنائي را كه آئينه سراپانماي وضع اخلاقي طبقات حاكم ديروز و امروز است نقل ميكنيم:
اي مسلمانان خلايق، حال ديگر كردهانداز سر بيحرمتي، معروف، منكر كردهاند
پادشاهان قوي بر دادخواهان ضعيفمركز درگاه را سد سكندر كردهاند
ملك عمرو و زيد را جمله به تركان دادهاندخون چشم بيوگان را نقش منظر كردهاند
عالمان بيعمل از غايت حرص و املخويشتن را سخره اصحاب لشكر كردهاند
از براي حرص سيم و طمع در مال يتيمحاكمان حكم شريعت را مبتر كردهاند
خرقهپوشان مزور سيرت سالوس و زرقخويشتن را سخره قيماز و قيصر كردهاند
گاه خلوت صوفيان وقت با موي چو شيرورد خود ذكر برنج و شير شكر كردهاند
در منازل از گدائي حاجيان حجفروشخيمههاي ظالمان را ركن و مَشعَر كردهاند
مالداران توانگر كيسه، درويش دلدر جفا درويش را از غم توانگر كردهاند
سر ز كبر و بخل بر گردون اخضر بردهاندمال خود بر سايلان كبريت احمر كردهاند
بر سرير سروري از خوردن مال حرامشخص خود فربي و دين خويش لاغر كردهاند
خون چشم بيوگان آنكه در وقت صبوحمهتران دولت، اندر جام ساغر كردهاند
ص: 67 تا كه دهقانان چو عوانان قباپوشان شدندتخم كشت مردمان بيبار و بيبر كردهاند
از نفاق اصحاب دار الضرب در تقليب نقدمؤمنان زفت را بيزور و بيزر كردهاند
كار عمال سراي ضرب همچون زر شدستزانكه زر بر مردمان يك سر مزور كردهاند
مصحف يزدان در اين ايام كس ميننگردچنگ و بربط را بها اكنون فزونتر كردهاند
كودكان خرد را در پيش مستان ميدهندمر مخنث را امين خوان و اختر كردهاند
اي مسلمانان دگر گشتست حال روزگارزانكه اهل روزگار احوال ديگر كردهاند در جاي ديگر در مقام انتقاد از اوضاع اجتماعي، مظالم طبقات مرفه و فرمانروا و وضع اسفانگيز مظلومان و ستمكشان عصر خود را با صداقت و صراحت كمنظيري توصيف و بر سالوس و رياي صوفيان خرقهپوش و بازاريان مالاندوز به سختي حمله ميكند:
اي دل غافل مباش، خفته درين مرحلهطبل قيامت زدند خيز كه شد غافله
روز جواني گذشت موي سيه شد سپيدپيك اجل در رسيد ساخته كن راحله
خانه خريدي و ملك، باغ نهادي، اساسملك به مال ربا خانه به سود غله
فرش تو در زير پا، اطلس و شعر و نسيجبيوه همسايه را دست شده آبله
او همه شب گرسنه تو ز خورشهاي خوبكرده شكم چارسو چون شكم حامله
... دزد به شمشير تيز گر بزند كاروانبر در دكان زند خواجه بزخم پله «1»
در همه عمر ار شبي قصد به مسجد كنيگرچه بروي و ريا بركني از مشغله
در رمضان و رجب مال يتيمان خوريروزه به مال يتيم مار بود در سله «2»
مال يتيمان خوري پس چله داري كنيراه مزن بر يتيم دست بدار از چله
صوفي صافي شوي بر در مير و وزيرصوف كني جامه را تا ببري زان زله در يكي ديگر از قصايد خود بار ديگر آزمندي مردم رياكار و بيايمان عصر خود را برملا ميسازد:
... تا مهيا نشوي حال تو نيكو نشودتا پريشان نشوي كار بسامان نشود
تا تو در دايره فقر فرو ناري سرخانه حرص تو و آز تو ويران نشود
هركه در مصر شود يوسف چاهي نبودوانكه بر طور شود موسي عمران نشود
تو چنان واله ناني، ز حريصي كه اگرجان شود خالي از جسم تو، يك نان نشود
صد نمازت بشود باك نادري به جويچست ميباشي تا خدمت سلطان نشود
راه مخلوقان گيري و نينديشي هيچديو بر تخت سليمان چو سليمان نشود
خانه سودا ويران كن و آسان بنشينحامل عاقل با زيره به كرمان نرود
______________________________
(1). كفه ترازو.
(2). سبد مارگيران.
ص: 68
سنائي در اشعار زير از حكومت پستي و فساد در عصر خود شكايت و ماهيت و سوابق اخلاقي رجال زمان را توصيف ميكند:
... خاصه اكنون كه جهان بيخردان بگرفتندبيخردوار بزي تا نبوي سرد و گران
كار چون بيخردي دارد و بياصلي و جهلواي پس بر تو و آباد برين مختصران
طالع فاجري و ماجري امروز قويستهركه امروز بر آنست بر آنست بر آن
هركه پستان ميان پاي نداد او را شيرنيست امروز ميان جُهَلا او ز سران
هركه لوزينه به شهوت نچشيدهست ز پسنيست در مجلس اين طايفه از بيشتران
آنكه بودست چو گردون به گه خردي كوژلاجرم هست در اين وقت ز گردون پسران
روزگاريست كه جز جهل و خيانت نخرندداري اين مايه وگرنه خر از اين كلبه بران
سِپَرِ تير زمان ديده شوخست و فسادجهد كن تات نبيند فلك از پي سپران
دينفروشيم چو اين قوم جزين مينخرندمايهسازيم هم از همت و خوي دگران سنائي عليه متشرعين رياكار چنين گويد:
گاه رزم آمد بيا تا عزم زي ميدان كنيممرد عشق آمد بيا تا گرد او جولان كنيم
ننگ اين مسجدپرستان را در ديگر زنيمچونكه مسجد لافگه شد قبله را ويران كنيم
خاك پاي مركب عشاق را از روي فخرتوتياي چشم شاهان همه كيهان كنيم ***
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفازين هر دو نام ماند چو سيمرغ و كيميا
شد راستي خيانت و شد زيركي سفهشد دوستي عداوت و شد مردمي جفا
گشته است باژگونه همه رسمهاي خلقزين عالم نبهره «1» و گردون بيوفا
هر عاقلي به زاويهاي مانده ممتحنهر فاضلي به داهيهاي گشته مبتلا
با يكديگر كنند همي كبر هر گروهآگاه نه كز آن نتوان يافت كبريا
با اين همه كه كبر نكوهيده عادتيستآزاده را همي ز تواضع بود بلا
بر دشمنان همي نتوان بود مؤتمنبر دوستان همي نتوان كرد متكا
اين فخر بس مرا كه نديدست هيچكسدر نثر من مذمت و در نظم من هجا
در پاي ناكسان نپراكندهام گهراز دست مهتران نپذيرفتهام عطا «2» اكثر اشعار سنائي نيشدار، انتقادي، و آموزنده است و بدون ريا و پردهپوشي وضع
______________________________
(1). قلب و ناسره.
(2). كليه اشعاري كه در اين كتاب از سنائي نقل شده مأخوذ از ديوان حكيم سنائي است كه در ديماه 1336 بهمت و كوشش آقاي مظاهر صفا تصحيح و منتشر شده است.
ص: 69
طبقات ستمگر و ستمكش را بيان كرده است:
سخن كز روي دين گوئي چه عبراني چه سريانيمكان كز بهر حق جوئي چه جابلقا چه جابلسا
چو علم آموختي از حرص، آنگه ترس كاندر شبچو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا در ميان شعرائي كه قبل از سنائي به شعر و شاعري پرداختهاند نيز گاه مطالب انتقادي كه نشاندهنده وضع عمومي مردم است به چشم ميخورد، از جمله شهيد بلخي شاعر و متفكر قرن چهارم هجري معتقد است كه «دانش» و «خواسته» يعني مال و منال و علم و هنر در يكنفر جمع نميشود، ابو طيب مصعبي نيز با او همداستان است و در اشعار زير به نظام ظالمانه عصر خود كه در آن ابلهان و ناكسان در تنعم و آسايش زيست ميكنند و مردان فهيم و زيرك در تنگي و عسرت گذران مينمايند، حمله ميكند. اينك اشعار آنها:
اگر غم را چو آتش دود بوديجهان تاريك بودي جاودانه
درين گيتي سراسر گر بگرديخردمندي نيابي شادمانه ***
دانش و خواسته است نرگس و گلكه به يكجاي نشكفند بهم
هركه را دانش است خواسته نيستهركه را كه خواسته است دانش كم «شهيد بلخي»
اشعار زير به قول ابو الفضل بيهقي، منسوب به ابو طيب مصعبي است كه در دوران امارت نصر بن احمد صاحب ديوان رسالت بود. شاعر از بيعدالتيهاي اجتماعي شكايت ميكند:
جهانا همانا فسوسي و بازيكه بر كس نپائي و با كس نسازي
يكي را نعيمي يكي را جحيمييكي را نشيبي يكي را فرازي
يكي بوستاني پراكنده نعمتبرين سخت بسته بر آن نيك بازي
چرا زيركانند بس تنگروزيچرا ابلهان راست بس بينيازي
چرا عمر طاوس و دراج كوتهچرا مار و كركس زيد در درازي
صد و اند ساله يكي مرد غرچهچرا شصت و سه زيست آنمرد تازي
اگر نه همه كار تو باژگونهچرا آنكه ناكستر آنرا نوازي بنظر آقاي محمد تقي دانشپژوه «متكلمان اسلامي» براي شناخت معرفت سه منبع ياد كردهاند: حس و خبر و نظر.
حس با آزمايش و تجربه و خبر با وحي و دين و نظر با استدلال پيوسته است.
ص: 70
علم اخلاق هم براساس اين سه منبع و به سه روش بيان ميشود:
1- اخلاق مذهبي براساس دين زرتشتي يا اسلام و جز آنها كه پيروان به آن به چشم ايمان مينگرند و قدس و احترامي براي آن قائلاند.
2- اخلاق تجربي براساس ملاحظه و آزمايش فردي و اجتماعي كه بيشتر به ساخت سخنان بزرگان و خردمندان درميآيد و به حس نزديكتر است و انسان زودتر درستي آن را درمييابد.
3- اخلاق فلسفي براساس استدلال عقلي كه در كتابهاي دانشمندان يوناني مانند ارسطو و افلاطون و جالينوس و ديگران ميبينيم، آنچه در نوشتههاي فيلسوفان اسلامي آمده بيشتر همين است. در اين روش بحث آزاد است و عقايد گوناگون، به ويژه در مسائل كلي اخلاق.
ارسطو ميگويد كه هر اجتماعي را سه ركن است:
نخست گروههاي اجتماعي كه زندگي اجتماعي با آنهاست.
دوم ناموس يا آيين اجتماعي كه همه افراد آن را ميپذيرند و با آن زندهاند.
سوم همزيستي و همنشيني كه از آن به دوستي تعبير نموده است كه هر فردي بايد اين نكته را دريابد كه او در دستگاه اجتماعي افزاري است و به ديگران پيوسته است و ديگران هم به او پيوند دارند و به قانون تقسيم كار وظيفهاي هم به عهده اوست.
در اخلاق يوناني پيش از برشمردن فضايل و رذايل و نيكيها و بديها ناگزير از چند مسأله كلي بحث ميشود، مانند حسن و قبح عقلي كه آيا نيك و بد و پسند و ناپسند داريم يا اينكه اخلاق نسبي است و در ميان مردم گوناگون مختلف است.
مسأله ديگر جستجو درباره پايه و اساس اخلاق است. كه آيا بر سودجوئي مبتني است يا اينكه آن لازمه اجتماع و همزيستي است و يا اينكه به حكم فطرت ميان نيك و بد جدائي نهاده ميشود و همين انسان را به رعايت اصول اخلاقي واميدارد و يا اينكه چون انسان شيفته نشاط زندگي است و دوستار گسترش در هستي، ناگزير ميكوشد كه قواعد اخلاقي را رعايت كند و يا اينكه اخلاق وابسته به مقتضيات محيط است و هماره دگرگوني ميپذيرد و نسبي است.
مسأله ديگر اينست كه آيا اخلاق فطري است و مادرزادي يا اينكه ميتوان آنها را بدست آورد و كسب نمود.
مسأله ديگر جبر و اختيار است كه آيا انسان در كردارهاي خود اختياري دارد يا اينكه ناگزير بايد از سرنوشت آسماني و يا از جبر اجتماعي پيروي كند.
مسأله ديگر اين است كه سعادت چيست و در روشهاي اخلاقي چه هدفي را بايد دنبال
ص: 71
كرد، پيداست كه خواستهها گوناگون است، و گروهها هريك چيزي را ميجويند و آن را سعادت ميپندارند.
يكي ديگر اينكه چه نوع دولتي را بايد اطاعت نمود و كدام فرمانروايي به سعادت و رفاه نزديكتر است.
در اخلاق يك دسته قواعد است كه در همه گروههاي اجتماعي سودمند است، و همگان به رعايت آنها نيازمندند همينهاست كه در كتابهاي رسمي علم اخلاق از آنها سخن به ميان ميآيد.
دسته ديگر اخلاق خاص گروههاست مانند صوفيان و درويشان كه آداب و سلوك خاصي دارند و بايد رسالههاي سلوك عرفاني را از رسالههاي اخلاقي جدا كرد، اگرچه با هم پيوستگي دارند.
آداب تعليم و اخلاق مربوط به آموزش و پرورش هم جنبه خاصي را داراست و دقت بيشتري بايد در آن كرد.
يكي از سودها كه دانشمندان اسلام از علم اخلاق بردهاند آنست كه توانستهاند قوانين و شعاير ديني را براساس قواعد اخلاقي مدلل كنند و به عبارت ديگر به حكمت تشريع و اسرار عبادت پي بردهاند. همين موجب شد كه شعاير و مناسك و احكام مذهبي به عقل نزديك شود و از جمود تعبد بيرون آيد و بهتر و آسانتر در برابر آنها گردن نهند و متشرعان هم بتوانند در برابر شبهات مخالفان ايستادگي كنند.
دانشمندان اسلامي براساس نوشتههاي يوناني و ايراني و عربي كتابها در اخلاق به عربي و فارسي نوشتهاند و آثار آنان را ميتوان به چندگونه دستهبندي نمود:
نوعي از كتابهاي اخلاقي اندرزنامههاست كه پيشينه آن به روزگار ساساني ميرسد و در فهرستها هم به نامهاي پندنامه، و وصيتنامه وصايا و نصيحتنامه و نصايح الملوك برميخوريم، از امير نظام گروسي و علي اكبر نواب شيرازي هم پندنامه داريم، پندهائي هم به افلاطون و ارسطو و انوشيروان و بزرگمهر نسبت دادهاند.
معروفترين رساله در اين زمينه تحفة الملوك چهل بابي كوچك است كه تجارب الانسان هم خوانده شده و نياز السلاطين از فرج الله منشي، (خازن الاشعار طرفه نيازي) كه به نام ناصر الدينشاه ساخته است هم مانند آن است.
از منابع اخلاق ايراني داستان دخمه انوشيروان و دوازده تاج او، و جاويدان خرد است كه مسكويه رازي آنرا نقل نموده است. همچنين پندهاي اردشير و انوشيروان و ديگر خردمندان ايراني كه متن عربي و فارسي آنها را در دست داريم.
ص: 72
نوعي از منابع اخلاقي داستانهاست كه به زبان جانوران ساخته شده است مانند كليله و دمنه و مرزباننامه و راويني و روضة العقول ملطيوي و ترجمه سلوان المطاع بنام فريدة الاصقاع از جزايري، همچنين داستانهاي ديگر مانند هزار افسان يا الف ليلة و ليلة.
نيز كتابهاي حكايات مانند جامع الحكايات عوفي و جامع الحكايات مانند آن (نسخههاي لنينگراد و ملك) و بحيره فزوني استرآبادي و زينة المجالس و زبدة التصانيف حيدر خوانساري و نوادر الحكايات عبد النبي فخر الزماني عزتي كتابدار قزويني. تاريخ اجتماعي ايران ج6 72 نامه جانسوز خاقاني به نظامي(از شروان به گنجه) ..... ص : 65
شته از كتابهاي فقهي كه منبعي است براي اخلاق، قانوننامهها و دستورنامهها هم در ايجاد قواعد اخلاق مؤثرند، مانند ياساي غازاني كه در جامع التواريخ رشيدي و مجموعه تواريخ حافظ ابرو و حبيب السير آمده است و تزوك تيموري و فرمان شاه طهماسب و دستور الملوك رفيعا و تذكرة الملوك سميعا و بخشنامهها يا فرمانهائي كه در سنگها، در زمان صفويان كنده و در مساجد شهرها نصب كردهاند.
نوعي از كتابهاي اخلاقي كتاب خطابت و وعظ و پند مذهبي است مانند رسالههاي محمد طاهر شيرازي قمي و ادهم عزلتي خلخالي و ادب اللسان ميرزا محمد باقر خوانساري و اسرار المواعظ محمد حسن صدر و عدهاي ديگر ... اين كتابها بيشتر سخنرانيهاي واعظان و اندرزگران مذهبي شيعي است كه در ماههاي رمضان و محرم و ديگر روزهاي مبارك يا اعياد ايراد ميكردهاند و سبك خاصي هم داشتهاند.
از كتابهاي مذهبي جمال الصالحين حسن لاهيجي و حلية المتقين و عين الحياة مجلسي ... را بايد شمرد يكي از منابع در اين زمينه رسالههاي اجتماعي و انتقادي و سياسي كه بويژه در روزگار قاجار ساخته و پرداخته و از اوضاع عصر در آن خرده گرفتهاند، همينهاست كه موجب رواج انديشه آزاديخواهي «مشروطهطلبي» شد، همچنين «يك كلمه» مستشار الدوله يوسف تبريزي، قانون ناصري سعيد انصاري كه اين دو ميكوشند با رعايت اسلام انديشه نو را به مردم نشان دهند. سه مكتوب آخوندف و صد خطابه ميرزا آقا خان كرماني هم نمونههاي ديگري است در اين مورد ... در اثر بسط اسلام و تمدن اسلامي محيط فكري خاصي در سه گونه انديشه اسلامي و ايراني و يوناني آميخته و در سراسر پهنه و سرزمين اسلامي پيدا شده بود دانشمندان ناگزير بودند كه براساس اين سه انديشه كتاب بنويسند. نويسندگان اخلاق هم خواه ناخواه چنين كردند.
... از اين كتابها اين نكته را بدست ميآوريم كه مردم ايران هر چندگاه متوجه ميشدند كه با توجه به اصول اخلاقي است كه آشفتگيهاي اجتماعي از ميان ميرود. اين بود كه بسياري از دانشمندان براي فرمانروايان كتاب اخلاق مينوشتند تا آنها را وادارند كه با
ص: 73
تعديل وضع سياسي، محيط آرام و سازگاري براي مردم ايجاد كنند و آنها با رفاه اجتماعي بتوانند بهتر به اصول اخلاقي خود را پابند نشان دهند، چه با پريشاني و زندگي تباه از كسي نميتوان نيكرفتاري و نيكمنشي چشم داشت.
بهرحال نشر اين كتابها اگر از رهگذر محتويات و زبان ارزشمند نباشد در اشاعه اصول اخلاقي بسيار مؤثر خواهد بود. چه بيشتر مردم در برابر پند و اندرز و سخنان بزرگان و گفتههاي آزمودگان و گرم و سردچشيدگان سر فرود ميآورند و براه راست اجتماعي ميروند، و بويژه اگر به آزمايش و استدلال توأم باشد و نمونه و شاهدي بدست دهد، توده مردم بيشتر شيفته سخنان خطابي هستند.
از اين روست هنر پند و موعظت و اندرزگري از ديرباز ميان ايرانيان رواج داشته و در زاويهها و خانقاهها و تكيهها و مسجدها دنبال سخن گويندهاي ميرفتند تا شايد گمشده خويش را در زندگي در آنجا بيابند و به راه راست و سعادت و بهروزي در آنجا آشنا گردند.
دستگاههاي فرمانروائي هم در هر دورهاي از اينگونه ميل عمومي بهره ميبردند و از آغاز اسلام در جمعهها، جماعتها بدست خطيبان، هدف سياسي خويش را رواج ميدادند تا بجائي رسيد كه خطابههاي ديني مانند سكهها، نشان چيرگي يك فرمانروائي بوده است. پس واعظان و اندرزگران را هم مردم ميخواستند و هم ديوان و دربار، از آنچه من در آغاز اين مقالت برشمردهام، برميآيد كه در همين اواخر نزديك به پنجاه دانشمند ديني اخلاق مذهبي و موعظت نامه نوشتهاند. رسالههاي انتقادي و اجتماعي را هم مردم دوست ميدارند و تدوين چنين رسالهها نشانه تحول اخلاقي و سياسي يك اجتماع است و خواه و ناخواه گروهي چنين چيزها خواهند نوشت.
اينگونه انتقاد گويا از عبيد زاكاني آغاز شده و چندين كس آنرا دنبال كردهاند. چنانكه ديدهايم گذشته از اينها نزديك به (25) كتاب انتقادي كه نماينده فكر پيشگامان مشروطيت و آزاديخواهان گذشته بوده است برشمردهام و بايد بيشتر از اينها هم باشد.
در اينجا نزديك به (170) دانشمند مؤلف كتاب اخلاق ياد كردهام كه كتابهاي همه آنها گويا به (200) برسد. پيداست كه بسياري از آنها را نام نبردهام و از بسياري از كتابهاي گمنام ياد نكردهام. همه اينها ميرساند كه مسأله اخلاق و سياست ميان ايرانيان ارزش بسياري داشته است. «1»
مسعودي ضمن بحث در پيرامون مسائل اخلاقي آداب سخن گفتن را به ما ميآموزد: «از جمله لوازم آداب صحبت اين است كه سخن را نبرّند و بر گوينده هجوم نبرند و رشته صحبت را
______________________________
(1). چند اثر فارسي در اخلاق از محمد تقي دانشپژوه فرهنگ ايرانزمين جلد نوزدهم صفحه 261 ببعد (به اختصار).
ص: 74
با سخناني در همان باب پيوسته دارند و مطالبي مناسب آن پيش آرند تا صحبت هماهنگ باشد ... كه همه لذت زندگي در همدم خوشصحبت است. يكي گفته بود: «من از گفتگو (حديث) ملول نميشوم بدو گفتند كس از حديث تازه ملول نشود بلكه از كهنه ملول ميشوند» ابراهيم بن عباس در روزگار پيري ميگويد: «از همه چيز خسته شده جز ديدار همصحبتي خوشسخن كه مرا چيزي بياموزد «1»».
«ابن مقفع گويد كتابخانههاي حكماي هند را بر صد شتر بار كردندي ملك از ايشان استدعاي اقتصار كرد، به ده شتر بار آوردند، به تكرار استدعا بر سه كلمه قرار گرفت:
«كلمه اول در دلالت پادشاه «به عدالت» كلمه دوم در محافظت «صحت ابدان» كه تا گرسنه نشوند دست به طعام نياورند و چون بخورند پيش از آنكه سير شوند دست از طعام بدارند، كلمه سوم در نصيحت زنان كه چشم از روي بيگانه دور دارند و روي از چشم نامحرمان مستور «2»».
اخلاق مردم بنظر جاحظ
جاحظ در كتاب تاج به بعضي از عادات و اخلاق مردم عصر خود اشاره ميكند و از اينكه مردم به جاي تحقيق و پژوهش، راه تعبّد و تقليد در پيش گرفتهاند رنج ميبرد و در توصيف خلق مينويسد:
«توده مردم و نيز بسياري از خواص، تقليد كردن را «بر جستجوي» برتري ميدهند و در اينگونه موارد عقل خود را به كار نميبرند و اين جمله بر ناداني ايشان دليلي است واضح، زيرا جستن و پژوهش را صرف وقت ميبايد و بناچار سرمايه و اطلاع و پشتكار ميخواهد و جهل عامه را چه دليلي از اين برتر كه عادت كردهاند مگر كوركورانه، فربهي را بر لاغري ترجيح بدهند و بلندي را از كوتاهي برتر دانند و آنكس را كه بر ستوري سوار است از آنكه بر اشتري نشسته است فزونتر شمارند و آن را كه بر اشتر است از خربنده بزرگتر گيرند در صورتيكه فربهان جملگي ضعيف الراياند و لاغران به تفضل و دانائي موصوف و معلوم نيست كه درازي را بر كوتهي چه فضيلت است «3».»
سعدي در اين باره فرمايد:
اسب لاغر ميان بكار آيدروز ميدان، نه گاو پرواري كوتاه خردمند به از نادان بلند نه هركه به قامت مهتر به قيمت بهتر.
______________________________
(1). مروج الذهب ج 2 صفحه 274.
(2). از نامه استاد محمد قزويني به نقل از مجله يادگار سال چهارم شماره چهارم صفحه 68.
(3). كتاب تاج اثر حاحظ ترجمه نوبخت صفحه 18.
ص: 75
ابو علي مسكويه در تجارب الامم در وصف عاليترين اخلاق مينويسد:
«ديدم بزرگترين و ارجدارترين چيزها خرد است و داشتن خويهاي نيكو و بردباري آراستهترين رفتارهاست و دلسوزي به ديگران والاترين كارهاست و ميانهروي نيكوترين روشها و فروتني ستودهترين روالها «1» ...»
در كتاب روضة الصفا پستي و نامردمي جمعي از معاصران عبد الملك چنين توصيف شده است:
در دوره خلافت عبد الملك مروان عمرو بن سعيد، با وي از در مخالفت درآمد، چون سر او را از بدن جدا كردند مردم اعتراض كردند و به تظاهراتي دست زدند. عبد الملك پرسيد كه اين چه غوغا و فرياد است؟ گفتند يحيي بن سعيد با جمعي از متابعان بر در قصر ايستاده عمرو را ميطلبند عبد الملك گفت از بام كوشك سر عمرو را در ميان اهل غوغا بينداز و ده هزار درهم بر سر ايشان بپاش به موجب فرموده عمل كردند مردم چون زر و سر ديدند بعد از برچيدن زر سر خود گرفتند «2»». يعني به خانه خود برگشتند و از خونخواهي عمرو سخني نگفتند و پستي و نامردمي خود را عيان كردند.
پندنامه ماتريدي
شيخ ابو منصور ماتريدي سمرقندي متوفي در سال 333 هجري از شيوخ بزرگ پندنامههايي نوشته كه ذكر پارهاي از اندرزهاي او خالي از فايده نيست:
1- عقل را بنياد شمر.
2- اعتقاد خوب را گنج بيزوال شمر.
3- به صبر بلندي جوي.
4- با نيكان برادري گير.
5- هرچ نيابي مجوي.
6- اگر شادي خواهي رنج كش و اگر رنج خواهي كاهل باش.
7- اگر خواري بايدت خيانت كن.
8- از مردم بيمعني حذر كن.
9- نادان را زنده مشمر.
10- صبور باش تا به مراد برسي.
______________________________
(1). تجارب الامم ابو علي مسكويه ترجمه امام شوشتري مجله هنر و مردم شماره 107.
(2). روضة الصفا ج 3 صفحه 251.
ص: 76
11- خويشتنشناسي را بزرگ سرمايهاي دان.
12- تقوي را سپاهي بيهزيمت شمر.
13- از نادان دانانماي حذر كن.
14- خود را در علم از همه كس كمتر دان.
15- بياموز و بياموزان.
16- ناشنوده مگوي.
17- كس را به افراط منكوه و مستاي.
18- راست گوي و عيب مجوي.
19- نخست انديشه كن، آنگاه گوي.
20- تا نپرسند مگوي، و تا نخواهند مرو.
21- سخن به اندازه گوي.
22- بد مكن تا نكنند.
23- نيكي كن تا بدل يابي.
24- در سخن گفتن از جواب انديش.
25- با آتش حسد دل را مسوزان.
26- پردهپوش باش.
27- از بلا عبرت گير.
28- جفا پيشه مساز.
29- نهان خويش بهتر از آشكارا دار.
30- طعام به اندازه خور.
31- مال را عاريت دان.
32- ثنا را بر خود تهمت پندار.
33- جان را امانت دان.
34- تندرستي را غنيمت شمار.
35- اجل را در هيچحال فراموش مكن.
36- از آموختن مياساي.
37- نسيه را مال مشمر.
38- خود را اسير شهوت مساز.
39- جهان از عيب و هنر خالي نيست. عيب مجوي.
ص: 77
40- به اندازه خود دستگيري دريغ مدار.
41- خصومت و تعصب را نجاست شمر.
42- در مهمات ضعيفراي و خستهدل مباش.
43- مال به ناحق و ناجايگاه صرف مكن.
44- در سختيها صبر كن.
45- وقت را هيچ بدل مشناس.
46- تن را در درياي آرزوها غرق مكن.
47- با متكبران تكبر، فريضه دان.
48- با ميهمان تكلف مورز.
49- لذت عمر در صحبت نيكان است.
50- توشه از تجربت ساز.
51- دوزخ نقد، ناداني را شمر.
52- مشورت همواره بكار دار.
53- بر گذشته و شكسته و ريخته افسوس مخور.
54- تمام زيركي را عاقبتشناسي نام نه.
55- راز خويش را از دشمن و دوست پنهان دار.
56- مردم را به معاملت بيازماي، پس با او دوستي گير.
57- بيم را تلختر از مرگ دان.
58- ايمني را خوشتر زندگاني شناس.
59- حقيقت زندگي تندرستي را شمر.
60- بظاهر هيچكس فريفته مشو.
61- دوستان را از عيبشان آگاه كن.
62- بار خود تا تواني بر ديگران ميفكن، و بار ديگران بكش.
63- از آسمان بزرگتر، سخن را دان.
64- سنت بد منه كه تا روز قيامت در دعاي بد خلق نماني.
65- امير غافل را امير خود مكن.
66- ناحقشناس را بدتر از ستورشناس.
67- پند دوست دانا قبول كن.
68- از زمانه عبرت گير.
ص: 78
69- اگر چراغ دل خواهي، تنآسايي را بگذار.
70- اگر كمخصمي خواهي به خويشتن مشغول باش.
71- اگر خود را آسوده خواهي، بد مكن.
72- آزار را به هديه از پيش گير.
73- در آن كوش كه به مرگ زنده شوي «1».
آداب زندگي كردن با مردم
قطب الدين عبادي از علما و عرفاي قرن پنجم و ششم در آداب زندگي كردن چنين ميآموزد: «پس آداب زندگي كردن با مردم آنست كه اول از شر و فساد دست و زبان كوتاه كند، تا به عار و عيب و دروغ و تقبيح احوال و تفحص در عيوب و مانند اين نيفتد ... و در همه حال حق مردمان بر خويشتن زيادت از آن بيند كه حق خويش بر مردمان، و به مال مسلمانان طمع نكند ... پيوسته براستي و امانت و صدق و احترام و توقير مسلمانان زندگي كند ... چون قناعت صفت خويش سازي در زندگي كردن از مردمان آسودهتر باشي و مردمان از تو آسوده كه بيشتر خلافها كه ميان مردمان ميافتد از زيادتي طمع و حرص ميافتد ... چون آدمي بلا و رنج كسي نخواهد، هيچكس رنج و بلاي او نخواهد ... با همسايه همسايگي نيكو كن و در رنج و راحت با وي يكي باش ... بسيار مخند كه خنده بسيار دل را بميراند ... «2»».
يك پزشك مقاوم، سرسخت و وظيفهشناس
حنين بن اسحق پس از آنكه در نتيجه فراگرفتن زبان يوناني و سالها ممارست در علم طب استاد شد، در دستگاه خليفه عباسي «متوكل» تقرب يافت. وقتي خليفه از او خواست كه يكي از دشمنان او را مسموم كند و انعام بزرگي از وي بگيرد با وجود تهديد و تطميع، حنين بر اين دستور ناصواب گردن ننهاد و يكسال حبس شد. پس از آن بار ديگر خليفه او را فراخواند و او را در گرفتن پاداشي شايسته و انتخاب شمشير جلاد مخيّر كرد. اينبار نيز حنين پاي مقاومت فشرد و خطاب به خليفه عباسي گفت: من فقط علم و حذاقت خود را در راه منافع مردم به كار ميبرم. وقتي كه به قتل فوري تهديدش كردند شجاعانه گفت: اگر خليفه ميخواهد روح خود را عذاب كند مانعي نيست خليفه خنديد و او را بخشيد. از اين قبيل مردان شجاع و شرافتمند در دوران ظلم و استبداد قرون وسطائي به ندرت ميتوان يافت (مقايسه كنيد با پزشك احمدي).
______________________________
(1). تلخيص از پندنامه ماتريدي (شيخ ابو منصور) به كوشش ايرج افشار فرهنگ ايرانزمين ج 9 صفحه 64 ببعد.
(2). از كتاب التصفيه في احوال المتصوفه به تصحيح دكتر غلامحسين يوسفي صفحه 239.
ص: 79
شادروان «دهخدا» «1» در امثال و حكم خود روحيه و طرز فكر غلامان و چاكراني را كه چشم و گوش بسته تسليم اراده ارباب قدرتند به خوبي نشان ميدهد:
«من نوكر سلطانم. بادنجان باد دارد، بلي. ندارد، بلي. اين مثل بصورت مضبوط، معروف است و در شاهد صادق آمده است كه وقتي سلطان محمود گرسنه بود بادنجان بوراني پيش او آوردند از آن بخورد و گفت بادنجان نيك چيزيست. نديمش در مدح بادنجان فصلي بليغ بگفت. سلطان چون سير شد گفت بادنجان را مضرتهاست، نديم در مذمت آن مبالغت كرد سلطان گفت مردك همين زمان چه ميگفتي؟ گفت من نديم سلطانم نه نديم بادنجان.»
اين طرز تفكر غلاممنشانه گفتار پرمغز و آموزنده كارل سند برگCarl Sandberg نويسنده آمريكائي را به ياد ميآورد كه كاملا برخلاف مداهنهكاران و متملقين ميگفت:
«هزاران گونه مرگ پرشكنجه و دردناك هست كه پذيرفتن يكيك آنها بهتر از آنست كه در جائي كه بايد گفت، نه، نه، نه بگوئيم آري، آري، آري ... «2»»
(از ادبيات آمريكا)
ناصر خسرو قبادياني مردم نوكرباب و چاكرمنش را چنين توصيف ميكند:
بر مذهب و بر راي ميزبانيبر خويشتن از ناكسي وبالي
با باد جنوبي شوي جنوبيبا باد شمالي شوي شمالي
خويشتنكاوي يا انتقاد از خود
صاحبنظران و متفكران ايران در زمينه انتقاد از خود و براي درمان بيماريهاي اخلاقي نظريات جالبي ابراز كردهاند. ابو الفضل بيهقي گويد: «هر آن بخرد كه عيب خويش را نتواند دانست و در غلط است، چنان كند كه دوستي را از جمله دوستان برگزيند خردمندتر و ناصحتر و راجحتر، و تفحص احوال و عادات و اخلاق خويش را بدو مفوض كند كه نيكو و زشت وي بيمحابا با او بازمينمايد و پادشاهان از همگان بدينچه ميگويم حاجتمندترند كه فرمانهاي ايشان چون شمشير براست ... (تاريخ بيهقي)
بود آينه دوست را مردِ دوستنمايد بد و هرچه زشت و نكوست (اسدي)
چونكه مؤمن آينه مؤمن بودروي او ز آلودگي ايمن بود (مولوي)
______________________________
(1). امثال و حكم دهخدا صفحه 1751.
(2). از كتاب آزادي و حيثيت انساني تأليف جمالزاده صفحه 201.
ص: 80 از صحبت دوستي برنجمكاخلاق بدم حسن نمايد
كو دشمن شوخچشم بيباكتا عيب مرا بمن نمايد (سعدي)
ستايشسرايان نه يار تواندملامتكنان دوستار تواند (سعدي)
آنكه عيب تو گفت يار تو استوانكه پوشيده داشت مار تو است (اوحدي)
اگر خويشتن را ملامت كنيملامت نبايد شنيدن ز كس (سعدي)
حاسب نفسك قبل ان تحاسب. قبل از آنكه بازخواست شوي، در اعمال خود بينديش.
ملاي رومي خودخواهي و خودپرستي بشر را چنين تصوير ميكند:
«پيلي را آوردند بر سر چشمهاي كه آب خورد، خود را در آب ميديد و ميرميد، و ميپنداشت كه از ديگري ميرمد، نميدانست كه از خود ميرمد، همه اخلاق بد از ظلم و كين و حسد و حرص و بيرحمي و كبر چون در تست نميرنجي، چون آن را در ديگري ميبيني ميرمي و ميرنجي.» فيه ما فيه صفحه 23
«... اگر در برادر خود عيب ميبيني آن عيب در توست كه درو ميبيني، عالم همچنين آيينه است نقش خود را درو ميبيني. المؤمن مرآة المؤمن آن عيب را از خود جدا كن زيرا آنچ ازو ميرنجي از خود ميرنجي». فيه ما فيه صفحه 23
در جاي ديگر ميفرمايد: «... اكنون چون ميتواني كه شب و روز گل و گلستان بيني ... چرا در ميان خارستان و مارستان گردي همه را دوست دار تا هميشه در گل و گلستان باشي ...» فيه ما فيه صفحه 201
همه حمال عيب خويشتنيمطعنه بر عيب ديگران چه زنيم سعدي
حافظ گويد: «كه هركه بيهنر افتد نظر به عيب كند».
به حكايت آثار و اشعار گذشتگان غيبت كردن، بدگوئي، تهمت و افترا زدن در جوامع قرون وسطائي بين طبقات مرفّه و ميانهحال، مخصوصا بين كساني كه از فعاليتهاي مثمر و مفيد اجتماعي سر باز ميزدند، بسيار معمول و متداول بود.
هر بزرگي كه به فضل و به هنر گشت بزرگنشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان (فرخي)
ص: 81 و انكه بد گفت نيكوئي گويشور بجويد تو را تو ميجويش (سنائي)
زبانآوري بيخرد سعي كردز شوخي به بد گفتن نيكمرد (سعدي)
ابو الفضل بيهقي گويد: «... و هيچ بد گفتن به جايگاه نيفتاد.
(چاپ اديب صفحه 60)
يكي چاره سازم كه بدگوي مننراند به زشت آب در جوي من (فردوسي)
مده نزد خود راه بدگوي رانه مرد سخنچين دوروي را (گرشابنامه)
ناصر خسرو علوي در بيتي صفات زيانبخش و نامطلوب را برميشمرد:
زنا و مسخره جور و محال و غيبت و دزديدروغ و مكر و عشوه، كبر و طرّاري و غمازي ذو النّون گويد: هركه عيب مردم بيند عيوب خويش نبيند و هركه در عيوب خود نگرد ديده از عيوب ديگران فروبندد.
من نظر الي عيوب الناس عمي عن عيوب نفسه و من نظر في عيوبه عمي عن عيوب الناس (ذو النون).
بيآهو «1» كسي نيست اندر جهانچه در آشكار و چه اندر نهان (فردوسي)
چونست كه خس را در چشم برادر خود ميبيني و چوبي كه در چشم خود داري نميبيني. (انجيل متي)
عيب نهبينند بجز اهل عيب (خواجو) (از امثال و حكم دهخدا)
هركه بيگناهي از تو زشت گويد وي را معذورتر از آن كس دان كه آن سخن را بتو رساند. (قابوسنامه)
ديده ز عيب دگران كن فرازصورت خود بين و درو عيب ساز (نظامي)
مردم عيب خود نتوانند دانست (ابو الفضل بيهقي)
«هركه با هركسي تواند نشست و از هركسي سخن تواند شنيد و با هركسي خورد و خواب تواند، بدو طمع نيكي مدار كه نفس او دست بشيطان باز داده است» (از اسرار التوحيد)
______________________________
(1). آهو: نقص و عيب.
ص: 82
اثيري اخسيكتي از شعراي قرن ششم هجري در مذمت تملق و چاپلوسي و در تبليغ نفس به قناعت و اقتصاد ميگويد:
اي عقل نازنين چو توئي مقتداي نفستا كي سراي طغرل و تا كي در طغان
خلقان حرص و آز بكش از سر اثيروز ننگ مدح گفتن خلقانش وارهان ***
اگر جفت گردد زبان با دروغنگيرد ز بخت سپهري فروغ (فردوسي)
گر راست سخن گوئي و در بند بپائيبه زانكه دروغت دهد از بند رهائي (سعدي)
دروغ از بنه آبرو بستُرَدنگويد دروغ آنكه دارد خرد (اسدي)
دروغ ايچ مسگال ازيرا دروغسوي عاقلان مر زبان را زناست (ناصر خسرو)
شكايت از شماتت مردم
بازرگاني را هزار دينار خسارت افتاد پسر را گفت نبايد اين سخن را با كسي در ميان آري گفت اي پدر فرمان تراست ليكن خواهم كه مرا بر فايده آن مطلع گرداني كه در نهان داشتن آن مصلحت چيست؟ گفت: تا مصيبت دو نشود يكي نقصان مايه يكي شماتت همسايه.
مگو انده خويش با دشمنانكه لا حول گويند شاديكنان (گلستان سعدي)
در ايران به علت ناهمآهنگي تربيت خانوادهها، مردم عاقل و مآلانديش به همسايه و خلقوخوي و راه و روش او توجه بسيار كردهاند و در پيرامون اهميّت و ارزش همسايه سخنها گفتهاند: «همسايه بد مباد كس را»
«همسايه بحال همسايه آگاه است» (جامع التمثيل)
همسايه برادر شود.
همسايه را بپرس خانه را بخر. (الجار ثم الدار)
تا نداني كه كيست همسايهبه عمارت تلف مكن مايه
مردمي آزموده بايد ورادكه به نزديكشان نهي بنياد (اوحدي)
ص: 83
«همسايه نزديك به از برادر دور «1»»
ناصر خسرو سرچشمه و منشأ بسياري از بدبختيها و محروميتهاي جامعه بشري را اخلاق بد و انحرافات فكري خود مردم ميداند.
چند بنالي كه بد شده است زمانهعيب و بدت بر زمانه چون فكني چون
هرگز كي گفت اين زمانه كه بد كنمفتون چوني بقول عامه مفتون
تو شدهاي ديگر، اين زمانه همانستكي شود اي بيخرد زمانه دگرگون ***
شاه را پيش بجز بخته «2» پخته ننهيمؤمني را كه ضعيف است يكي نان ندهي
آشكارا دهي از اندك و بيمايه زكاترشوت حاكم جز بيش و به پنهان ندهي
از غم مزد سر ماه كه آن يكدر مستكودك خويش باستاد و دبستان ندهي
هرچه را آن بدل خوش ندهي از پي مزدآن بكار بزه جز از بن دندان «3» ندهي ***
خشم و شهوت جمال حيوانستعلم و حكمت كمال انسان است (سنائي)
خشم و شهوت مرد را احول كندز استقامت روح را مُبدَل كند (مولوي)
خشم چون تيغ و حلم چون زره استتو مِهي زان گزين ز بد كه به است (سنائي)
تن گور توست خشم مگير از حديث منزيرا كه خشمگير نباشد سخنپذير (ناصر خسرو)
چون پشيماني چني از تخم خشمخود مكار اين تخم و زو اين برمچين (ناصر خسرو)
مرا سر نهان گر شود زير سنگاز آن به كه نامم برآيد به ننگ
به نام نكو گر بميرم رواستمرا نام بايد كه تن مرگ راست (فردوسي)
چنين داد پاسخ كه من كام خويشبخاك افكنم، بركشم نام خويش (فردوسي)
ناصر خسرو علوي چنانكه ديديم مانند فردوسي به شخصيت فردي و اجتماعي خود
______________________________
(1). نقل از امثال و حكم.
(2). گوساله نر سه ساله.
(3). رضا و رغبت.
ص: 84
احترام ميگذارد و مانند مولوي معتقد است كه:
ميبلرزد عرش از مدح شقيبدگمان گردد ز مدحش متقي (مولوي)
معزي نيشابوري كه عمري را در ستايش ملكشاه و سنجر و وزيران معاصر خود سپري كرده كمتر پاي از دايره چاپلوسي بيرون گذاشته است و گوئي زندگي را براي غلامي و چاكري سلاطين ميخواهد و براي اثبات نوكرمنشي خود ميگويد:
مرا از پي خدمت شاه بايددل و ديده و عمر و جان و جواني
هر آن زندگاني كه بيشه گذارممرا مرگ باشد چنان زندگاني *** مردان جاسوس و خبرچين گاه تيشه به ريشه خود ميزنند:
اوكداي قاآن فرمان داده بود كه هيچكس با كارد حلق گوسفندان و ديگر حيوانات را ذبح نكند بلكه به عادت مغولان سينه حيوانات را بشكافند «روزي مسلماني گوسفندي خريده به خانه برد در را محكم بسته كارد بر حلق كشيد قضا را قبچاقي كه در بام كمين كرده بود، كيفيت آن حال ديد، در ساعت پايان دويده و دست او را گرفته بدرگاه قاآن رسانيد و بوسيله بعضي نواب جريمه او را معروض داشت، قاآن فرمود كه اين مسلمان رعايت حكم ما كرده كه نهان گوسفند را كشته و توترك ياساء ما جايز داشته، به بام خانه او برآمدهاي، مسلمان را بگذاريد و قبچاقي را به ياسا رسانيد «1»».
سخنچيني و جاسوسي
در تاريخ زيادند نامرداني كه با سخنچيني و جاسوسي- فرد يا افرادي را به كشتن دادهاند چنانكه ربيعي شاعر دربار ملك فخر الدين «شبي در حال مستي اظهار داشته بود كه اگر چند تن يار و ياور دلير و موافق پيدا كند، ميتواند سلطنتي تشكيل دهد و البته ياران خود را فراموش نخواهد كرد ... نسوزني كه يكي از شاگردانش بود اين خبر را به ملك فخر الدين رسانيد ... او را به زندان بردند و در همان زندان كشته شد». درحاليكه هم ملك و هم نسوزني جاسوس ميدانستند كه اين سخن از سرمستي گفته شده است «2» و قصد و غرض و نقشهاي در كار نبوده است.
سعدي به سختي مردان سخنچين را مورد توبيخ قرار ميدهد:
يكي تيري افكند و در ره فتادوجودم نيازرد و رنجم نداد
______________________________
(1). حبيب السير ج 3 صفحه 53.
(2). مقدمه تاريخ هراة صفحه 9.
ص: 85 تو برداشتي آمدي سوي منهمي در سپردي به پهلوي من
بدي در قفا عيب من كرد و رفتبتر زان، قريني كه آورد و گفت (سعدي)
كسي قول دشمن نيارد به دوستجز آنكس كه در دشمني يار اوست (سعدي)
كساني كه پيغام دشمن برندز دشمن همانا كه دشمنترند (سعدي)
بر روي محيط، پل توان بستنتوان لب خلق را زبان بست (امير خسرو)
يكي از بزرگان گفت پارسائي را كه چه گوئي در حق فلان عابد كه ديگران در حق او به طعنه سخنها گفتند. گفت: ...
هركه را جامه پارسا بينيپارسا دان و نيكمرد انگار
ور نداني كه در نهادش چيستمحتسب را درون خانه چكار
به عذر تو به توان رست از عذاب خدايوليك مينتوان از زبان مردم رست (سعدي)
خطر خودخواهي
هركه نقص خويش را ديد و شناختاندر استكمال خود دو اسبه تاخت
علتي بدتر ز پندار كمالنيست اندر جان تو اي ذو دلال
از دل و از ديدهات بس خون رودتا ز تو اين معجبي بيرون رود
... باد خشم و باد شهوت باد آزبرد او را كه نبود اهل نياز
خشم بر شاهان شه و ما را غلامخشم را هم بستهام زير لگام (مثنوي)
دوزخست اين نفس و دوزخ اژدهاستكو بدرياها نگردد كموكاست
هفت دريا را درآشامد هنوزكم نگردد سوزش آن خلق سوز (مثنوي)
كي نكو كردي و كي كردي تو بدكه نديدي لايقش در پس اثر
كي فرستادي دمي بر آسماننيكيي كز پي نيامد مثل آن
گر مراقب باشي و بيدار توهر دمي بيني جزاي كار تو (مثنوي)
ص: 86
جاي ديگر ميفرمايد:
اين جهان كوهست و فعل ما نداسوي ما آيد نداها را صدا حمد الله مستوفي در تاريخ گزيده سخنان زير را منسوب به خسرو نوشيروان ميداند:
«عدل باروئيست كه به آب غرق نشود و به آتش سوخته نگردد و به منجنيق خراب نشود. عدل گنجيست چندانكه ازو بيشتر خرج كني بيشتر باشد و سعادت افزايد و چندانكه كمتر خرج كني، كمتر گردد و دولت بربايد ... مروت آنست كه در پنهاني كاري كنند كه در آشكار شدنش از آن خجالت نبايد برد. هركه استعداد نفس خود باطل كند، بزرگي نسب او را فايده ندهد، ... در جنگ دشمن از كمي لشكر نبايد انديشيد كه هيزم بسيار را آتش اندك تواند سوخت. هركه اتباع خود را نيكو رعايت كند امارت را شايد و هركه املاك خود را آبادان دارد وزارت را پسنديده آيد.
... كار به كاردان سپاريد خويشتنشناسان را از ما درود دهيد، هزينه به اندازه خزينه كنيد تا از نياز بپوهيد. طعام تنها مخوريد. خير خود را از مردم دريغ نداريد. به خوارمايه چيز كس را ميازاريد. به جواني غره مشويد. با دبير و شاعر كينه مگيريد. از بخيلان دور باشيد. جز مردي پيشه مكنيد. كار ناكرده كرده مشماريد. طاعت كرده ناكرده انگاريد. كار امروز به فردا ميفكنيد. بر پدر و مادر مخنديد. زندگاني را گرچه دراز بود يك روز بشماريد. خداوندان ادب را خدمت كنيد. با دانايان دوستي كنيد از نادانان دوري ورزيد. بهترين دوست دانايان را دانيد و بدترين مردم طعنهزنان دانيد.
نيكوترين پيرايه خاموشي دانيد تا گفتني نگوئيد. ناجستني مجوئيد. بهيچگونه با بد همداستان نشويد. در كارها مشورت كنيد. سخن جهانديدگان خوار مداريد. در زمين كسان درخت منشانيد. از مردم كينهور بترسيد. مست و ديوانه را پند مدهيد. به جايگاه بدنام مرويد.
قدر عافيت بدانيد. از خداوندان محنت عبرت گيريد. زن پير بيگانه را در خانه خود راه مدهيد.
از مكر زنان ايمن مباشيد. بر مرگ دختران غم مخوريد. دشمن اگرچه خرد بود خوار مداريد. از دوست نادان دوري كنيد. از دشمن دانا بترسيد. بيادب، خدمت سلطان مكنيد. بجاي ناكسان رنج مبريد. همت خود را قدر بشناسيد ... با مردم تنگديده صحبت مكنيد. با مردم دوروي صحبت مداريد. راز خود پيش سخنچين مگوئيد. راز مردم چون راز خود نگاه داريد. زن و فرزند را در تنگي مداريد. نان خود بر سر سفره ديگران مخوريد. از زنان چشم وفا مداريد. به همسايگي پادشاه خانه مگيريد. خدمت ناحقشناسان مكنيد. ميان زن و شوهر كينه منهيد. به همه كار نيكومحضري كنيد ... به عيب جستن مردم مشغول مشويد. با نادان گستاخ
ص: 87
مباشيد ... كاهلي پيشه مگيريد. به تندرستي ايمن مباشيد. عمر به ناداني مصرف مكنيد ...
هركه از مادر ابله زاد، پندش مدهيد. از آموختن ننگ مداريد ... با همه كس مياميزيد. فرزند را پيشه آموزيد. بهر كار استادي مكنيد. ناپرسيده سخن مگوئيد. پيش پادشاه خشم نگاه داريد اگرچه دشوار بود. علم طب طلب كنيد. بيمارپرسي برغبت كنيد. يكديگر را هديه دهيد. به راست و دروغ سوگند مخوريد. تا درخت نو نكاريد درخت كهن مبريد. كارها پيش و پس بنگريد. بيم از زهر بتر دانيد. ايمني از همه چيز خوشتر دانيد، آنجهان بدين جهان بدست آريد.
به زيارت نيكان بسيار رويد ... بهرجا رويد بزير نشينيد. ناخوانده به مهمان كس مرويد. با بدنام همراهي مكنيد. از نوكيسه وام مخواهيد. راز خود با كودكان و زنان مگوئيد. دبير نادان را دبيري مفرمائيد ... با خداوند دولت كينه مداريد. آزموده را نيازمائيد. خرسندي را كار بنديد.
شتابزدگي مكنيد. عاقبت كارها را بنگريد. از سفلگان و ناكسان حاجت مخواهيد. پاي به اندازه گليم فراكشيد. پيوستگي با خداوندان خواسته كنيد. كار نيك بدست خود كنيد. حاجت از مهتران خواهيد. در شورستان تخم مكاريد. با ناكس رنج مبريد. بر خواسته اين جهان كبر منمائيد. از مردم رنج برداريد. دوستي و دشمني از بهر خدا كنيد. بخواسته مردم رغبت مكنيد.
بندگان را بيهوده مزنيد. به وقت فراخي سپاسداري كنيد به وقت تنگي صبوري كنيد. سخن نيك از همه كس بشنويد. سخن به اندازه خود گوئيد. به گاه دولت مردم را ياري كنيد تا به روز نكبت وفا بينيد. هرچه به زبان گوئيد در دل همان داريد. حال خود به دوست و دشمن منمائيد. دوستان را از عيبشان آگاه كنيد. به راهي كه نرفته باشيد مرويد و بر هيچكس لعنت مكنيد. جنگ با كسان خود مكنيد. با هيچكس سخن تلخ مگوئيد. خسيسطبع و دونهمت مباشيد. غريبان را خوار مداريد. از پادشاه برحذر باشيد ... راز پادشاه آشكار مكنيد. فرزندان را نام نيكو نهيد. به مرگ دشمن خرم مباشيد بر گذشته تيمار مخوريد. از اين جهان بهره خود برداريد. تندرستي بهترين نعمتها دانيد. خويشتن به جواني نيكنام كنيد. بهرجا و بهرحال نيكي كنيد. چهار چيز هميشه نگاهداريد: دير خفتن و زود خاستن و كم گفتن و كم خوردن.
كمرنجي در تنهائيست. بينوائي در كدخدائيست «1» ...».
در كتاب تحفه كه نويسنده آن معلوم نيست در باب سوم ضمن بحث پيرامون «عدل و ظلم» براي انتباه و بيداري سلاطين و امرا جملاتي حكمتآميز مينويسد كه عينا نقل ميكنيم:
تا شب و روز آيد از گردش احوال شگفت مدار.
چرا بايد مردم از كاري، دو بار پشيماني خورند.
______________________________
(1). تاريخ گزيده حمد الله مستوفي به اهتمام عبد الحسين نوائي، از صفحه 117 تا 120.
ص: 88
چرا پادشاه ايمن خفتد.
چرا زنده شمارد خود را آنكس كه زندگي به كام او نباشد.
چرا دوست خواني آنكس كه دوست دشمن تو باشد.
با مردم بيهنر دوستي مكن كه ايشان نه دوستي را شايند و نه دشمني را.
بپرهيز از ناداني كه خود را دانا داند.
داد از خود بده تا از داد ده ايمن باشي.
حق بگو اگرچه تلخ باشد.
اگر خواهي كه راز تو دشمن نداند، با دوست مگو.
مردم بيقدر را زنده مدان.
اگر خواهي كه توانگر باشي قانع باش.
به گزاف مخر تا به گزاف نبايد فروخت.
مرگ بهتر از نياز به امثال خويش.
در گرسنگي مردن به كه لقمه سفله تناول كردن.
فاسق متواضع به از متنسّك متكبر.
نادانتر از آنكس مدان كه كهتر مهتر شده را به چشم كهتري بيند.
فريفتهتر از آن نباشد كه موجود به معدوم بدهد.
فرومايهتر از آن نيست كه حاجتي بدو حوالت رود، و با وجود قدرت در اتمام آن تقصير نمايد.
هرچند كسي دانا باشد چون خرد نباشد دانش وبال گردد.
اگر خواهي كه نيكوئي بتو رسيد نيكي به مردم رسان، كه رنج تو ضايع نشود.
رنج مردم ضايع مكن.
كينه مگير تا بسيار دوست باشي.
اگر خواهي بيسببي غمگين نباشي حسود مباش.
اگر خواهي به سفه منسوب نشوي آنچه نيابي مجوي.
اگر خواهي كه شرمسار نشوي، نانهاده برمدار.
پرده كس مدر تا پرده تو دريده نشود.
اگر خواهي كه بزرگ باشي، روي خويش در آينه كسان مبين.
اگر خواهي بيغم باشي آزار مرسان.
اگر خواهي مقبول قول باشي بر قول خود كار كن.
ص: 89
اگر خواهي كه از مردم برتر باشي جوانمردي كن.
طمع مكن تا آزاد باشي.
رعيت نيكو دار تا از عادلان باشي.
سخن به مراد مردم گو. تا از تو نرمند.
آنچه بر خود نپسندي بر خلق مپسند.
اگر خواهي كه دلخسته نشوي با جهّال مناظره مكن.
اگر خواهي دراززبان باشي كوتاهدست باش.
نويسنده اين كتاب در باب چهارم در نصيحت به ملوك ميگويد:
«هرچند فوايد عفو نامحصور است، اما ملوك را نشايد كه بكلي عنان عنايت سوي عفو معطوف گردانند و جانب سياست مهمل گذارند ... بلكه در جميع امور رعايت جانب حزم ...
بايد كرد ... و از فروق ظاهر، ميان جهال و عقلا آنست كه عاقل چون خيال شر و امارات فساد توهم كند به تدارك مشغول گردد ... و جاهل تا ورطه بلا و غمزه عنا نيفتد او را انتباه حاصل نشود. و در باب پنجم در پايان حكايتي ميگويد: «... پادشاه كامل قدر چون به طرفي رسول فرستد بايد كه مرد كارديده داناي فصيح كافي دورانديش فرستد، چه پادشاهان از ادب و فرهنگ رسول بر احوال و اقوال مرسل استدلال كنند.»
در حكايت ديگر ضمن نصيحت به اميري ميگويد: «... جهد كن تا حكم تو در ميان رعيت مختلف نشود، بلكه به نزد خاص و عام و وضيع و شريف يكسان باشد ... ديگر حاجب را بفرماي تا عمال و گماشتگان را زماني بر در بدارند پس به آهستگي با اجازت پيش آرد، تا شكوه و هيبت تو در دلهاي خواص و عوام متمكّن شود. و بايد كه تحفه و هداياي هيچ آورندهاي محل قبول نيايد، تا زبان ايشان بر تو دراز نگردد ...»
در باب ششم از زبان عبد الملك مروان چنين اندرز ميدهد:
1- هيچكس را وعده مكنيد كه به وفا مقرون نگردد ...
2- در كارهاي سهل المدخل و صعب المخارج خوض كنيد.
3- بر حرص و اكثار مال ... اقبال ننمائيد.
4- آنكه پيوسته ساخته حوادث باشيد، كه آن ناگاه واقع شود تا چون اسباب دفع از پيش انديشه رفته باشد، بيحيرت و دهشت ... به ساحل امن و امان رسند.
ديگر از اندرزهاي اين كتاب اين كه:
«... مال عرضه زوال و بهره انتقال است و فضل و هنر وسيلت حصول اقبال.»
چنان باش كه مردم از تو در آسايش باشند، چنان مباش كه تو از مردم در آسايش
ص: 90
باشي.
چنان باش كه چون بميري برهي، نه چنان كه چون بميري خلق از تطاول تو بازرهند.
شخص تا بر نفس خود قادر و غالب نشود، بر هيچكس و هيچ مكنت تسلط نيابد.
حمد الله مستوفي در تاريخ گزيده جملات زير را از بوذرجمهر (بزرگمهر) وزير انوشيروان ميداند.
«پنج چيز به قضا و قدر است و سعي بنده در آن مفيد نيست: زن موافق خواستن و فرزند آوردن و مال يافتن و جاه بلند كردن و زندگي دراز يافتن. و پنج چيز به جد و جهد بنده حاصل گردد: علم و ادب و شجاعت و يافتن بهشت و رستن از دوزخ.
و پنج چيز طبيعي است: وفا و مدارا و تواضع و سخاوت و راستگوئي.
و پنج چيز عادي است: رفتن و خفتن و جماع كردن و بول و غايط كردن.
و پنج چيز موروثي است: روي خوب و خوي خوش و همت بلند و متكبري و سفلگي.
بوذرجمهر گفت از خداي تعالي چه خواهم تا همه چيز خواسته باشم؟
گفت سه چيز: تندرستي و توانگري و ايمني.
گفتم كارهاي خود را به كه سپارم؟ گفت به آنكه خود را شايسته بود.
گفتم ايمن بر كه باشم؟ گفت بر دوستي كه حسود نبود.
گفتم چه چيز است كه به همه وقتي سزاوار است؟ گفت به كار خود مشغول بودن.
گفتم در جواني و پيري چكار بهتر؟ گفت در جواني دانش آموختن و در پيري به كار آوردن.
گفتم كدام راستست كه در نزد مردم خوار نمايد؟ گفت عرض هنر خود كردن. گفتم از دوست ناشايست چگونه بايد بريد؟ گفت به سه چيز: به ديدنش نارفتن و حالش ناپرسيدن و ازو آرزوها خواستن. گفتم كه كارها به كوشش است يا به قضا؟ گفت كوشش قضا را سبب است. گفتم از جوانان چه بهتر و از پيران چه نيكوتر؟ گفت از جوانان شرم و دليري و از پيران دانش و آهستگي. گفتم مهتري را كه شايد و مهتر كه باشد؟ گفت مهتري آنكس را شايد كه نيك از بد بداند و مهتر آنكه كار به كاردان سپارد. گفتم حذر از كه بايد كرد تا رسته باشيم؟
گفت از ناكس چاپلوس (خسيس) كه توانگر شده باشد. گفتم درين جهان چه چيز نيكوتر؟
گفت تواضع بيمذلت و رنج بردن در كارها نه از بهر دنيا، و سخاوت نه از بهر مكافات. گفتم درين جهان چه بدتر؟ گفت تندي از پادشاهان و بخيلي از توانگران، گفتم سخيترين كس كيست؟ گفت آنكه چون ببخشد شاد شود. گفتم كدام چيز است كه همه آنرا جويند و كسي به جملگي درنيايد؟ گفت چهار چيز: تندرستي و راستي و شادي و دوستي مخلص. گفتم
ص: 91
نيكي كردن به يا از بدي دور بودن؟ گفت از بدي دور بودن سر همه نيكوئيهاست.
گفتم هيچ هنر بود كه وقتي به عيب بازگردد؟ گفت سخاوت با منت. گفتم چونست كه مردم از حقير علم نياموزند؟ گفت زيرا كه عالم حقير و حقير عالم نباشد. گفتم چه چيز است كه دانش را بيارايد؟ گفت عفو كردن در قدرت ... گفتم از كارها عقلا را چه بهتر؟
گفت آنكه بد را از بدي بازدارد. گفتم از عيبهاي مردم، كدام زيانكارتر؟ گفت آنكه برو پوشيده باشد. گفتم از زندگاني كدام ساعت ضايعتر؟ گفت آنزمان كه به جاي كس نيكي تواند كرد، و نكند ... گفتم كدام تخم است كه بيكجا بكارند و دو جا بر دهد؟ گفت نيكي كردن در حق مردم درين جهان ازيشان پاداش بينند و در آن جهان از خداي تعالي ثواب يابند.
گفتم بهتر از زندگاني چيست؟ گفت فراغت و امن. گفتم بدتر از مرگ چيست؟ گفت درويشي و بيم ... گفتم چه چيز است كه مروت را تباه كند؟ گفت چهار چيز: بزرگان را بخيلي، دانشمندان را عجب، زنان را بيشرمي، مردان را دروغ. گفتم چه چيز است كه كار مردم پارسا را تباه كند؟ گفت ستودن ستمكاران. گفتم اين جهان را به چه در توان يافت؟ گفت به فرهنگ و سپاسداري. گفتم چكنم تا به طبيب حاجت نباشد؟ گفت كم خور و كم گوي و خواب به اندازه كن و خود را به هر كس ميالاي. گفتم از مردم كه عاقلتر؟ گفت كمگوي بسيار دان. گفتم ذل از چه خيزد؟ گفت از نياز. گفتم نياز از چه خيزد؟ گفت از كاهلي و فساد.
گفتم رنج كه كمتر؟ گفت آنكه تنهاتر. گفتم كه پرمشقتتر؟ گفت آنكه پرعيالتر ... گفتم پادشاهان را بلندي از چه خيزد؟ گفت از عدل و راستي. گفتم شرم از چه خيزد؟ گفت دينداران را از بيم دين و بيدينان را از ناداني. گفت چه چيز است كه حميت را ببرد؟ گفت طمع. گفتم در جهان چه چيز نيكوتر؟ گفت تواضع بيمذلت و رنج بردن در كارها نه از بهر دنيا و سخاوت نه از بهر مكافات. گفتم اصل تواضع چيست؟ گفت تازهروئي با فروتر از خود، و دست بازداشتن از زنا.
گفتم تدبير از كه پرسم تا مصيبتزده نشوم؟ گفت از آنكه سه خصلت دارد: دين پاك و صحبت نيكان و دانش تمام. گفتم پادشاه را به چه چيز بيشتر حاجت افتد؟ گفت به مرد دانا.
گفتم درين جهان كه بيگانهتر؟ گفت نادانتر. گفتم درين جهان كه نيكبختتر؟ گفت آنكه كردار به سخاوت بيارايد و گفتار به راستي. گفتم هيچ عز هست كه در آن ذل باشد؟
گفت عز در پادشاه و عز با حرص و عز با عشق. گفتم از خوي خوش كدام گزينم تا در غربت غريب نباشم؟ گفت از تهمتزده دور شو و كمآزار باش و ادب بجاي آور. گفتم حق مهتر بر كهتر چيست؟ گفت آنكه رازش نگهدارد و نصيحت ازو بازنگيرد و بروي مهتري ديگر نگزيند ... گفتم نشان دوست نيك چيست؟ گفت آنكه خطاي تو بپوشد و تو را پند دهد و راز
ص: 92
تو آشكار نكند و بر گذشته نگويد چنين ميبايست ... گفتم نيكوئي با كه بايد كرد؟ گفت با عاقل و خداوند حسب، گفتم با چند گروه نيكوئي نبايد كرد؟ گفت با ابله و بدگوي و بدفعل.
گفتم نيكوئي به چند چيز تمام شود؟ گفت به تواضع بيتوقع و سخاوت بيمنت و خدمت بيطلب مكافات. گفتم چند چيز است كه زندگاني بدان آسان گذرد؟ گفت پرهيزكاري و بردباري و بيطمعي. گفتم سرمايه حرب كردن چيست؟ گفت عزم درست و نيرو و نشاط.
گفتم حاجت خواستن به چند چيز تمام شود؟ گفت بدانچه از كسي خواهي كه خوشخويتر باشد و آن چيز خواهي كه سزاوارتر.
گفتم چند چيز است كه از بيشي مستغني نيست؟ گفت خردمند اگرچه عاقل بود از مشورت مستغني نباشد و جنگي اگرچه زورمند بود از حيلت مستغني نگردد و سالك اگرچه پرطاعت باشد از زيادتي آن مستغني نباشد.
گفتم چه كنم تا مردم مرا دوست دارند؟ گفت در معامله ستم مكن و دروغ نگوي و به زبان كسي را مرنجان. گفتم از علم آموختن چه يابم؟ گفت اگر بزرگي نامدار شوي و اگر درويشي توانگر شوي و اگر معروفي معروفتر شوي. گفتم خواسته از بهر چه به كار آيد؟ گفت تا حق خويشان و درويشان و نزديكان بگزاري و به سوي پدر و مادر ذخيره فرستي و توشه آن جهان از بهر خود برداري و دشمن را بدان دوست گرداني و دوست را بينياز كني. گفتم چه چيز است كه اگر بخواهند تن را سود دارد؟ گفت شش چيز: جامه نرم و ديدار نيكو و صحبت بزرگان و نيكي ديدن از دوستان و گرمابه معتدل و بوي خوش. «1»»
ده پند انوشيروان
اندرزهاي انوشيروان به صورت نظم و نثر موجود است و قسمت منثور آن در ده «پهلوي» كه بر هر پهلوي پندي چند نگاشتهاند باقي است و ما براي اطلاع از طرز فكر پيشينيان و وقوف بر زبده افكار و آراء اجتماعي و سياسي آنان، به نقل قسمتهائي از آن مبادرت ميكنيم.
خودشناسان را از ما درود دهيد. از راه آسيبهاي گزندآميز برخيزيد. كارها را به هنگام خود انجام دهيد و پيش و پس كارها بنگريد. به كاري كه درشويد راه برون شد پاس كنيد. بهرزه مردم را نرنجانيد. از همه كس خشنودي بجوئيد. به مردم آزردن فخر مكنيد. دل همه كس را نگاه داريد. در كارها مشورت و تدبير كنيد. آزموده را بنا آزموده مدهيد. خواسته را فداي تن كنيد، خود را در جواني نيكنام كنيد، اگر توانگري خواهيد قناعت كنيد، بر شكسته و سوخته و دزديده غم مخوريد، سخن زشت به كسي نگوئيد، در خانه كسي فرمان ندهيد، نان به
______________________________
(1). تاريخ گزيده حمد الله مستوفي باهتمام دكتر عبد الحسين نوائي از صفحه 67 تا 70.
ص: 93
خوان خويش خوريد، با كودكان آميزش مكنيد، در كارها تدبير كنيد، زنان پير بيگانه را به خانه خود راه مدهيد و مگذاريد، از مكر و حيلت زنان ايمن مباشيد، خويشتن را اسير زنان مكنيد، بر مرگ دختران غم مخوريد، از دزدان عطا مپذيريد، از همسايه بد بپرهيزيد، از مردمان بد بگريزيد، بيادبي خدمت پادشاهان مكنيد، در زمين كسان تخم مكاريد، و درخت ننشانيد، با هر گروه نياميزيد، از نوكيسه وام مستانيد، از بياصلان دختر مخواهيد، با بيشرمان منشينيد، از مردم غماز و بيديانت وفا گوش داريد، با معيوبان و ناقصان دوستي مكنيد، هركس از سرزنش و ملامت خلقان نترسد از وي دور باشيد، با آنكه نيكي نشناسد پيوند و پيوستگي درگسلانيد، پيران و بيدلان را با خود به جنگ مبريد، به خواسته (يعني مال) و تندرستي پشت گرم مباشيد، پيران و آزموده مردم را خوار مداريد، در همه كاري پيران را گرامي داريد، از پادشاهان هميشه هراسان باشيد، دشمن را هرچه خرد باشد بزرگ شماريد، پايه و مايه خود را نيكو پاس كنيد، از پادشاهان و سخنسنجان و زنان ترسناك باشيد، بر هيچكس رشك و افسوس مخوريد، زشت ناپسند مردم را پيدا مسازيد، از مرگ زنان اندوهگين مباشيد كار زمستان در تابستان راست داريد، ناكرده كرده، منگاريد، زن به روزگار جواني خواهيد، كار امروز به فردا ميندازيد، كارها به هوش و دانش كنيد، بدخوئي را پيرايه و سرمايه مسازيد تا روزگار هستي شيرين گذرد، چشم و زبان و شكم و پوشيدنيهاي خود را از ناشايست و ناروا پاس داريد، زيان به هنگام را از سود به هنگام بهتر داريد، جايي كه آهستگي و نرمي بايد، تندي و درشتي مكنيد، در جنگها راه آشتي باز نماييد، خرج به اندازه دخل كنيد، تا درخت نو درننشانيد، درخت كهن برمكنيد، پاي به اندازه گليم دراز كنيد، نادان و مست و ديوانه را پند مگوئيد، زن آزرمسوز زباندراز را در خانه مگذاريد، هرچه شما را ناپسند آيد بر ديگران روا مداريد، سپاس مهتري را بر كهتري رحمت آريد، تنها دست به خوان و خورش درمبريد، زيردستان را هميشه خوش و خرم داريد، ناخوانده به ميهماني كسان درنشويد، پرورش استاد و رنج پدر و مادر را بزرگ و گرامي شناسيد، براست و دروغ سوگند مخوريد.
اندرزهاي بزرگمهر
گروهي از حكما از بوذرجمهر پرسيدند كه ما را از باب حكمت چيزي ياد ده ... گفت آگاه باشيد، چهار چيز بينايي چشم بيفزايد ... يكي سبزه خرم، ديگر آب روان و ديگر فرزند و ديگر ديدار دوستان. اما چهار چيزي كه بينائي را بكاهد طعام شور خوردن، و آب سوزان بر سر ريختن و اندر چشمه آفتاب نگريستن و ديدار دشمن ديدن. اما آن چهار چيز كه تن را فربه كند جامه نرم پوشيدن و بيغم زيستن و بوي خوش بكار داشتن و خواب گرمگاهي (يعني خواب
ص: 94
نيمه روز يا قيلوله) كردن. اما آن چهار كه تن را بيمار كند، يكي گوشت قديد خوردن و ديگر جماع بسيار كردن، و در گرمابه دير بودن و در شبانگاه زود خفتن و جامه درشت پوشيدن. اما آن چهار كه تن را درست كند اول طعام به وقت خوردن دوم اندازه هرچيز نگهداشتن، سيم كار سخت ناكردن چهارم غم بيهوده ناخوردن. اما چهار چيز كه تن را شكسته دارد: اول، برپاي افزار دشوار رفتن، دوم راه ناهموار پيمودن سيم بر اسب سركش نشستن چهارم با پيرزن جماع كردن، اما آن چهار چيز كه دل را زنده كند يكي خرد شايسته ديگر استاد دانا و همباز امين و عيال موافق و دوست سازگار و مساعد. اما آن چهار چيز كه دل را بميراند اول سرماي ز مهرير دوم گرماي سموم سيم دود تلخ و ناخوش چهارم بيم دشمن. «1»»
در كتاب مصنفات افضل الدين محمد مرقي كاشاني (جلد اول) به نشانهاي كمال انساني اشاره و تأكيد شده است كه براي تهذيب اخلاق و تطهير و تزكيت نفس بايد آدمي همه نيروهاي مادي و معنوي و اخلاقي خود را مهار كند و طريق اعتدال را برگزيند:
«اكنون گوئيم نشان مردم تمام آن است كه همه قوتهاي او را رتبت اعتدال بود، ميان شدت و ضعف، از قوت سبعي و بهيمي و نباتي و همه مسخر و مطيع شده خرد را ... قوتهاي غضبي در حد اعتدال ميان تكبر و دنائت و ميان بددلي و ناپاكي و ميان سركشي و مسخّري و ميان كينهوري و بيحميتي و همچنين قوتهاي شهواني ميان رغبت حرص و نفرت ناخواست، و ميان بستگي بخل و گشادگي اسراف آزاد از بيم و اميد نه در نابوده به اميد آويزنده نه از بوده به بيم گريزنده. نه به بينياز را به اسرافدهنده، و نه از نيازمند به بخل بازگيرنده، نه محبوبات گذرنده را محب به افراط، نه مكّاره ناپاينده را مبغض به غايت ... كردارش به احكام خرد مضبوط، رفتارش بر جاده صواب و استقامت مقصور ... در بلا شكيبا، در راحت سپاسدار، به تن باركش، به جان راد و آزاد ... به گفتار برهان و بيان حقايق، به كردار قانون و قاعده نسبت و شريعت، امرش بيآزار، نهيش بيانكار ... و خنك آنكه امثال اين آثار و علامات در اخلاق و اعمالش پيدا شود و فروغ چنين مكارم و محاسن از فعال و اقوالش روي نمايد «2» ...»
خطر آزمندي
نويسنده بحر الفوائد در بخش نصيحة الملوك خطاب به آزمندان و افزونخواهان جهان ميگويد: «... هركس كه زاد وي تقواست، سزاوار است كه بساط تهنيت بيفكند و هر كس كه زاد وي هوا و دنياست سزاوار است كه اگر بساط تعزيت بيفكند، همه عالم ملك و ملك تو شده گير و بجاي بگذاشته گير آخر چه؟ ... اي به مكابره عقل برخاسته و بر سر پول خانه ساخته و
______________________________
(1). همان كتاب
(2). از كتاب مصنفات به تصحيح و اهتمام آقايان مجتبي مينوي و يحيي مهدوي ج 1.
ص: 95
بر موج دريا افكنده چون ناصيه ملك الموت بيني هشيار شوي ... آدمي تماشاي بوستان ميكند، يكساعت تا تماشاي گورستان كند ... شاهان جهان در ظلمت گور اسير خاك شده بيني ... جمجمه جباران پوسيده ... سرهاي سروران در خاك، خاك شده بيني ... گيسوي عروسان در خاك پوسيده و پارهپاره شده بيني. پشت زمين پرغفلت است و شكم زمين پرحسرت و آدمي در وادي پنداشت و تمناي خود گم شده كه امروز چنين كنم و فردا چنان كنم مرگ بر وي ميخندد و اجل بر امل ميخندد و تقدير بر تدبير ميخندد و مرگ بر زندگي ميخندد «1» ...»
نويسنده در جاي ديگر از كتاب خود مينويسد: «سر همه گناهان سه چيز است:
حسد، حرص و كبر، ديگر گناهان ازين پديد آيد «2» ...»
يكي از دشمنان تملق و مداهنه در تاريخ ايران ابو اسحاق شيرازي است (393- 476) كه از مشاهير فقها و متكلمين شافعي است، خواجه نظام الملك او را به تدريس نظاميّه بغداد دعوت كرد وي پس از چند هفته با تأمل بسيار به اين كار تن داد و چون شنيده بود كه مواد ساختماني نظاميه اكثر غصب است، در آنجا هرگز نماز نكرد، از كارهاي جالب او اينكه چون نظام الملك خواست از علما و مشايخ عصر شهادتي بر نيك اعتقادي خويش كسب كند، هريك از شيوخ به اقتضاي زمان شهادت خويش درين باب بنوشت ولي او از ديگران پيروي نكرد و در آن ورقه نوشت «حسن خير الظلمه» يعني نظام الملك از بهترين ستمكاران است، چون نظام الملك آن خط بديد گفت: «هيچكس از اين بزرگان چنان راست ننوشته است كه او نوشت». و با اين بيان از صدق و صفاي او تمجيد كرد.
استغناء طبع
شهر زوري گويد: «آنگاه كه بيروني قانون مسعودي را تصنيف كرد، سلطان او را پيلواري سيم جايزه فرستاد و وي آن مال به خزانه بازگردانيد و گفت من از آن بينيازم چه عمري در قناعت گذراندهام ديگر بار مرا ترك خوي و عادت سزاوار نيست و بازگويد: دست و چشم و فكر او هيچگاه از عمل بازنماند و دائم در كار بود مگر به روز نوروز و مهرگان يا براي تهيه احتياجات معاش ... مصنفات او بار اشتريست فقيه ابو الحسن گويد: آنگاه كه نفس در سينه او بشماره افتاده بود بر بالين او حاضر بودم، در آن حال از من پرسيد حساب جدات فاسده را كه وقتي مرا گفتي بازگوي كه چگونه بود گفتم اكنون چه جاي اين سؤال است، گفت اي مرد كدام يك از اين دو امر بهتر است؟ اين مسئله را بدانم و بميرم و يا نادانسته و جاهل درگذرم. و من آن مسئله را بازگفتم و فراگرفت و از نزد وي بازگشتم و هنوز قسمتي از راه نپيموده بودم كه
______________________________
(1). بحر الفوايد به كوشش دانشپژوه صفحه 68 ببعد. 2 ص كتاب ص 144.
(2). همين كتاب، ص 144.
ص: 96
شيون از خانه او برخاست ... شمس المعالي قابوس بن وشمگير خواست تمامت امور مملكت به وي محول كند ... سرباز زد .. «1»»
در اشعار زير كه منسوب به بو نصر شاذي است آثار استغناء طبع و بلندنظري به چشم ميخورد:
بر خرد خويش بر ستم نتوان كردخويشتن و خويش را دژم نتوان كرد
دانش و آزادي و دين و مروتاين همه را خادم درم نتوان كرد
قانع بنشين و آنچه يابي بپسندكايزدي و بندگي بهم نتوان كرد البته نعمت قناعت و وارستگي نصيب هركسي نميشود بنا به گفته حسن صباح وزير نامداري چون نظام الملك از اينكه بيت المال و درآمد خزانه را «خرج دختران و پسران و دامادان خود ميكرده و زيادهرويهاي فرزندانش به اتكاء قدرت او، با فجيعترين جنايات پهلو ميزده است ...» احساس نگراني و مسؤوليت نميكرده است، فرزند ارشد همين وزير جمال الملك (حاكم بلخ) چون شنيد كه جعفرك دلقك ملكشاه نظام الملك را مسخره كرده است آن نگونبخت را از بارگاه بيرون كشيد و امر كرد تا گردنش را بشكافند و زبانش را از قفا بيرون كشند. مثلي است گيلكي ميگويند، دريا خروش امواج خود را نميشنود خواجه نيز مانند ديگر آدميزادگان عيب خود را نميديد.»
عبد الملك ابو نصر كندري پس از آنكه در تلاش خود براي اينكه سليمان برادر آلب ارسلان را به سلطنت رساند توفيق نيافت با سعايت نظام الملك به زندان مرو گسيل شد و پس از يكسال بدست دژخيمان با نهايت سنگدلي به قتل رسيد، پيام تاريخي و پرمغز ابو نصر كندري را قبل از قتل از كتاب راحة الصدور نقل ميكنيم: چون از مأموريت دژخيمان آگاه شد سر تسليم فرود آورد .. پس از وداع با خانواده خود ضربت شمشير را بر حلقه طناب و اختناق ترجيح داد و اين پيغام معروف را به آلبارسلان و وزير نظام الملك فرستاد: «سلطان را بگوي اينست خجسته خدمتي كه بر من خدمت شما بود. عمت اين جهان بمن داد تا بر آن حكم كردم و تو آن جهان دادي و شهادتم روزي كردي. پس از خدمت شما دنيا و آخرت يافتم، و وزير را بگوي كه بد بدعتي و زشت قاعدتي در جهان آوردي به «وزير كشتن» ارجو كه اين سنت در حق خويشتن و اعقاب بازبيني. «2»»
همين وزير به حكم خودخواهي و جاهطلبي «... خواجهاي چون ابو نصر كندري را كه در هيچ عهدي در پيش هيچ پادشاه و در هيچ ملك، چنان كدخدائي پاي در ميان كار ننهاده بود
______________________________
(1). ابو ريحان در لغتنامه دهخدا، ص 461.
(2). راحة الصدور و آية السرور راوندي چاپ ليدن سال 1921 ص 118.
ص: 97
به تزوير آنكه در ملك و مال سلطان تصرف ميكند شهيد كرد و از ميان برداشت ص 160». «1»
البته مردان آزادانديش و با مسلكي چون ناصر خسرو نيز بودند كه در آغاز جواني به شغل ديواني اشتغال داشته و داراي نعمت و جاه و صاحب عزت و احترام بودهاند ولي بزودي از كار ديواني دوري جستهاند چنانكه گويد:
يك چند پيشگاه همي ديديدر مجلس ملوك و سلاطينم
آزرده اين و آن بحذر از منگفتي مگر نژاده تنينم ***
همان ناصرم من كه خالي نبودز من مجلس مير و صدر وزير
بنامم نخواندي كس از بس شرفاديبم لقب بود و فاضل دبير ولي همين ناصر خسرو چون از زشتكاريهاي اميران و از رشوهخواري فقيهان و مديحهسرائي سخنگويان در مناطق فرمانروائي سلجوقيان، پيمانه صبرش لبريز شد، به كوهستان بدخشان پناه برد و عزلت و قناعتپيشه كرد و در گوشه انزوا با جهل و خرافات و فرمانروايان ستمپيشه به مبارزه برخاست.
بقول دكتر مهدي محقق: «يگانه خوي نيك و صفت برجسته كه او را از ديگر شاعران ممتاز ميدارد اينست كه دانش و ادب خود را دستاويز لذت دنيوي قرار نداده و هرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان او مجموعهاي از پند و اندرز و حكم و امثال و در عين حال درسهايي از اصول انسانيت و قواعد بشريت ميباشد ... از همه مهمتر آنكه او زشتكاريها و مفاسد اجتماع خود را به خوبي درك كرده بود و يكتنه زبان به اعتراض و خردهگيري گشود و همين موجب شد كه نتواند در شهر و ديار خود بماند و در پايان عمر با دلي پر از اندوه، دره يمكان را براي خود ملجاء و ماوي بسازد تا از شر مردمان فرومايه و ديوسيرت در امان باشد ... «2»» ناصر خسرو براي حفظ تقوا همواره با ديو نفس در ستيز بوده است:
چشم و دل و گوش هريكي همه شبپند دهد با تن نزار مرا
چشم همي گويد از حرام و حَرَمبسته همي دار زينهار مرا
گوش همي گويد از محال و دروغراه بكن سخت و استوار مرا
نيست ز بهر تو با سپاه هويكار مگر حرب و كارزار مرا
سر ز كمند خرد چگونه كشمفضل، خرد داد بر حمار مرا
.. غار جهان گرچه تنگوتار شده استعقل بسنده است يار غار مرا
______________________________
(1). تاريخ ادبي ايران، براون، ترجمه علي پاشا صالح، ص 393.
(2). دكتر مهدي محقق، 15 قصيده از حكيم ناصر خسرو (از مقدمه رساله).
ص: 98
سعدي چون ناصر خسرو معتقد است كساني كه با دشمن نفس پيكار ميكنند در مردي و مردانگي و شجاعت بر رستم و سام برتري دارند:
سخن در صلاح است و تدبير و خوينه در اسب و ميدان و چوگان و گوي
تو با دشمن نفس همخانهايچه در بند پيكار بيگانهاي
عنان بازپيچان نفس از حرامز مردي ز رستم گذشتند و سام
تو خود را چو كودك ادب كن بچوببه گرز گران مغز مردم مكوب
... نخواهم درين نوع گفتن بسيكه حرفي بس ار كار بندد كسي
اخلاق و عادات
در تفسير ابو الفتوح رازي از آثار قرن ششم هجري از سنن و عادات وحشيانه اعراب در زنده به گور كردن دختران ياد شده است: «... عبد الله عباس گفت: عرب را در جاهليت عادت چنين بودي كه چون زنان ايشان آبستن شدندي و وقت وضع نزديك شدي، چاله بكندي، تا چون زن را درد آمد بر آن چاله نشستي و بزادي، اگر پسر بودي برگرفتندي و اگر دختر بودي در آنجا فكندي و خاك بر او راست كردندي .. «1»» در جاي ديگر از اين كتاب از تنوعطلبي و مبادله زنان در بين اعراب دوران جاهليت مطالبي آمده است «... عبد الله بن زيد گفت عرب در جاهليت مبادله كردند به زنان، اين شبي زن او ببردي و آن ديگر به بدل زن او ببردي ...» در اين معني ابو هريره نيز ميگويد: «... در جاهليت عادت بودندي كه يكديگر را گفتندي ...
«من نزول كنم براي تو از اهل خود و تو نيز نزول كن از اهلت براي من.» و اين معني مبادله بود كه به موجب آيهاي نهي گرديد. «2»» [*]
يك روز عيينة بن حصين در پيش رسول شد و حضرت رسول (ص) در حجره عايشه بود بيدستوري درآمد. رسول (ص) فرمود يا عيينة چرا دستوري نخواستي. گفت من هرگز دستوري نخواستم بر هيچ مرد از قبيله مغر، آنگه گفت اين كيست در پهلوي تو نشسته؟ گفت اين عايشه است عيينة گفت .. خواهي كه من فرود آيم از براي تو از نيكوترين خلقان خداي. رسول (ص) گفت خدايتعالي اين معني حرام كرد. چون بيرون شد، عايشه گفت: يا رسول اللّه اين كيست، رسول (ص) گفت ... اين احمقي است مطاع و سيد قوم خود است، با اين حماقت كه ميبيني. «3» ...»
______________________________
(1 و 2). هزار سال نثر فارسي، كتاب سوم، ص 627 و 632.
(3). همان كتاب، ص 632.
ص: 99
جبران يك گناه
به حكايت تجارب السلف خواجه نظام الملك در آغاز خدمت ديواني براي تهيه وسايل زندگي دست به دزدي مصلحتآميزي ميزند و سبوي زري را كه از آن گدائي كور بود از مسجدي ميربايد، پس از گذشت سالها چون به وزارت ميرسد، روزي گداي نابينا را در بازار ميبيند، گناه گذشته را به خاطر ميآورد و در مقام جبران برميآيد گداي كور را به كاخ خود ميخواند و زيركانه از او ميپرسد كه آن كوزه زر را بازيافتي يا نه كور به فراست سارق را ميشناسد، اينك بقيه داستان از كتاب سابق الذكر: «... نابينا برجست و دامن خواجه محكم بگرفت و گفت زر من تو بردهاي چه از آن وقت باز كه زر تلف شده من با هيچ آفريدهاي نگفتهام، خواجه بخنديد و بفرمود تا اضعاف آن زر به نابينا دادند و ديهي در ولايت مرو به اولاد او وقف كرد چنانكه آن ديه را ديه نابينا خوانند و آن بيچاره توانگر شد و از مذلت مسئلت برست. «1»»
گر زانكه هزار كعبه آباد كنيبه زان نبود كه خاطري شاد كني
گر بنده كني ز لطف آزادي رابهتر كه هزار بنده آزاد كني (ابو سعيد ابو الخير)
عيب است بزرگ بركشيدن خود راوز جمله خلق برگزيدن خود را
از مردمك ديده ببايد آموختديدن همه كس را نديدن خود را «عبد الله انصاري»
اخلاق بنظر نسفي
نسفي در كتاب انسان كامل در وصف روحيات و نفسانيات بشر چنين مينويسد:
«بدانكه در دماغ جمله آدميان انديشه پادشاهي، يا تمناي حاكمي، يا سوداي پيشوائي سر برميزند و در دماغ آدميان يكي از اين سه بوده باشد البته، و دانا اين را به رياضيات و مجاهدات بسيار از دماغ خود بيرون كند و آخرين چيزي كه از دماغ دانا بيرون ميرود دوستي جاه است و باقي جمله به اين بلا گرفتارند و در اين دوزخ ميسوزند و به آتش حسد ميگدازند و دليل به اين سخن آنست كه اعتقاد هركسي در حق خود چنانست كه البته در عالم او را مثل و مانند نيست، هرگز خود را برابر ديگران نداند و نبيند، هميشه خود را بهتر از ديگران بيند و داند، پس هر مرتبهاي كه در عالم بزرگتر باشد، خود را خواهد و مستحق آن خود را بيند و اگر آن مرتبه بجاي ديگر باشد، به آتش حسد ميگدازد و اين طايفه همه روز در محفل و مجمع مدح خود گويند و
______________________________
(1). تجارب السلف هندوشاه، باهتمام عباس اقبال، چاپ دوم كتابفروشي طهوري، ص 278 به بعد.
ص: 100
دوست دارند كه ديگران مدح ايشان گويند و اگر مدح كسي ديگر گويند برنجند- اي درويش هر كجا عقل و علم كمتر باشد اين صفت آنجا عاليتر بود، و هر كجا عقل و علم به كمال باشد، اين انديشه در خاطر وي نگذرد، و اگر بگذرد پناه به خداي برد ... اي درويش بدانكه يك كس همه چيزها نتواند دانست يك كس همه كارها نتواند كرد، پس هيچ چيز و هيچكس درين عالم بيكار نيست و هريك بجاي خود در كارند ... نظام عالم به جمله است پس در هر مرتبهاي كه باشي، در مرتبهاي از مراتب اين وجود خواهي بود ... اي درويش ... تو امروز وقت خود به قيمت دار و به جمعيت و فراغت بگذران و تا حد امكان، آزار به هيچكس و هيچ چيز مرسان كه معصيت نيست الا آزار رسانيدن و تا امكان است راحت به همه چيز و به همه كس ميرسان، طاعت نيست الا راحت رسانيدن و به يقين بدان كه هركه هرچه ميكند با خود ميكند، اگر آزار ميرساند بخود ميرساند، و اگر راحت ميرساند به خود ميرساند. «1» ..» نسفي در رساله نوزدهم بار ديگر به اخلاقيات آدميان توجه ميكند و خطاب به درويش مصاحب خود ميگويد: علامت آدمي چهار چيز است: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف، هركه اين چهار چيز دارد آدمي است و هركه ندارد نه آدمي است، هركه اين چهار به كمال رساند او انسان كامل است ... آدمي هريك خاصيتي دارند ... و آن استعداد او را با خود آوردهاند ... اي درويش صحبت با نيكان دار و صحبت با بدان مدار، كه هركه هر چه يافت از بدي، از صحبت بدان يافت و اگر خواهي كه آدمي نيك و آدمي بد را بشناسي بدان كه آدمي نيك آن است كه راستگفتار و راستكردار و نيكواخلاق و راحتسان بود و آدمي بد آنست كه راستگفتار و راستكردار نباشد و بداخلاق و آزاررسان باشد. اي درويش جهد كن ... تا از خود ايمن گردي و ديگران از تو ايمن شوند، هركجا امن هست بهشت است و هركجا امن نيست دوزخ است «2» ...» نسقي در صفحات بعد با نگراني و بدبيني بسيار به ياران خود اعلام خطر ميكند و مينويسد به حكم «... احتياج با ناجنسان همصحبت ميبايد بود و با بيخبران دست در كاسه ميبايد كرد، چه بودي اگر نبودي ... جهد ميبايد كرد تا به سلامت بگذريم و در فتنهاي از فتنهها و آفتهاي اين عالم نيفتيم كه عالم پر از بلا و فتنه است ... پر از گرگ و پلنگ است و پر از مار و كژدم است و با اينان صحبت ميبايد داشت و روز و شب همصحبت ايشان ميبايد بود، بلكه شب و روز خدمت ايشان ميبايد بود ... چه سود از اين فرياد و از اين ناله ...» بنظر نسقي راه نجات در چهار چيز است: «... اول ترك دوم عزلت، سوم قناعت و چهارم خمول (يعني گمنامي) .. هركه اين چهار چيز دارد ... بيقين
______________________________
(1). عزيز الدين نسفي، الانسان الكامل، به تصحيح ماريژان موله، ص 186 به بعد.
(2). همان كتاب ص 255 و 258.
ص: 101
ميدان كه دانا و آزاد است. «1» ..» در صفحات بعد بار ديگر در بيان بهشت و دوزخ به خلقيات بشر توجه ميكند: «... بدان كه بهشت و دوزخ درهاي بسيار دارند، جمله اقوال و افعال پسنديده و اخلاق حميده درهاي بهشتاند و جمله اقوال و افعال ناپسنديده و اخلاق ذميمه درهاي دوزخند ...» نسفي به بهرهگيري از حيات معتقد است، ميگويد: «اي درويش حيوة را به غنيمت دار، و صحت را به غنيمت دار و جواني به غنيمت دار و جمعيت و فراغت را به غنيمت دار و ياران موافق را و دوستان را به غنيمت دار كه هريك نعمتي عظيماند و مردم از اين نعمتها غافلاند، و هركه نعمت نشناسد از آن نعمت برخورداري نيايد و اين نعمتها هيچ بقا و ثبات ندارند، اگر درنيابي خواهند گذشت، و چون بگذرد، هرچند پشيماني خوري سود ندارد امروز كه داري به غنيمت دار و هر كار كه امروز ميتواني كردن به فردا مينداز كه معلوم نيست كه فردا چون باشد اي درويش تو از اينها مباش كه چون نعمت فوت شود آنگاهش قدر بداني، كه بعد از فوت نعمت قدر دانستن هيچ فايده ندهد- با وجود نعمت، اگر قدر نعمت را بداني، تواني كه آنرا به غنيمت داري! ..» نسفي در صفحات بعد بار ديگر زبان به مذمّت دنيا ميگشايد: «... بدانكه دنيا تخم تفرقه و اندوه است و تخم بلا و عذاب است هركه را مال و جاه بيشتر ميشود تفرقه و اندوه وي و بلا و عذاب وي بيشتر ميگردد، عاقلان هر چيز كه خواهند از براي راحت و آسايش خواهند و راحت و آسايش در ترك است. اگر ترك كلي نتواند كرد، بقدر آنكه ترك ميكند راحت مييابد.! ..»
ديوان كبير مولوي از تعليمات اخلاقي و اجتماعي خالي نيست:
نخوت و دعوي و كبر و ترهاتدور كن از دل كه تا يابي نجات
زَلّت آدم ز اشكم بود و باهوان ابليس از تكبر بود و جاه
لا جرم او زود استغفار كردوان لعين از توبه استكبار كرد بنظر مولوي منشأ قسمتي از خوشيها و ناخوشيها زندگي زبان است:
اي زبان تو بس زياني مر مراچون توئي گويا چه گويم من ترا
اي زبان هم آتش و هم خرمنيچند اين آتش درين خرمن زني
در نهان جان از تو افغان ميكندگرچه هرچه گوييش آن ميكند
اي زبان هم گنج بيپايان توئياي زبان هم رنج بيدرمان تويي
هم صفير خدعه مرغان توييهم انيس وحشت هجران تويي مولوي راستي و درستي را دواي آرامش قلب و آسايش فكر آدمي ميداند:
______________________________
(1). همان كتاب ص 272.
ص: 102 دل نيارامد ز گفتار دروغزاب و روغن هيچ نفروزد فروع
در حديث راست آرام دل استراستيها، دانه دام دل است ***
دل بيارامد ز گفتار صوابآنچنانكه تشنه آرامد ز آب ***
چونكه بد كردي بترس ايمن مباشزانكه تخم است و بروياند خداش در تاريخ طبرستان تاليف بهاء الدين محمد بن حسن بن اسفنديار كه در نيمه اول قرن هفتم هجري قمري به رشته تحرير درآمده است ضمن مطالعه نامه تنسر (كه ابن مقفع آنرا از پهلوي به تازي برگردانده و از آثار مشهور عصر ساسانيان است) به تعاليم اخلاقي و اجتماعي چندي برميخوريم، از جمله از قول حكماي اوايل، مردم را به كار و كوشش دعوت و تبليغ ميكند و با صراحت مينويسد: «... دل فارغ خالي از كار، پيوسته تفحص محالات و تتبع خبرهاي اراجيف كند و از آن فتنه زايد و دست بيصنعت در بزهها آويزد ...» در جاي ديگر از اين نامه از كيفرهاي شديد انتقاد شده و اخذ جريمه و غرامت را به نفع مظلوم ستمديده، به عدل و عقل نزديكتر ميشمارد: «... به روزگار سلف سنت آن بود كه زننده را باز زنند و خستهكننده را خسته كنند و غاصب و سارق را مثله كنند و زاني را همچنين. سنت فرمود نهادن و جراحت را غرامت معلوم، چنانكه ظالم از آن برنج آيد و مظلوم را منفعت و آسايش رسد، نه چنانكه دزد را چون دست ببرند، هيچ كس را منفعت نباشد، و نقصاني فاحش، در ميان خلق ظاهر آيد، [*] و غاصب را غرامت چهار چندان كه دزد را ... و اين احكام در كتاب و سنن نبشت ... چون ما ديديم در احكام و سنت پيشينگان مظلوم فايده نبود و عامه را مضرتي و نقصاني در عدد و قوت ظاهر ميشد اين حكم و سنت وضع فرموديم تا به عهد ما و بعد ما بدين كار كنند. «1»
معرفي رياكاران
در كتاب پيغمبر دزدان در بخش مكتوبات و اشعار به سالوس و رياي برخي از افراد دنياپرست شديدا حمله شده و از جمله چنين آمده است: «... علماء آنها رشوه را حلال، و كرشمه و عشوه را، اقبال ميدانستند و درس خودسازي و شرعيبازي را خدمت عالم رزاق ميخواندند ... در خواندن تجويد خدمت قاريان ريشسفيد، تاكيد تمام داشتند، خاصه در كشيدن مد تا عدد صد و نود، كه قرائت هر حرفي را به اقتضاي حلق رسانيدند يعني الف و عين و
______________________________
(1). هزار سال نثر فارسي، كتاب سوم، ص 799.
ص: 103
سين و صاد و غين و قاف و زا و ظاء و تا و طا و حا و ها را، همه به يكجور زور به حلق ميكردند، كه اعتماد مردم كاملتر، و خود را از ديگران فاضلتر قلم دهند.
زنساز، ترك روزه و نماز، ريبت و غيبت، خيانت در امانت، ربا و زنا، كينه و عنا، دروغ و راست، حسد و لئامت، غمازي و عناد، نمّامي و فساد، تندخشمي و بدچشمي، نمك خوردن و نمكدان بردن، خلوت و جلوت دوتا بودن، به پيله و حيله مردم را ربودن، دام فريب در راه خلق نهادن، حلال خود را به قصد حسن جمال زن مردم ... دن، پرده مردم دريدن، در نماز قاطر خريدن (يعني دل به جاي ديگر داشتن) غيبت زندگان شنفتن، بد مردگان گفتن، امامت بيعدالت ... نماز بيحضور .. «1»»
خاقاني نيز كف نفس و استغناء را بر حرص و آزمندي ترجيح ميدهد:
خاقانيا ز نانطلبي آب رخ مريزكان حرص كاب رخ برد آهنگ جان كند
بس مور كو ببردن نان پارهاي ز راهپي سوده كسان شود و جان زيان كند
آن طفل بين كه ماهيكان چون كند شكاربر سوزن خميده چو يك پاره نان كند
از آدمي چه طرفه كه ماهي در آب نيزجان را ز حرص در سرِ كار دهان كند بهترين اخلاق و عادات بنظر نظامي گنجوي:
كم گوي و گزيده گوي چون دُرتا زندك تو جهان شود پر
يكدسته گل دماغپروراز خرمن صد گياه بهتر
گستاخ سخن مباش با كستا عذر خطا نخواهي از پس
كس را بخود از رخ گشودهگستاخ مكن نيازموده
هرجا كه قدم نهي فراپيشبازآمدن قدم بينديش سعدي در بوستان ضمن تعاليم اخلاقي گوناگون، جهاد با نفس و سرپيچي از تمايلات و شهوات زودگذر را عاليترين مرحله تكامل اخلاقي ميخواند:
سخن در صلاح است و تدبير و خوينه در اسب و ميدان و چوگان و گوي
تو با دشمن نفس همخانهايچه در بند پيكار بيگانهاي
عنان باز پيچان نفس از حرامبه مردي ز رستم گذشتند و سام
تو خود را چو كودك ادب كن به چوببه گرز گران مغز مردم مكوب
... نخواهم درين نوع گفتن بسيكه حرفي بس ار كار بندد كسي عبد الواسع جبلي از شعراي آغاز قرن ششم هجري در قصيده زير وضع اخلاقي و اجتماعي عصر خود را نشان ميدهد:
______________________________
(1). باستاني پاريزي، پيغمبر دزدان، محيط اجتماعي و آثار او، ص 205.
ص: 104 منسوخ شد مروت و معدوم شد وفاوز هر دو نام ماند چون سيمرغ و كيميا
شد راستي خيانت و شد زيركي سفهشد دوستي عداوت و شد مردمي جفا
گشته است باژگونه همه رسمهاي خلقزين عالم نبهره و گردون بيوفا
هر عاقلي به زاويهاي مانده ممتحنهر فاضلي به داهيهاي گشته مبتلا
گر من نكوشمي به تواضع نبينمياز هر خسي مذلت و از هركسي عنا
با اينهمه كه كبر نكوهيده عادتيستآزاده را همي ز تواضع رسد بلا
آمد نصيب من ز همه مردمان دو چيزاز دشمنان خصومت و از دوستان ريا
هرگز نديده و نشنيده است كس ز منكردار ناستوده و گفتار ناروا
در پاي جاهلان نپراكندهام گهروز دست ناكسان نپذيرفتهام عطا
اين فخر بس مرا كه نديده است هيچكسدر نثر من مذمت و در نظم من هجا اين بود گزيدهاي از قصيده معروف عبد الواسع جبلي.
سعدي در ظرافت اخلاقي تا آنجا پيش ميرود كه اظهار عطوفت پدري را در برابر اطفال يتيم عملي مكروه و غيرانساني ميشمارد:
پدرمرده را سايه بر سر فكنغبارش بيفشان و خارش بكن
نداني چه بودش فرومانده سختبود تازه بيبيخ هرگز درخت؟
چو بيني يتيمي سرافكنده پيشمده بوسه بر روي فرزند خويش
يتيم ار بگريد كه نازش خرد؟وگر خشم گيرد كه بارش برد؟
الا تا نگريد كه عرش عظيمبلرزد همي چون بگريد يتيم
برحمت بكن آبش از ديده پاكبشفقت بيفشانش از چهره خاك
اگر سايهاي خود برفت از سرشتو در سايه خويشتن پرورش
من آنگه سر تاجور داشتمكه سر بر كنار پدر داشتم
اگر بر وجودم نشستي مگسپريشان شدي خاطر چند كس
كنون دشمنان گر برندم اسيرنباشد كس از دوستانم نصير
مرا باشد از درد طفلان خبركه در طفلي از سر برفتم پدر «بوستان سعدي»
بيشتر آثار منظوم و منثور سعدي پندآموز است و عبرتانگيز، از جمله در ابياتي از اين قصيده با اين مطلع: اي نفس اگر بديده تحقيق بنگري خطاب به مردم بيهنر و پرمدعا ميگويد:
... دعوي مكن كه برترم از ديگران به علمچون كبر كردي از همه دونان فروتري
از من بگوي عالم تفسيرگوي راگر در عمل نكوشي نادان مفسري
ص: 105 بار درخت علم ندانم مگر عملبا علم اگر عمل نكني شاخ بيبري
علم آدميت است جوانمردي و ادبورنه ددي بصورت انسان مصوري
... مردان به سعي و رنج بجائي رسيدهاندتو بيهنر كجا رسي از نفسپروري
ترك هواست، كشتي درياي معرفتعارف بذات شو نه بدلق قلندري
... گهگه خيال در سرم آيد كه اين منمملك عجم گرفته به تيغ سخنوري
شرم آيد از بضاعت بيقيمتم وليكدر شهر آبگينهفروش است و جوهري سعدي برخلاف شعراي متملق درباري خطاب به ارباب قدرت ميگويد:
نگويمت چو زبانآوران رنگآميزكه ابر مشكفشاني و بحر گوهرزاي
نكاهد آنچه نوشتست و عمر نفزايدپس اين چه فايده گفتن كه تا به حشر بپاي؟
مزيد رفعت دنيا و آخرت طلبي؟بعدل و عفو و كرم كوش و در صلاح افزاي
سختترين چيزي در جهان:
نويسنده بحر الفوايد در باب سوم كتاب خود از سختترين و دشوارترين امور در جهان سخن ميگويد و اقوال و آراء گوناگون صاحبنظران را نقل ميكند:
«برخي گفتند: از درويشي و بيماري بتر هيچ نيست. برخي گفتند: پيري و درويشي و بيماري و صاحبعيالي از همه بتر است. گفتند: درويشي و غريبي و بيماري. گفتند:
وامداري از همه بتر است زيرا كه به شب خواب نبود و به روز قرار نبود.
گفتند: سختي جهان آنست كه با دشمنان زندگي بايد كردن و با ناجنس، بودن.
يكي گفت از فراق دوستان بتر هيچ نيست.
يكي گفت از همسايه بد بتر نيست.
يكي گفت زن سليطه از همه بدتر است.
يكي گفت از بدخويي بتر نيست.
پيامبر گفت: از آن بتر نيست كه توانگر، درويش بشود يا عزيزي ذليل بشود. يا عالمي كه ميان ناسزا افتد.
و امير المؤمنين علي كرّم الله وجهه گفت: مصايب دنيا هفت است: عالمي كه ذليل شود يا مومني كه وي بيراه شود. يا توانگري كه درويش شود. يا تندرستي كه بيمار شود. يا دوستي كه دشمن شود. يا زاهدي كه از عبادت و طاعت سير شود. و يا وامداري كه اجلش برسد.
يكي گفت: مال مرد كه پيش وي به غارت برند.
گفتند: سختتر بلا آنست كه مردي در ميان دو زن گرفتار باشد، و آنكس كه چهار زن
ص: 106
دارد همه شرها در خانه دارد.
يكي گفت: ... از دشمن ياري خواستن و اميد به دشمن داشتن و سخن وي شنيدن.
يكي گفت: آنكه مكاري بگريزد و مرد را تنها بگذارد.
يكي گفت: از فراق بتر هيچ نيست.
يكي گفت: سختترين چيزي در جهان آنست كه كسي پيش همچون خودي شود و از همچون خودي سؤال كند و حاجتمند او شود.
يكي گفت: غمهاي جهان چهار چيز است يكي غم دختران، اگرچه يكي باشد، و غم سفر و غم وام و غم سؤال.
يكي گفت: در جهان هيچ از مرگ بتر نيست. «1»»
خوشترين چيزي در جهان
نويسنده در جاي ديگر ميگويد: «درين جهان بهشت به سه چيز بيابي: روي نيكو كه در خانه داري و خوي خوش، و آواز خوش با خوردنيهاي خوش. مردي كه زني نيكو و پارسا در خانه دارد وي در بهشت است. و گفتهاند از زندگي خوشتر چيزي نيست و از مرگ سختتر چيزي نيست.
... هركه بامداد برخيزد و از سه چيز مستغني باشد، دولت دو جهان او را باشد: اول از در خانه طبيبان مستغني باشد و از قرض خواستن و به كاسه و كيسه همسايگان طمع داشتن مستغني باشد. و از سراي ظالمان مستغني باشد و از رنج همسايه امن باشد، نعمت دنيا و آخرت وي را باشد.
گفتند: از عافيت بهتر هيچ نيست. زيرا كه هر چيز به چيزي محتاج است، عافيت به هيچ چيز محتاج نيست.
برخي گفتند: نعمتها و راحتهاي اين جهان سه چيز است: تندرستي، توانگري و ايمني و از بهر اين گفتهاند:
ثلثة ليس لها نهايةالآمن و الصّحة و الكفاية ... گفتهاند پنج چيز زندگي را بيفزايد: آواز خوش شنيدن و روي نيكو ديدن، و بينيازي از خلق و كامراني و علم دانستن. و پنج چيز زندگي را بكاهد: نيازمندي در پيري و بيماري در غريبي و نگريستن در روي مرده و ياد كردن گذشته. هيچ چيز بهتر از آن نيست كه مرد نيكونام باشد.
______________________________
(1). تلخيص از بحر الفوايد صفحه 453 ببعد.
ص: 107
يكي گفت: العيش ثلثه: اكل اللحم و ركوب اللحم، و ادخال اللحم.
گفتند: هفتاد حكيم شبي تا روز محاكات كردندي ميگفتند كه خوشترين چيزي در جهان چيست؟ بر آن اتفاق كردند كه نيكونامي و نيكي كردن از همه بهتر است، زيرا كه همه چيز باطل شود، نام نيكو بماند. «1»»
شجاع نويسنده انيس الناس از نويسندگان نيمه اول قرن نهم مينويسد: «حكما گفتهاند چهار چيز از بلاهاي عظيم است:
همسايه بد. زن ناسازگار، عيال بسيار و تنگدستي. سپس اطلاعات سودمندي در پيرامون «خانه خريدن و شرط آن» بدست ميدهد:
«در خريد و فروخت حد بيع نگه دارد، هرچه «اشترا» نمائي در وقت كساد نما و هرچه فروشي در زمان روايي فروش و از طلب سود عار مدار.
پس اختيار خانه در محله و كويي كن كه جماعت آن كوي مردم به صلاح باشند. چه صلاح و فساد همسايه و همكوي در همسايه مؤثر ميباشد ... الجار ثم الدار ... از همسايه بد احتراز لازم دار ... و در همسايگي و پهلوي مسجد و شحنه و علوي و دانشمند و معرف و وكيل و قاضي و خواجهسرا وزير منارخانه مخر «2».»
قبل از شجاع عبيد زاكاني نيز گفته بود: «از همسايگي زاهدان دوري جوييد تا به كام دل توانيد زيست». «در كوچهاي كه منار باشد وثاق مگيريد تا از دردسر موذنان بدآواز ايمن باشيد. «3»»
ديگر از اندرزهاي شجاع اينكه: «حق و حرمت همسايه نيكو دار و محافظت نما و با مردم كوي و محله صاحب وفاق و با مروت باش و در رعايت حال بيماران كوي و محله و پرسش ايشان تقصير منما ... هم بر اين منوال صاحبان عزا و مصيبت را به جنازه ميتشان حاضر شو و به هر كار مهمي كه همسايه را واقع گردد همراهي و موافقت و مددكاري و مرافقت دريغ مدار ... و از كودكان همسايه نوازش و تربيت، و از پيران محله احترام و عزت دريغ مدار ... پس ناكردني مكن و ناگفتني مگوي، كه هركه چيزي كند كه نبايد كرد، و چيزي گويد كه نبايد گفت، چيزي بيند كه نبايد ديد و چيزي شنود كه نبايد شنيد.
... بام خانه از بام خانه همسايگان بلندتر ساز تا بر حال تو مطلع نگردند، ليكن بايد كه به خانه همسايه ننگري ... از همسايه بدنام و بيصلاح احتراز لازم دان ... ضياع و عقار از براي روز پيري و ضعف حال و ايام سختي و اختلال بدست آر ... چون ضياع بدست آري مقسوم
______________________________
(1). همان كتاب، ص 489.
(2). انيس الناس از صفحه 213 ببعد.
(3). كليات عبيد، به اهتمام پرويز اتابكي، ص 205.
ص: 108
و غير المشاع حاصل كني و پيوسته در انديشه عمارت آن باش ..»
در كتاب تحفه از آثار قرن هشتم هجري در اخلاق و سياست در باب هشتم «در نتايج خواطر وزرا و حكم ايشان» از قول بوذرجمهر وزير انوشيروان مينويسد: كه از او سؤال كردند كه سعادتمندترين مردم كيانند؟ جواب داد: آنانكه كمتر دامن خود را به گناه آلوده كنند.
«گفتند دين خدا چيست؟ و دين شيطان چيست؟ گفت: دين خدا احسان است و حسن نيّت و دين شيطان سيئاتست و خسّت نيّت. گفتند حسن نيت چيست؟ گفت: راه ميانه گرفتن و در احوال احتياط واجب داشتن و جوانمردي كردن ... گفتند عاقلترين مردم كيست؟ گفت آنكه در امور و عواقب آن نظر كند، و پيش از شروع، نيك و بد آنرا بصدق فراست و رويت پيش خاطر مشخص گرداند، و از دشمن بهيچ نوع غافل نشود و فرصت غنيمت شمارد ... گفتند كدام خلق نيكوتر؟ گفت: تواضع و سخن نرم ... گفتند كدام سيرت زيباتر؟ گفت: عدل. گفتند سلامت از آفات بچه حاصل شود؟ گفت آنكه با عقل عجب نياميزد و با علم فجور نباشد ...
گفتند كدام بيغم است؟ گفت آنكه به اندك راضي شود ... گفتند چيست كه چشم و دل را روشن گرداند؟ گفت فرزند نيكبخت و جفت موافق. (يعني زن خوب).
... گفتند كيست كه دشمن بيشتر دارد؟ گفت آنكه مردم را بزبان برنجاند ... ديگر گفت پنج چيز از خصال علماست: تأسف بر مافات نخورند. و از آنچه بديشان رسد اندوه نبرند و بچيزي دور اميد ندارند و در سختي نترسند و در آساني بطر (مغرور) نشوند.
... هشت گروه از كردار خود خوار شوند: آنكه در فايده ناخوانده درآيد، و آنكه در مجلس اغيار نشيند و آنكه توقع نيكي از دشمن دارد و آنكه در خانه شخصي نشيند و او را خوار كند، و آنكه ناخوانده در حديث دو كس درآيد و آنكه توقع بر لئام دارد، و آنكه بيش فضولي كند، و آنكه سخن با كسي گويد كه بدو التفات ننمايد.
... جفت موافق بمنزلت مادر و خواهر و كنيزك است و جفت ناموافق چون دشمن و دزد است. هركه سخن بسيار گويد، واثق باش به جنون او، چه تيغ زبان را بيضرورت از نيام كشيدن كار خردمندان نباشد ... هركه در كارها مشورت كند، هرآينه دست به گردن مطلوب درآرد ... از كسي مشورت خواهيد كه ... محبتي صادق و عقل كافي و خبرتي تمام ...
دارد ... هركه سرّ دل خود نپوشد سر، در سر سر كند «1».»
در كتاب انيس الناس از شجاع كه در سال 830 هجري نوشته شده است تحت عنوان «در نصايح حكما فرزندان را» به تعاليم و اندرزهاي اجتماعي گوناگوني برميخوريم كه گزيدهاي از آنها را در اينجا نقل ميكنيم:
______________________________
(1). تحفه باهتمام محمد تقي دانشپژوه صفحه 123 ببعد.
ص: 109
تا تعاقب ليل و نهار باشد، از تغيير حالات عجب مدار.
از كاري كه پشيماني خورده باشي، ديگر متعرّض آن مشو.
چون با پادشاهان آشنائي داشته باشي، ايمن مخسب.
زنده مشمار خويش را، چون عمر به ناكام گذراني.
با مردم بيهنر، دوستي مكن.
بپرهيز از ناداني كه خود را دانا داند.
انديشه را بر گفتار مقدم دار.
خود را نادان دان، تا مجهولات معلوم تو گردد.
مرگ به دان از نياز به همسران خويش.
هركه را آموزش روزگار دانا نسازد، در تربيت و تعليم او سعي خويش ضايع مگردان.
راز خود با دوست مگوي، تا دشمن نداند.
نيكخواه مردم باش، تا مردم نيكخواه تو باشند.
كينهدار مباش، تا اندوهگين نباشي.
در امور اهمال مكن، تا فريفته نباشي.
پرده كس مدر، تا پرده تو دريده نشود.
قدر مردم بشناس، تا باقدر باشي.
به هواي دل كار مكن، تا از پشيماني ايمن باشي.
كوتاهدست باش، تا زباندراز باشي.
از فساد و كاهلي دور باش، تا درويش نگردي.
خرج خويش زيادت از دخل مگردان، تا به بلاي احتياج مبتلي نگردي.
قانع و ساعي باش، تا توانگر باشي.
در كارها تعجيل نكن، تا، نادم نگردي.
از صحبت نااهل احتراز كن، تا نيكبخت باشي.
از صحبت جاهل احتراز نما.
مال خويش را به هوي صرف مكن، تا به وحشت ندامت مبتلي نگردي.
در جواني هنر آموز.
در پيري از هوي دور باش.
حقشناس باش.
غم گذشته و آينده مخور.
ص: 110
ستايش خود مكن.
آزار دلها منما «1».»
آداب معاشرت و نشستوبرخاست در نزد اصحاب فتوت
هركه آيد پيش تو از خاص و عامپيشتر بايد تو را دادن سلام
لطف و اخلاق و تواضع پيشه كناز سخا و مردمي انديشه كن
از دل و جانت نگه دار اي پسرحرمت استاد و لالا و پدر
خويشتن بشناس اول كيستيبعد از آن انديشه كن بر چيستي
در دو گيتي موجب آسودنتبر زبان خويش قادر بودنت
جز زبان بر تو نيارد كس زيانپس مكن مانند سوسن صد زبان
ورنه چون سوسن همي خاموش باشچون صدف وقت شنودن گوش باش
دشمني آرد مزاج لاغ «2» توهم نمك افشاند اندر داغ تو
علم را بهتر شناس از گنج زرزانكه باشد علتي بدرنج زر
بدتر از بد نيست اي يار عزيزنيست نيكوتر ز نيكو هيچ چيز
تا تواني خاطر مردم بجويسينه خود را ز كينه پاك شوي
ظاهر و باطن اگر يكسان كنيكار خود را با خدا آسان كني
و اندر آنكس كو ز معني واقفستزَرق و سالوسي نه كار عارفست
راز خود از خلق پوشيدن چه سود؟چونكه داند خالق طاق كبود
چون شكاري قصد بر جان ميكندكبك سر در برف پنهان ميكند
تا كه صيادش نبيند در زمينكار صاحب زرق باشد همچنين «3»»
انحطاط اخلاقي در عصر مغول
با ايلغار مغول بار ديگر حدود و قيود و نظامات اجتماعي و اقتصادي در ايران و ديگر ممالك آسيائي مورد حمله و تعرض شديد قرار گرفت و در اثر تجاوز و زورگوئي قوم مغول و عمال و ايادي آنها بيش از پيش نظام نيمهجان اقتصادي و اجتماعي در اين كشورها دستخوش تزلزل و انحطاط گرديد و بهمين نسبت اخلاقيات كه رابطهاي ناگسستني با شرايط و خصوصيات اقتصادي و اجتماعي هر قوم دارد بسرعت در سراشيبي فساد افتاد.
______________________________
(1). انيس الناس ... صفحه 14 ببعد.
(2). هزل.
(3). فتوتنامه ناصري باهتمام سعيد نفيسي. فرهنگ ايرانزمين ج 10 صفحه 273.
ص: 111
مردم بلاديده و ستمكشيده ايران براي ادامه حيات و نجات از گرسنگي و ستمگري دستگاه حاكم به امور و مسائل اخلاقي بياعتنا شدند دروغگوئي، تملق و خيانت و ديگر رذائل اخلاقي رواج يافت و بازار مردي و مردانگي رو به كسادي نهاد.
در دوران قبل از حمله مغول چنانكه ديديم در مقابل ستمگريهاي طبقات حاكم و عوامفريبي و رياكاري بعضي از فقها و متشرعين و قضاة و غيره نيروهاي مقاوم و مبارزي خواه بصورت مثبت و خواه بصورت منفي در كار و فعاليت بودند و گاه با شمشير و زماني با قلم مبارزه با عناصر ارتجاعي زمان ادامه داشت ولي با حمله خانمانسوز مغول بيش از پيش روح مقاومت و مبارزه با ستمگري در طبقات مختلف ضعيف شد و انديشه تسليم و رضا جانشين آن گرديد. مردان مقاوم و پرخاشجوئي چون حسن صباح و ناصر خسرو علوي جاي خود را به عناصر اندرزگو و سازشكار سپردند.
بطوريكهDohsson در تاريخ مغول نوشته است:
«حكومت مغول عبارت بود از غلبه فساد، شرافت و نجابت انحطاطي عظيم حاصل كرد و فاسدترين اشخاص، خدمت اين وحشيصفتان خونخوار را قبول ميكردند و در ازاء قساوت و خيانت و ظلم بابناء وطن خود، عزت و دولت و اقتدار حاصل مينمودند.»
از اين حكايت (اگر راست باشد) ميتوان بدرجه زبوني و انحطاط اخلاقي مردم در عصر مغول پي برد.
ابن الاثير ميگويد: «چنين نقل كردهاند كه يك نفر مغول به قريه يا دربندي كه مردمي فراوان در آن بودند وارد ميشد و يكييكي ايشان را ميكشت و احدي جسارت آنكه به سمت او دست دراز كند نداشت، گويند يكي از آن قوم مردي را گرفت و چون براي كشتن او حربهاي نداشت به او گفت سر خود را به زمين بنه و از جاي خود نجنب، مرد چنين كرد و مغول رفته شمشيري به كف آورد و او را با آن كشت.
مردي براي من نقل كرد كه من با هفده نفر در راهي ميرفتيم سواري از مغولان به ما رسيد و امر داد كه كتهاي يكديگر را ببنديم همراهان من به اطاعت امر او قيام كردند به ايشان گفتم او يكنفر است و ما هفده تن علت توقف ما در كشتن او و گريختن چيست گفتند ميترسيم، گفتم او الساعه شما را ميكشد اگر ما او را بكشيم شايد خداوند ما را خلاصي بخشند، خدا ميداند كسي بر اين اقدام جرأت نكرد عاقبت من با كاردي او را كشتم و پا به فرار گذاشته نجات يافتيم.»
از جمله كتبي كه در اخلاقيات در دوران مغول به رشته تحرير درآمده است كتاب اخلاق ناصري خواجه نصير الدين طوسي است. اكنون به شمّهاي از تعاليم او اشاره ميكنيم.
ص: 112
آداب سخن گفتن
از جمله تعاليم خواجه نصير الدين در اخلاق ناصري اندرزهاي سودمند اوست، در آداب سخن گفتن خواجه مينويسد «بايد كه بسيار نگويد و سخن ديگري به سخن خود قطع نكند و هركه حكايت يا روايتي كند و او بر آن واقف باشد، وقوف خود بر آن اظهار نكند تا آنكس آن سخن به اتمام رساند و چيزي را كه از غير او پرسند جواب نگويد و اگر سؤال از جماعتي كنند كه او داخل آن جماعت بود بر ايشان سبقت ننمايد و اگر كسي به جواب مشغول شود و او بر بهترين جوابي از آن قادر بود صبر كند تا آن سخن تمام شود، پس جواب خود بگويد، بر وجهي كه در متقدم طعن نكند و در محاوراتي كه به حضور او ميان دو كس رود خوض ننمايد و اگر از او پوشيده دارند استراق سمع (دزديده گوش فرادادن) نكند و تا او را با خود در آن مشاركت ندهند مداخلت نكند و با مهتران سخن به كنايت نگويد و آواز نه بلند دارد نه آهسته بلكه اعتدال نگاه ميدارد و اگر در سخن او معني غامض (دشوار) افتد در بيان آن به مثالهاي واضح جهد كند و الا شرط ايجاز نگاهدارد و الفاظ غريب و كنايات نامستعمل بكار ندارد و سخني كه با او تقرير ميكنند تا تمام نشود به جواب مشغول نگردد و آنچه خواهد گفت تا در خاطر مقرر نگرداند در نطق نيارد و سخن مكرر نكند مگر كه بدان محتاج شود و قلق (اضطراب) و ضجرت ننمايد و فحش و شتم (دشنام) به لفظ نگيرد و اگر به عبارت از چيزي مضطر گردد بر سبيل تعريض (كنايه) كنايت كند از آن و مزاح منكر نكند و در هر مجلسي سخن مناسب آن مجلس گويد و در اثناي سخن به دست و چشم و ابرو اشارت نكند مگر كه حديثي اقتضاي اشارت لطيف كند آنگاه آنرا بر وجه پسنديده ادا نمايد و در راست و دروغ با اهل مجلس خلاف و لجاج نورزد خاصه به مهتران و سفيهان و كسي كه الحاح او مفيد نبود با او الحاح نكند و اگر در مناظره و محاورت (گفتگو) طرف خصم را رجحان يابد انصاف بدهد و از مخاطبه عوام و كودكان و ديوانگان و مستان تا تواند احتراز كند و سخن باريك با كسي كه فهم نكند نگويد و لطف در محاورت نگاه دارد و حركات و اقوال و افعال هيچكس را به قبح محاكات (بازگوئي) نكند و سخنهاي موحش نگويد و چون در پيش مهتري رود ابتدا به سخني كند كه به فال ستوده دارند و از غيبت و نمامي و بهتان و دروغ گفتن تجنب (دوري) كند. و بايد كه شنيدن او از گفتن بيشتر بود از حكيمي پرسيدند كه چرا استماع تو از نطق زيادت است گفت زيرا كه مرا دو گوش دادهاند و يك زبان يعني دو چندان كه ميگوئي ميشنو. «1»»
دروغگوئي
در كتاب طبقات ناصري (ص 374) به خصوصيات اخلاقي مغولان غالب و تازيكان
______________________________
(1). از منتخب اخلاق ناصري باهتمام استاد جلال همائي. ص 123 ببعد.
ص: 113
(مغلوب) اشاره شده است.
«چنگيز خان در عدل چنان بود كه در تمام لشكرگاه هيچكس را امكان نبودي كه تازيانه افتاده از راه برگرفتي جز مالك آنرا و دروغ و دزدي در ميان لشكر او خود كس نشان ندادي و هر عورت (زن) كه در تمام خراسان و زمين عجم بگرفتندي اگر او را شوهر بودي هيچ آفريده بدو تعلق نكردي و اگر كافري را بر عورتي نظر بودي كه شوهر داشتي شوهر آن عورت را بكشتي آنگاه به او تعلق كردي و دروغ امكان نبودي كه هيچكس بگويد.» سپس داستان دو سرباز مغولي را كه هنگام كشيك شبانه در خواب بودند ذكر ميكند و ميگويد يكي از بازرسان هنگام گردش آنها را در خواب ميبيند تازيانه بر سر آنها ميزند و ميگويد «شما گناهكاريد كه در خوابيد» روز بعد يكي از ماموران مغولي از آن دو سرباز گناهكار ميپرسد شما در خواب بوديد آنان بدون تامل اقرار ميكنند و بيدرنگ فرمان قتل آنان صادر ميشود «ملك تاج الدين» كه ناظر اين جريان بود از اين سخن راست مغولان در شگفت شد يكي از سران مغول به او گفت «چرا عجب ميآيد ترا، شما تازيكانيد و دروغ ميگوئيد، مغول اگر هزار جان در سر آن شود كشتن اختيار كنند و دروغ نگويند كه دروغ گفتن كارتان باشد ... «1»»
در چنين محيطي شعرا و گويندگاني چون سعدي و ملاي رومي تا جايي كه محيط و شرايط اجتماعي اجازه ميداد مردم را به رعايت عدل و انصاف و حدود و قيود اخلاقي دعوت كردهاند.
آقاي مهدي محقق در يك مقاله انتقادي كه بر كتاب دشتي: «قلمرو سعدي» نوشته بسياري از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي عصر مغول را بيان كرده است، چون اين مقاله حاوي مطالب سودمند اجتماعي است به نقل آن مبادرت ميكنيم:
محيط اجتماعي سعدي
«سعدي در محيطي پرورش يافته كه نظامي فاسد را به زور سنتهاي كهن ميخواستهاند نگه دارند و براي اين منظور بايد افكار عامه را تخدير كنند. كلام اشعري كه متكي به جبر است يگانه ايدئولوژي بود كه اين منظور را تامين ميكرد، لذا در مدارس نظاميه خواندن آن اجباري بود، هركس مباني كلام اشعري در انديشهاش رسوخ مييافت، ديگر وضع موجود را به مصداق «ليس في الامكان احسن مما كان» بهترين وضع ميدانست او تن به قضا ميداد و هرگونه بدبختي و مذلت را به عنوان قضاي محتوم تحمل ميكرد، اگر مورد ستم قرار ميگرفت معتقد بود كه چارهاي جز دعا ندارد زيرا در همان سنتها به او تحميل شده كه بر امير سفاك و
______________________________
(1). طبقات ناصري ص 374.
ص: 114
ستمگر نبايد شوريد و فقط بايد او را دعا كرد، متملقان و چاپلوسان و مخنثان راه را به فرزانگان و خردمندان بسته بودند، فلسفه و منطق كه روشنگر انديشه بود، علم تعطيل و زندقه بشمار ميآمد، كتب علمي و فلسفي دستخوش نهب و حرق ميگشت و كار بدانجا كشيده بود كه خردمندي همچون كمال اسمعيل آرزو ميكند كه خداوند كافر عادلي را مسلط كند تا آنان را از شر مسلمانان ظالم و فاسق برهاند.
اي خداوند هفتسيارهكافري را فرست خونباره در چنين جوامعي روش ثابت و انديشه استوار يافت نميشود، بنابراين جاي تعجب نيست كه سعدي، هم بر مستعصم ندبه كند و هم هلاكو را ستايش گويد آنروز او مظهر سنتهاي كهن بود، امروز اين، نه رفتن او باختيار و قدرت ما و نه آمدن اين و خلاصه آنكه.
رضا بداده بده وز جبين گره بگشايكه بر من و تو در اختيار نگشادست در ص 253 نوشته شده كه سعدي كه بني آدم را اعضاي يكديگر ميداند چرا ملاحده را «لعنهم الله علي حده» ميگويد مقصود او از ملاحده الموتيان هستند گرچه به بعضي از آنان اعمالي نسبت ميدهند كه حاكي از كفر و الحاد ميباشد ولي سعدي در اين تشنيع متأثر از محيط ميباشد، محيطي كه خلفاي بني عباس با تسلط كامل بر مردم حكومت ميكردند و اين تسلط خود را متكي به حق معنوي و روحاني كرده بودند يعني ميگفتند ما همان اولي الامراني هستيم كه خداوند گفته است: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (سوره نساء آيه 62) پس از آنكه فاطميان در مصر به خلافت رسيدند تشكيلات منظم تبليغاتي ترتيب دادند و داعيان و مبلغان به اطراف عالم فرستادند و جنايات و فجايع برخي از خلفاي عباسي را به مردم نماياندند و بنياد روحانيت و معنويت آنان را متزلزل كردند. خلفاي عباسي براي جبران اين شكست ناچار شدند كه نخست نسبت آنان را به پيغمبر انكار كنند و به مردي مجوسي اهوازي برسانند و ديگر آنكه اعمال زشت و نكوهيده به آنان نسبت دادند و پيروان آنان را به كفر و زندقه و الحاد متهم كردند، تا آنكه مقام خليفة اللّهي آنان بدون رقيب و مزاحم باشد، در چنين محيطي خواه ناخواه متعصب پيدا ميشود، زيرا وقتي فكر انساني مجال جولان پيدا نكرد، بالطبع محدود ميشود و نتيجه محدوديت همان تعصب ميباشد.
به قول مولوي: تا جنيني كارت خونآشامي است.
يك مقايسه ناصر خسرو و سعدي اين موضوع را آشكار ميسازد. سعدي در مدرسه نظاميه درس خوانده، كلام اشعري بر دانشجويان آن مدرسه تحميل ميشد و تحصيل فلسفه و منطق در آنجا ممنوع بود، مطالعه مقالات اهل فرق و اهواء نيز زشت شمرده ميشد، در چنين وضعي بايد سعدي گبر و ترسا را دشمن خدا بشمار آورد، در آنجا كه ميگويد:
ص: 115 اي كريمي كه از خزانه غيبگبر و ترسا وظيفهخور داري
دوستان را كجا كني محرومتو كه با دشمن اين نظر داري و يا آنكه به جهودي كه او را راهنمائي براي خريد خانهاي كرده است بگويد: عيبي ندارد جز آنكه تو همسايه مني (ص 285 كتاب) ولي ناصر خسرو كه سير آفاق و انفس كرده و به قول خود او:
وز فلسفي و مانوي و صابي و دهريدرخواستم اين حاجت و پرسيدم بيمر با فرق مختلف صحبت داشته و افكار خود را با فلسفه و حكمت آميخته و با نظر وسيعتري به پيروان اديان ديگر مينگرد و اشعار او در اين باره كاملا عكس اشعار سعدي است:
فضل تو چيست بنگر بر ترسااز سر هوس برون كن و سودا را
تو مؤمني گرفته محمد رااو كافر او گرفته مسيحا را
ايشان پيمبرند و رفيقانندچون دشمني تو بيهده ترسا را ***
از مذهب خصم خويش بررستا حق بشناسي از مزوّر
حجت نبود تو را كه گوئيمن مؤمنم و جهود كافر براي تأييد اين مطلب داستاني را كه سعدي در بوستان آورده بطور خلاصه ذكر ميكنيم (ص 191 چاپ استاد قريب) او در اين داستان از بتكده سومنات صحبت ميدارد.
بتي ديدم از عاج در سومناتمرصع چو در جاهليت منات ميگويند اين بت را بسيار زيبا ساخته بودند و از اطراف و نواحي مردم به زيارتش ميآمدند من به مغي كه يار من بود گفتم چگونه موجود جامدي را ميپرستيد او بر من خشم گرفت و مغان را بر من شورانيد.
فتادند گبران پازند خوانچو سگ در من از بهر آن استخوان من وقتي اوضاع را چنين ديدم.
مهين برهمن را ستودم بلندكه اي پير تفسير استاد و زند
مرا نيز با نقش اين بت خوش استكه شكل خوش و قامتي دلكش است گفتم ميخواهم كه از اين صورت بديع معني پديد آيد، او گفت اين بت بامدادان دست خود را به سوي خدا بلند ميكند و من شب را در آنجا ماندم و بامداد براي ديدن بت جمع شدند.
من از غصّه رنجور و از خواب مستكه ناگاه تمثال برداشت دست من اين منظره را كه ديدم
ص: 116 زماني به سالوس گريان شدمكه من زانچه گفتم پشيمان شدم
بُتك را يكي بوسه دادم بدستكه لعنت برو باد و بر بتپرست
به تقليد كافر شدم روز چندبرهمن شدم در مقالات زند با اين وضع مورد اعتماد گشتم و در بتكده منزل كردم تا آنكه كشف كردم كه دست بت به وسيله ريسماني حركت ميكند و آن در دست مردي است كه در پس پرده پنهان شده.
پس پرده مطراني آتشپرستمجاور سر ريسماني بدست من با او درآويختم.
تمامش بكُشتم به سنگ آن خبيثكه از مرده ديگر نيايد حديث
چو غوغاي ديدم كه انگيختمرها كردم آن بوم و بگريختم در اين داستان كه الفاظ آن نيز آشفته است مطلب آموزندهاي كه مربوط به تهذيب اخلاق يا تقويت نيروي دين و ايمان باشد يافت نميشود.
برهمن را با مقالات زند و مطران را با آذرپرستي و كشيشان را با پازندخواني، ارتباطي نيست و معلوم نيست آنان كشيشان عيسوي بودند يا مغان زردشتي يا بتپرستان برهمائي.
اخلاق و دين حكم ميكند كه اهل اديان ديگر مادام كه مزاحمتي براي مسلمانان ايجاد نكردهاند محترم هستند «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ» و تجسس و جستجو در اموري كه مربوط به مسلمانان نيست زشت شمرده ميشود «من حسن اسلام المرء تركه ما لا يعنيه» و سالوس و ريا خود از صفات مذمومه است تا چه رسد كه آدمي با سالوس و ريا بوسه بدست بت زند و از جوانمردي بدور است كه شخص خود را مورد اعتماد قرار دهد و سپس به اين اعتماد احترام نگذارد و دست خود را به خون كسي كه قصد جان او را نكرده و گمان دوستي به او ميبرده آلوده سازد. ما تحليل در داستان ميكنيم وگرنه شخص بزرگواري چون سعدي اين نكات را واقف بوده و اينگونه داستانها را هم از كتب ديگر اخذ كرده و حكايت فوق در كتاب آثار البلاد قزويني آمده است. «1» (نقل از متنبي و سعدي دكتر محفوظ ص 167).
وضع اجتماعي عهد سعدي
«در ص 267 اشاره به داستان يكي از متعلمان كه كمال بهجتي داشته و معلم او را باو ميلي بوده است شده: مؤلف گويد: اگر گلستان هدفي داشت و براي تهذيب و تربيت اخلاق نگاشته شده بود، نبايد چنين حكايتي در آن ديده شود. باز هم ناچاريم كه وضع اجتماعي و
______________________________
(1). نقل از مقاله انتقادي آقاي مهدي محقق بر كتاب قلمرو سعدي اثر علي دشتي در مجله راهنماي كتاب شماره دوم سال سوم صفحه 222.
ص: 117
اخلاقي آن زمان را مجسم سازيم در آن دوره حكام و امرا در جنگها به خانوادههاي مغلوب شبيخون ميزدند و كودكان نرينه و مادينه آنان را ميربودند و براي آنكه از نتيجه عمل خود سودي برده باشند از پسر زيبا همان توقعي را داشتند كه از دختر زيبا دارند. طبقات پائين چون با زنان معاشرت نداشتند ناچار انحراف بسوي غلامان پيدا ميكردند، و طبقات بالا براي آنكه در لذت جواني تنوعي حاصل كرده باشند. اين انحراف در آنان پيدا ميشد و اين امر از طبقهاي به طبقه ديگر رسوخ پيدا ميكرد. صوفيان ميگفتند از آداب مريد يكي آنستكه تزويج نكند وگرنه كارشان به رسوائي ميكشد (رساله قشريه ص 203) و اگر هم تزويج ميكنند پس از آنكه دست گيرندهاي براي پل صراط ايجاد كردند بايد زن را رها كنند (سيره ابن حفيف ص 224). در قابوسنامه اميري به پسر خود پند ميدهد كه تابستان را ميل به غلامان كن و در زمستان ميل كن به زنان (قابوسنامه ص 75) اميري ديگر وقتي غلام زيبايش اسير ميشود ميگويد اين مصيبت براي من از مصيبت از دست رفتن مملكت بالاتر است (ابن اثير 8- 495) شاعري همچون منوچهري گويد: تاريخ اجتماعي ايران ج6 117 وضع اجتماعي عهد سعدي ..... ص : 116
غلام و جام مي را دوست دارمنه جاي طعنه و جاي ملام است
همي دانم كه اين هر دو حرامندو ليكن اين خوشيها در حرام است صاحب كتاب النقص ص 641 گويد شاهد بازي حرام است و همه پيران و زاهدان كنند، وقتي فقها به اين اوضاع روبرو ميشدند ناچار بودند فتوائي بدهند كه نه سيخ بسوزد نه كباب لذا برخي از فقها غلام غيرمملوك را منع و غلام مملوك را تجويز كردهاند [*] (طبقات الشافعيّه جلد 3 ص 18) چنين وضعي امر تعليم و تعلّم را دشوار ميساخت، بسياري از علما پسران بيريش را بدرس خود راه نميدادند و بسياري از طالبان علم ناچار بودند كه ريش مصنوعي بگذارند و بمجلس درس حاضر شوند و در بسياري از موارد هم معلمان و مدرسان خود دل بگرو اين شاهدان رعنا ميدادند و براي نمونه دو مورد را ذكر ميكنيم:
سعد ورّاق كه اهل ادب و شعر بوده شاگردي عيسوي بنام عيسي داشت سعد شيفته او شد و اين امر در شهر رها شهرت يافت، عيسي ناچار شد به دير ديگر پناه برد تا از سرزنش مردم در امان باشد، سعد او را رها نكرد و به دير رفت و آمد ميكرد تا آنكه رهبانان به تنگ آمدند و از اين امر جلوگيري كردند سعد از اين امر عقل خود را از دست داد و پريشانوار گرد دير ميگشت تا آنكه روزي او را در اطراف دير مرده يافتند. از آن پس هرگاه عيسي براي ديدار خانوادهاش به شهر رها ميآمد كودكان او را با سنگ ميزدند و ميگفتند: اي قاتل سعد وراق (معجم الادبا 4- 123) مدرك بن علي شيباني نيز كه اهل ادب و شعر بود شيفته غلامي عيسوي بنام عمرو شد روزي نامهاي كه حاكي از عشق و دوستي بود در مجلس درس بسوي او پرتاب
ص: 118
كرد. عمرو ديگر از شرم به درس حاضر نشد و مدرك بن علي هم مجلس درس را ترك كرد و بدنبال عمرو ميگشت و قصيده غرا و سوزناكي هم درباره او گفت و او را سوگند به مقدسات مسيحي داد كه بسر لطف بيايد (اين قصيده در زبان عربي و قصيده ترسائيه خاقاني در زبان فارسي از جهت اينكه حاوي مقدسات مسيحي است بسيار اهميت دارد) بالاخره كارش بجنون كشيد و روزي بجمعي از يارانش كه بديدارش آمده بودند گفت آيا كسي نيست از شما كه باحترام دوستي قديم چشم مرا بديدار عمرو روشن سازد يارانش بسراغ عمر رفتند و گفتند مروتي كن و با ديدارت او را زنده گردان عمرو اجابت كرد وقتي بر استاد وارد شد دست او را گرفت و احوالپرسي كرد، استاد چند شعر عاشقانه در برابر او خواند و سپس فريادي كشيد و جان بجان آفرين تسليم كرد (معجم الادبا 19- 146)
بحث درباره اين موضوع از جهة اجتماعي و رواني ما را از هدف اصلي دور ميكند همينقدر بايد در نظر داشته باشيم كه در آن محيط چشمها و گوشها از اينگونه مطالب پر بود و سعدي هم جسته گريخته داستاني كه اين امر را ميرساند در گلستان آورده است.» «1»
سعدي در زمره شعرا و نويسندگاني است كه با استادي و قدرت تمام بسياري از خصوصيات اخلاقي مردم عصر خود را تصوير كرده است، بطوريكه در مقدمه اين گفتار يادآور شديم در دوران مورد بحث ما يعني در دوره فئوداليته، طبقه وسيع كشاورزان، پيشهوران و صنعتگران بحكم نظامات اجتماعي، احتياجات عمومي را با وسايل ابتدائي آنروزي تأمين ميكردند و به علت كار سنگين و كمرشكني كه داشتند مجالي براي پرداختن به امور ديگر پيدا نميكردند، ولي غير از اين طبقات كه اكثريت مردم را تشكيل ميدادند، در داخل شهرها و مناطق فئودالنشين بسياري از افراد طبقات متوسط و مرفه اجتماع بدون اينكه منشاء خدمت مؤثري در جامعه باشند با استثمار ديگران از زندگي آسودهاي برخوردار بودند و غالبا عمر گرانمايه را در شكار و قمار و شرابخواري و عشقبازي و غيبت و عيبجويي ديگران سپري ميكردند، در مجالس و محافل انس كمتر مسائل علمي و فلسفي مطرح ميشد، كار مردم مفتخور و بيكاره غالبا موشكافي و مداخله در كار ديگران بود. سعدي كه شاعري مردمشناس و جهانديده بود، زبان به انتقاد اين جماعت ميگشايد و در باب پنجم گلستان در مورد آنها ميگويد:
«يكي از علما را پرسيدند كه كسي با ماهروئي نشسته و درها بسته و رفيقان خفته و نفس طالب و شهوت غالب،. هيچ ماند كه بقوت پرهيزكاري از وي بسلامت ماند، گفت اگر از ماهرويان بسلامت ماند، از بدگويان بيملامت نماند.
شايد پس كار خويشتن بنشستنليكن نتوان زبان مردم بستن
______________________________
(1). نقل از همان منبع.
ص: 119
سعدي در اشعار زير با مهارت شناعت و زشتي عمل سخنچينان را آشكار ميكند و سخنچيني را از غيبت زشتر ميشمارد.
بدي در قفا عيب من كرد و رفتبتر زو، قريني كه آورد و گفت
يكي تيري افكند و در ره فتادوجودم نيازرد و رنجم نداد
تو برداشتي و آمدي سوي منهمي در سپوزي بپهلوي من ...
در جاي ديگر ميفرمايد:
يكي گفت با صوفئي در صفانداني فلانت چه گفت از قفا
بگفتا خموش اي برادر بخفتندانسته بهتر كه دشمن چه گفت
كساني كه پيغام دشمن برندز دشمن همانا كه دشمنترند ...
از آن همنشين تا تواني گريزكه مر فتنه خفته را گفت خيز
ميان دو تن جنگ چون آتش استسخنچين بدبخت هيزمكش است در حدود 7 قرن پيش سعدي شيرازي مردم را به «انتقاد از خود» و جنگ با هوي و هوس و حرص و كين و حسد دعوت ميكند و «دشمن نفس» را بزرگترين دشمن ميشمرد.
... كرا زشتخوئي بود در سرشتنبيند ز طاوس جز پاي زشت
منه عيب خلق اي فرومايه پيشكه چشمت فرو دوزد از عيب خويش
چرا دامن آلوده را حد زنمچو در خود شناسم كه تر دامنم
تو خاموش اگر من بهم يا بدمكه حمال سود و زيان خودم با اين بيان سعدي مخالفت صريح خود را با كنجكاوي و تفتيش عقايد و افكار ديگران اعلام كرده است.
*
كسي خوشتر از خويشتندار نيستكه با خوب و زشت كسش كار نيست (سعدي)
تو با دشمن نفس همخانهايچو در بند پيكار بيگانهاي
تو خود را چو كودك ادب كن بچوببگرز گران مغز مردم مكوب
وجود تو شهريست پرنيك و بدتو سلطان و دستور دانا خرد
رضا و ورع نيكنامان حُرْهوي و هوس، رهزن و كيسهبُرْ
چو سلطان عنايت كند با بدانكجا ماند آسايش بخردان
ترا شهوت و حرص و كين و حسدچو خون در رگانند و جان در جسد (سعدي)
ص: 120
سخن ملاي رومي با حجاج دروغين
ملاي رومي مانند سنائي و سعدي و بسياري از شعراي تيزبين ما، با رياكاراني كه دين را وسيله عوامفريبي و غارتگري قرار داده و با قلوب تيره و اهريمني خود ميخواهند با زيارت مكه و كسب عنوان «حاجي» بيخبران را فريب دهند و در عمل بيش از پيش به تجاوز به حقوق مردم قيام نمايند بشدت مبارزه ميكند و خطاب باين عناصر رياكار چنين گويد:
اي قوم بحج رفته كجائيد، كجائيدمعشوق همينجاست بيائيد بيائيد
معشوق تو همسايه ديوار بديواردر باديه سرگشته شما در چه هوائيد
گر صورت بيصورت معشوق ببينيدهم حاجي و هم كعبه و هم خانه شمائيد
گر قصد شما ديدن آن خانه جانستاول رخ آئينه به صيقل بزدائيد
احرام چو بستيد از آن خانه برستيداز خرقه ناموس بكلي بدر آئيد
كو دستهاي از گل اگر آن باغ بديديدكو گوهري از جان اگر از بحر خدائيد
با اينهمه آن رنج شما گنج شما بادافسوس كه بر گنجِ شما، پرده شمائيد اشك تمساح:
آنسگي ميمرد و گريان آن عرباشك ميباريد و ميگفت از كرب
هين چه سازم مر مرا تدبير چيستزين سپس من چون توانم بيتو زيست
... روز صيادم بدو شب پاسبانشير نر بود او نه سگ اي پهلوان
تيزخشم و خصم گير و دزد راننيكخو و باوفا و مهربان
گفت رنجش چيست زخمي خورده است؟گفت جوع الكلب زارش كرده است
بعد از آن گفتش كه اي سالار حُرْچيست اندر پشتت آن انبان پر؟
گفت نان و زاد و لوت دوش منميكشم از بهر قوت اين بدن
گفت چون ندهي بدين سگ نان و زادگفت تا اين حد ندارم اتحاد
دست نايدبي درم در راه نانليك هست آب دوديده رايگان
گفت خاكت بر سر اي پرباد مشككه لب نان پيش او بهتر ز اشك (مولوي)
مولوي راستي و دوستي را شرط سعادت و نيكنامي ميداند:
راستي را پيشه خود كن مدامتا شوي در هر دو عالم نيكنام
راستان را حاجت سوگند نيستزانكه ايشان را دو چشم روشني است
نقض ميثاق و عهود از احمقي استحفظ ايمان و وفاكار تقي است (مولوي)
ص: 121 بوي كبر و بوي حرص و بوي آزدر سخن گفتن بيايد چون پياز (مولوي)
مولوي در آثار خود نشان داده كه هميشه مغز و «حقيقت» را بر آداب و رسوم ظاهري مقدم شمرده است.
«... سؤال كرد كه از نماز فاضلتر چه باشد؟ جواب آنك گفتم «جان نماز» به از نماز مع تقريره، جواب دوم كه ايمان به از نماز است زيرا كه نماز 5 وقت فريضه است و ايمان پيوسته ... نماز بيايمان منفعت نكند، همچون نماز منافقان. «1»»
چنانكه قبلا گفتيم زيربناي اقتصادي هر جامعه رابطهاي ناگسستني با روبناي آن دارد، در جامعه ايران قرون وسطي كه اصول ملوك الطوايفي بر آن حكومت ميكرد و اكثريت كشاورزان و پيشهوران بطرز بيرحمانهاي به وسيله مالكان بزرگ و فئودالها استثمار ميشدند، بهيچوجه نظام و انضباط جامعه سرمايهداري و سوسياليستي وجود نداشت. در حاليكه اكثريت مردم با وسايل ابتدائي فعاليتهاي توليدي را انجام ميدادند. اقليت فرمانروا و وابستگان آنها، غالبا عمر خود را به بطالت ميگذرانيدند. غير از تفريحات و وقتگذرانيهائي كه در اين كتاب نمونههائي از آنرا ياد ميكنيم، غالبا طبقات غير مثمر و ممتاز، وقت خود را در عياشي، شكار، جنگ و خونريزي، پرحرفي، غيبت كردن، مداخله و كنجكاوي در كار ديگران، سخنچيني، تملق و دروغگوئي سپري ميكردند. چنانكه به تفصيل ياد كرديم متفكرين و صاحبنظران قرون وسطا مختصات اخلاق اجتماعي مردم آن دوران را به خوبي بيان كرده و سعي كردهاند با اندرز و نصيحت مدينه فاضلهاي بنا كنند غافل از آنكه اين عادات و صفات معلول رژيم ظالمانه اقتصادي آن دوران بود چنانكه در غرب نيز مادام كه اصول فئوداليسم جاي خود را به اصول شهريگري (بورژوازي) نداده بود. حال بدين منوال بود.
اخلاق اجتماعي در غرب
بطوريكه از مندرجات كتب اجتماعي دوره قرون وسطاي اروپا استنباط ميشود اخلاق مردم در آن منطقه نيز با روش ملل شرق نزديك فرق زيادي نداشته است، در فرانسه نيز عدهاي از مردم به علت بيكاري و عدم توجه به مسئوليت فردي و اجتماعي، عمر خود را به بطالت و پرحرفي و بدگوئي از اين و آن ميگذرانيدند. يك نويسنده فرانسوي در مقام شكايت از مردم عيبجوي عصر خود چنين مينويسد: «اگر حرف زياد بزنم ميگويند چنين ديوانهاي نديدهام، اگر نخندم ميگويند متكبر و بداخلاق است، اگر به اشتها بخورم ميگويند پرخور است، اگر
______________________________
(1). فيه ما فيه صفحه 32.
ص: 122
كم بخورم ميگويند اين بدبخت از گرسنگي خواهد مرد، اگر كليسا بروم ميگويند پاپ است، اگر نروم ميگويند اين سگ معتقد به خدا نيست، اگر با سنگيني و وقار در كوچه راه بروم ميگويند خوب شد خدا او را پولدار نكرد، خيلي بدمنصب است، و اگر آدم چاقي باشم ميگويند خيك در روي مرداب است. اگر لاغر باشم ميگويند نان نخورده، اگر بلندقد باشم ميگويند چون غول است، و اگر كوتاه باشم لقب كوتوله به من ميدهند. اگر پير باشم و با زن پير ازدواج كنم ميگويند اين دو تابوت هم هستند و اگر جوان باشم و زن جوان بگيرم ميگويند اين دو عروسكند كه ميروند خانهداري كنند. اگر مودبانه صحبت كنم ميگويند متملق است و اگر با خشونت حرف بزنم مرا بيتربيت خطاب ميكنند. اگر علمي داشته باشم ميگويند علم شيطاني دارد و اگر نادان باشم ميگويند آدم پستي است نخواست چيزي ياد بگيرد «1».»
اين بود شمهاي از مختصات اخلاقي و اجتماعي فرانسويان در عصر سنلوئي، يعني در قرن سيزدهم ميلادي (قرن هفتم هجري) كه مقارن حكومت مغولان در ايران است.
جالب توجه است كه در حدود 7 قرن پيش سعدي شيرازي همين اخلاق و عادات نكوهيده را براي بعضي از مردم ايرانزمين برميشمارد و به زبان شعر غيبت و عيبجوئي مردم را از يكديگر مورد انتقاد شديد قرار ميدهد:
اگر در جهان از جهان رسته استدر از خلق بر خويشتن بسته است
كس از دست جور زبانها نرستاگر خودنمايست وگر خودپرست
به كوشش توان دجله را پيش بستنشايد زبان بدانديش بست
اگر در رياضت شوي همچو موموگر كاملي در فنون و علوم
فراهم نشينند تر دامنانكه آن زهد خشكست و آن دام نان
تو روي از پرستيدن حق مپيچبهل تا نگيرند خلقت به هيچ
مپندار اگر شير و گر روبهيكز اينان به مردي و حيلت رهي
اگر كنج خلوت گزيند كسيكه پرواي صحبت ندارد بسي
ملامت كنندش كه زرقست و ريوز مردم چنان ميگريزد كه ديو
اگر خندهروي است و آميزگارعفيفش ندانند و پرهيزگار
غني را به غيبت بدرند پوستكه فرعون اگر هست در عالم اوست
اگر مرد درويش را سختي استبگويند زاد بار و بدبختي است
______________________________
(1). زندگي روزمره در عصر سنلوئي اثر ادموند فارال ترجمه محسن غروي. (قبل از انتشار).
ص: 123 وگر بينوايي بگريد بسوزنگونبخت خوانندش و تيرهروز
وگر كامراني درآيد ز پايغنيمت شمارند و فضل خداي
كه تا چند اين جاه و گردنكشيخوشي را بود در عقب ناخوشي
وگر تنگدستي، تنكمايهايسعادت بلندش كند پايهاي
بخايندش از كينه دندان به زهركه دونپرور است اين فرومايه دهر
چو بينند كاري به دستت درستحريصت شمارند و دنياپرست
اگر دست همت بداري ز كارگداپيشه خوانندت و پختهخوار
اگر ناطقي طبل پُرياوهايوگر خامشي، نقش گرماوهاي
تحملكنان را نخوانند مردكه بيچاره از بيم سر برنكرد
وگر در سرش هول و مردانگيستگريزند ازو كاين چه ديوانگيست
تعنت كنندش گر اندك خوريستكه مالش مگر روزي ديگريست
وگر نغز و پاكيزه باشد خورششكم بنده خوانند و تنپرورش
وگر بيتكلف زيد مالداركه زينت بر اهل تميز است عار
زبان در نهندش بايذا چو تيغكه بدبخت زر دارد از خود دريغ
وگر كاخ و ايوان منقش كندتن خويش را كسوت خوش كند
به جان آيد از دست طعنهزنانكه خود را بياراست همچون زنان
وگر پارسائي سياحت نكردسفر كردگانش نخوانند مرد
كه نارفته بيرون ز آغوش زنكدامش هنر باشد و راي و فن
جهانديده را هم نخواهند زيستكه سرگشته و بخت برگشتهايست
گرش حظ و اقبال بودي و بهرزمانه نراندي ز شهرش به شهر
عزب را نكوهش كند خوردهبينكه ميلرزد از خفت و خيزش زمين
وگر زن كند گويد از دست دلبه گردن درافتاد چون خر به گل
نه از جور مردم رهد زشتروينه شاهد ز نامردم زشتگوي
وگر بردباري كني با كسيبگويند غيرت ندارد بسي
سخي را به اندرز گويند بسكه فردا دو دستش بود پيش و پس
وگر قانع و خويشتندار گشتبه تشنيع خلقي گرفتار گشت
كه همچون پدر خواهد اين سفلهمردكه دينارها كرد و حسرت ببرد «1»» چنانكه ميدانيم سعدي و مولوي معاصر هم بودند، و هر دو در تصوير اوضاع اجتماعي
______________________________
(1). كليات سعدي چاپ بمبئي صفحه 151.
ص: 124
دوران خود نهايت مهارت و استادي را به خرج دادهاند، اين دو نابغه ادب و عرفان سخت طالب حقيقت بودند و تا آنجا كه شرايط و اوضاع اجتماعي اجازه ميداده است، با قشريون و عوامفريبان جنگ و مبارزه كردهاند، مولوي در مورد افراد كوردلي كه بيهوده و به قصد تظاهر، باديهپيمائي كرده و رنج سفر را بر خود هموار كردهاند چنين ميگويد:
آنها كه به سر در طلب كعبه دويدندچون عاقبت الامر به مقصود رسيدند
رفتند در آن خانه كه بينند خدا رابسيار بجستند خدا را و نديدند
چون معتكف خانه شدند از سر تكليفناگاه خطابي هم از آن خانه شنيدند
كاي خانهپرستان چه پرستيد گل و سنگآن خانه پرستيد كه پاكان طلبيدند سعدي در تأييد اين معني ميفرمايد:
طواف كعبه دل كن اگر دلي داريدل است كعبه معني، تو گِلْ چه پنداري
هزار بار پياده طواف كعبه كنيقبول حق نشود گر دلي بيازاري
ز عرش و كرسي و لوح و قلم فزون باشددل خراب كه او را به هيچ نشماري
كنوز گنج الهي دلي خراب بودكه در خرابه بود دفن گنج بسياري در ميان شعراي عهد مغول اوحدي مراغهاي از گويندگاني است كه در آثار خود به وضع اجتماعي و اخلاقي طبقات مختلف توجه كرده و گاه در مقام انتقاد از اوضاع اجتماعي و روشهاي ظالمانه قدرتمندان برآمده است.
حمله اوحدي به قلندران و مفتخواران:
چون قلندر مباش لوتپرستكاسه از معده كرده كفچه ز دست
سر و پا گر تهيست غم نخوردشكم ار پر نشد، شكم بدرد
خلق دريافت زرق سازيشانحق نمائي و حقهبازيشان
زين كچول كچل سري چندندكه به ريش جهان همي خندند
عسلي خرقه و عسلخوارههمچو زنبورِ بيشه آواره
موي خود را دراز كرده به زرقكرده آونگشان چو مار از فرق
رند و رقاص و مارگير همهزرق ساز و زنخپذير همه
درم اندر كلاه خود دوزندخلق را ترك همت آموزند
خاك ازيشان چگونه مشك شودگر به دريا روند خشك شود
اين بدان گفتمت كه قيد پراستصاحب زرق و مكر و شيد پر است
تا بداني و زر تلف نكنيبيخبر سر در اين علف نكني (جام جم اوحدي)
ص: 125
اوحدي مراغهاي در جام جم از چهل خصلت مذموم نام ميبرد:
از چهل خصلت ذميمه ببُرتا تو در چله فرد باشي و حُر
چيست آن، كبر و نخوت و هستيغضب و كيد و غفلت و مستي
بطر و حرص و فريب و بخل و حيلبغض و بدعهدي و دروغ و دغل
شهوت و غمز و كندي و تيزيفسق و بهتان و فتنهانگيزي
طيش و كفران و مردمآزاريهزل و غدر و نفاق و خونخواري
حسد و آز و كين و زرق و رياكسل و ظلم و جور و حقد و جفا
آنچه گفتم به خويشتن مپسندعكس اينها ببين و كارش بند نظر اوحدي در تربيت اولاد:
شرم دار اي پدر ز فرزندانناپسنديده هيچ مپسندان
با پسر قول زشت و فحش مگويتا نگردد لئيم و فاحشهگوي
تو بدارش به گفتها آزرمتا بدارد ز كردههاي تو شرم
بچه خويش را بناز مدارنظرش هم ز كار باز مدار
چون بخواري برآيد و سختينكشد محنت و زبونبختي
كارش آموز تا شود بندهجور كن تا شود سرافكنده (جام جم)
حمله سلمان ساوجي به زهدفروشان:
زحمت ما ميدهي زاهد ترا با ما چه كارعقل و دين و زهد را با عاشق شيدا چه كار
ميخورد صوفي غم فردا و ما مي ميخوريممرد امروزيم ما را با غم فردا چه كار
راز لعل شاهدان بر زاهدان پوشيده استمتقي را در ميان مجلس صهبا چه كار
دين و دنيا هر دو بايد باخت در بازار عشقمردم كممايه را خود با چنين سودا چه كار
ما شراب و شاهد و كوي مغان دانيم و بسباصلاح و توبه و حج و حرم ما را چه كار *
در مسجد چه زني ميكده اينك در بازخيز و مستانه قدم درنه و خود را در باز
بر سر كوي يقين كعبه و بتخانه يكيستراه كوته كن و بر راه مكن راه دراز
هوي صوفي چه كني كان همه زرقست و فريبهاي مستان بشنو كز سر شوقست و نياز *
از توبه ريائي كاري نميگشايدوز زهد پارسائي خيري نميفزايد
دلق كبود خرقه كردم بباده رنگينكين رنگ ز رقم از دل زنگي نميزدايد (سلمان ساوجي)
ص: 126
در ايران چنانكه قبلا نيز گفتيم مخصوصا پس از حمله مغول اصول و مباني اخلاقي و راه و رسم مردي و مردانگي و راستي و درستي و وفاي به عهد و علاقه به گفتار و كردار نيك يعني همان چيزي كه اروپائيان اصول اخلاقي)Code moral( ميخوانند در ميان هموطنان ما مخصوصا در بين طبقه حاكم بطور محسوس سستي گرفت و كساني كه بايد اخلاق و رفتار آنها سرمشق ديگران باشد حاضر شدند با دروغگوئي و نفاقافكني و عوامفريبي افراد يا جماعات را فريب دهند بقول تقيزاده: «در صد سال اخير مهر كردن قرآن و فرستادن عهد و پيمان تأميني با آن، و وعده مساعدت به رؤساي عشاير و جلب آنها به شهر، پس از دادن اطمينان و قول، سپس كشتن آنها، امثله متعددي دارد ... سلطان محمد خوارزمشاه به طمع مالي كه ايلچيان چنگيز حامل آنها بودند ايشان را كشت و با آن كار سد يأجوع را شكست و باعث نكبت عظيم براي ايران و عالم اسلامي شد. خود خوارزمشاه از جلوي مغول فرار كرد و پياپي از تركستان تا كنار بحر خزر عقب نشست و امرا و سرداران ايران هم استقامت نورزيدند و بزودي مملوك سران مغول شدند. شاعر حكيم بزرگ ما سعدي هم در عزاي مستعصم «آسمان را حق بود گر خون ببارد بر زمين» سروده و هم در مدح انكيانو امير مغول «خسرو عادل امير نامور» گويد.
راست است كه قشون مغول شجاع و جنگاور و اغلب غيرقابل مقاومت بود و تنها ايران و تركستان و عراق را مسخر نساخت، بلكه از شمال بحر خزر تا مسكو و لهستان و بالتيك را مسخّر نمود و از طرف مشرق هم آسياي مركزي و مملكت تانغوتها و چين را تسخير كرد، لكن چينيها سر تسليم فرود نياوردند و همه جا جنگ كردند و عاقبت قلاع خود را خراب نموده امرا و سرداران آنها خود و عائله خود را به آتش انداخته و سوختند.
مثالهاي فوق العاده نماياني از اين استقامت در چين ميتوان ذكر كرد و خواندن تاريخ جنگهاي مغول با چينيان كه داستان كامل آنها را هورث در كتاب عظيم و جامع خود «تاريخ مغول» به زبان انگليسي شرح داده انسان را پر از اعجاب و حيرت ميسازد اينك يك مثال:
در جنگي بين اردوي مغول و اردوي چين در شمال شرقي آن مملكت عاقبت چينيها مغلوب شدند و اتفاقا سردار چيني زنده به دست مغول افتاد، او را پيش خان مغول آوردند و از او خواستند كه كرنش كند قبول نكرد، آنچه اصرار و زجرش نمودند تن درنداد پس يك بازوي او را بريدند و باز اصرار به تعظيم كردند زير بار نرفت بازوي ديگرش را بريدند، باز تسليم نشد.
پس نخست يك پا و بعد پاي ديگرش را بريدند. و هر دفعه به او زور آوردند كه كرنش كند، نپذيرفت و در آخرين دم كه جان از تن آن سردار چيني بيرون ميشد پشت به خان مغول نمود و رو به جنوب كرده به چين تعظيم كرد و مرد.
مغولها دور جسد مرده او دايره زده شمشيرهاي خود را كشيده و روي تن آن سردار چيني
ص: 127
به علامت احترام گرفته فرياد كردند كه «اي قهرمان دلاور اگر دفعه ديگر به دنيا برميگردي خواهشمنديم از ميان قوم ما در مغولستان ظاهر شو.»
وضع اخلاقي و اجتماعي مردم در اواخر عصر مغول
از جمله شعرا و منتقدين اجتماعي اواخر عصر مغول عبيد زاكاني است كه به زبان هزل و مزاح جنبههاي ضعف اخلاقي مردم و بخصوص طبقه حاكمه زمان را آشكار ساخته است.
استاد فقيد عباس اقبال در مقدمهاي كه بر ديوان عبيد نوشته چنين ميگويد:
«در جامعهاي كه اكثريت افراد آن تعليم نيافته و از نعمت رشد اخلاقي نصيبي نداشته باشند و بر اثر توالي فتن و ظلم و جور و غلبه فقر و فاقه در حال نكبت سركنند، خواهي نخواهي زمام اداره و اختيار امور ايشان بدست چند تن مردم مقتدر و طرار و خودراي و خودكام كه جز جمع مال و استيفاي حظهاي نفساني مقصد و منظوري ندارند ميافتد، اين جماعت كه در راه وصول به آمال پست خويش مقيد به هيچ قيد اخلاقي و مراعي هيچگونه فضيلتي نيستند، چون مقتدر و متنفذ شده و اختيار جان و مال و عرض و ناموس افراد زيردست را با استبداد و غصب به كف آوردهاند، هركه را ببينند دم از فضايل اخلاقي ميزند يا مردم را به آن راه ميخواند چون با مذهب مختار ايشان دشمني و عناد ميورزد از ميان برميدارند يا به توهين و تحقيرش ميپردازند، نتيجه اين كيفيت آن ميشود كه به اندك زماني اهل فضيلت و تقوي يا مهجور و بلا اثر ميمانند يا از بيم جان و به اميد نان مذهب مختار مقتدرين و متنفذين را اختيار مينمايند، به اين ترتيب بتدريج رقم نسخ بر اخلاقيات و فضايل كشيده ميشود و اين جمله حكم مذهب منسوخ پيدا ميكند. «1»
علما و قضاة و عدول و شحنه و حاكم و عسس كه بايد مردم را به راه راست و درست هدايت كنند و آمرين به معروف و ناهيان از منكر باشند به مذهب مختار امرا و سلاطين ميگروند و «الناس علي دين ملوكهم» يا به گفته عبيد «صدق الامير» را به كار ميبندند و از آن باكي ندارند كه كسي زبان به طعن و لعن ايشان بگشايد و راه و روش آنان را خلاف سيره مرضيه گذشتگان بداند چه به عقيده اين گروه، راه درست آنست كه انسان را بالفعل و به فوريت بسر منزل مقاصد آني و به شاهد مطلوبهاي مادي و نفساني برساند، ظلم و بيعدالتي و غصب و شكستن عهد و پيمان و نقض قول و قسم در مذهب اينچنين مردم خود از وسائل كاميابي است، اينكه صلحاي قديم در اين راه چه مذهبي داشته و نقادان آينده در اين خصوص چه خواهند گفت، در پيش چشم ايشان وزن و اعتباري ندارد، بلكه پيروان اين مذهب در باطن به
______________________________
(1). مجله يادگار سال پنجم شماره دهم صفحه 9.
ص: 128
اينگونه احكام و آراء ميخندند و صاحبان آنها را به سخافت عقل و همدوستي و كهنهپرستي متصف ميدانند.
اين مذهب همانست كه اروپائيان آنرا به نام «ماكياول» ايتاليائي تدوينكننده قواعد آن در اروپا «مذهب ماكياولي» ميخوانند. مطالعه تاريخ ايران در دوره فترت بين مرگ سلطان ابو سعيد آخرين پادشاه سلسله ايلخاني و استيلاي امير تيمور گوركان متضمن شرح هرج و مرج عجيبي است كه در اين ايام در ايران بر اثر قيام مدعيان عديده سلطنت و كشمكشهاي دائمي ايشان پيش آمده بود و صدماتي كه در آن دوره متعاقب آن وقايع به مردم و خرابيهائي كه به آباديها رسيده چنان اوضاع را آشفته و مردم را پريشان كرده بود كه در اواخر حتي صالحترين افراد آمدن خونريز بيباكي مانند تيمور را به دعا و به جان و دل از خدا ميخواستند، شاعر بلندنظر شيراز حافظ پس از آنكه از مشاهده اين اوضاع و احوال به تنگ آمده با كمال بيصبري ميگويد:
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگلشاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاستريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي
اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيسترهروي بايد جهانسوزي نه خامي بيغمي
آدمي در عالم خاكي نميآيد بدستعالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيمكز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي در زماني كه مادر يكي از پادشاهان، علنا به فسق و فحشاء روزگار ميگذارد و زوجه ديگري براي آنكه شوهرش فاسق او را به حبس افكنده شوهر خود را در بستر خواب به فجيعترين طرزي ميكشد و زوجه اميري ديگر به طمع ازدواج با برادرشوهر، او را به دفع زوج خويش برميانگيزد و پادشاهي به دست خود پدر را كور و با مادر زنا ميكند و پادشاه ديگري علنا امراي خود را به طلاق گفتن زنان خويش واميدارد و در عشقورزي نسبت به آنان به غزلسرائي ميپردازد و هيچ وزيري گرچه در كفايت و فضل به پايه رشيد الدين فضل الله و پسرش خواجه غياث الدين محمد باشد سر سلامت به گور نميبرد و دسيسه و توطئه و برادركشي و دزدي به اعلي درجه ميرسد و اكثر شعرا و قضاة و علما نيز براي خوشامد طبقه فسقه فجره كه قدرتي يافتهاند اعمال خويش را عين فضيلت و تقوي و بر منهج حق و صواب جلوه ميدهند حال طايفه قليلي كه به اين رذايل و فجايع آلوده نشده و عفّت ذاتي و مناعت طبع و پاكي فطرت، آنان را بركنار نگاه داشته معلوم است كه به چه منوال ميگذشته و مشاهده آن عالم عجيب چگونه ايشان را افسرده و برآشفته ميداشته است.
عموما حال افسردگي و برآشفتگي چنين مردمي در چنان اوضاع و احوال به يكي از دو
ص: 129
صورت ظاهر و علني ميشود، يا بر وضع پسنديده گذشته تأسف ميخورند و بر تبدل آن به وضع ناگوار زمان خود گريه و ندبه سر ميكنند، و يا آنكه بر بيخبري و حماقت و كوتاهبيني معاصرين خود ميخندند و در همه حركات و سكنات و باد بروت و تفرعنات ايشان به چشم سخريّه و استهزاء مينگرند، مخصوصا وقتي كه اين طبقه مردم به عيان ميبينند كه حاصل چهل سال رنج و غصه ايشان در راه كسب فضايل و تمرين اخلاقيات در جنب ناپرهيزكاري و فساد ديگران هيچ قدر و عظمي ندارد و هيچكس هنر و كمال آنان را حتي به قيمت لقمه ناني كه به آن بتوان زنده بود نميخرد به همه چيز دنيا و به همه شئون زندگاني انساني از جمله به كمالات و معنويات آن، نيز به ديده بياعتباري و كمثباتي نظر ميكنند و همه را با خنده و سبكروحي تلقي مينمايند، اما نبايد پنداشت كه اين خنده نشانه رضا و از سر موافقت است، بلكه خنده ترحم و استهزائي است كه از سراپاي آن حس انتقامخواهي و انتقامجوئي نمايان است ... آنجا كه ديگران جرأت و جسارت آنرا نداشتهاند كه بجد مقتدرين زمان و اوضاع و احوال اخلاقي و اجتماعي عصر را انتقاد كنند «عبيد» با يك لطيفه و مطايبه به زيركي و خوشي به بيان عيب يا جنبه مضحك آنها پرداخته و انصافا در اين هنرنمائي داد بلاغت و استادي داده است.
عبيد در رساله تعريفات خود با لحني طيبآميز كه امارات جد از آن لايح است ماه رمضان را «هادم اللذات» و شب عيد آنرا ليلة القدر و امام را «نمازفروش» و وعظ را به معني آنچه بگويند و نكنند تعريف كرده است. از مولانا عضد الدين پرسيدند كه در زمان خلفا مردم دعوي خدائي و پيغمبري ميكردند و اكنون نميكنند، گفت مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگي افتاده است كه نه از خدايشان ياد ميآيد نه از پيغمبر.
روزي سلطان ابو سعيد در حال مستي علامه بزرگواري مانند قاضي عضد الدين را در محفل جمع به رقص واداشت بيچاره قاضي امتثال كرد شخصي او را گفت مولانا تو رقص به اصول نميكني زحمت مكش مولانا گفت من رقص بيرليغ (يعني حسب الامر) ميكنم نه به اصول.
روزي ديگر همين سلطان سر بر زانوي مولانا گذاشته بود و به شوخي او را گفت مولانا تو ديوثان را چه باشي؟ گفت متكا. و حكايات عديده ديگر كه همه در عين ملاحت و لطف نماينده حس استهزائي است كه رندان آن زمان در مشاهده وضع ناگوار روزگار از خود ظاهر ساختهاند.
مطايبات عبيد زاكاني همه نماينده اين حس و تدوين آنها از جانب آن منشي زبردست لطيفطبع بيشتر براي رسانيدن احوال خراب آن ايام و خوش كردن وقت اندوهديدگان بوده و
ص: 130
گوئي عبيد در اين عمل براي خود و امثال خود تشفي خاطر و تسلي دلي ميجسته است.
جمله معاصرين ارجمند او از جمله حافظ به زهد و ريا و سالوس و طامات و شطحيات و خاك ريختن او بر سر اسباب دنيوي و خللپذير شمردن هر بنا بجز بناي محبت و فروختن دل خود به مي و در گرو دادن دفتر خود به صهبا و شستن اوراق درس بآب عشق همه از همين قبيل انتقادات است اما به زباني ديگر كه چون بدبختانه در اينجا محل تنگ است از داخل شدن در تفصيل آن صرفنظر ميكنيم. «1»»
عبيد در طي حكايات شيرين، بسياري از مفاسد اجتماعي دوران خود از جمله كسادي بازار علم را نشان داده است.
«لولئي با پسر خود ماجرا ميكرد كه تو هيچ كاري نميكني و عمر در بطالت بسر ميبري چند با تو گويم كه معلق زدن بياموز ... و رسنبازي تعلم كن، تا از عمر خود برخوردار شوي اگر از من نميشنوي به خدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادبار بماني و يك جو از هيچجا حاصل نتواني كرد. «2»»
واعظي بر منبر سخن ميگفت شخصي از مجلسيان سخت گريه ميكرد واعظ گفت اي مجلسيان صدق از اين مرد بياموزيد كه اينهمه گريه بسوز ميكند. مرد برخاست، گفت مولانا من نميدانم كه تو چه ميگوئي اما من بزكي سرخ داشتم ريشش به ريش تو ميماند در اين دو روز سقط شد هرگاه كه تو ريش ميجنباني مرا از آن بزك ياد ميآيد و گريه بر من غالب ميشود. «3»»
«در اين روزها بزرگزادهاي خرقهاي به درويشي داد مگر طاعنان خبر اين واقعه به سمع پدرش رسانيدند. با پسر در اين باب عتاب كرد. پسر گفت: در كتابي خواندم كه هركه بزرگي خواهد بايد هرچه دارد ايثار كند ... پدر گفت اي ابله غلط در لفظ ايثار كردهاي ...
بزرگان گفتهاند كه هركه بزرگي خواهد بايد هرچه دارد انبار كند ... نبيني كه امروز همه بزرگان انبارداري كنند.
رساله صد پند و تعريفات عبيد مبيّن جلوههائي از زندگاني اخلاقي و اجتماعي آن عصر است:
«تا توانيد سخن حق مگوئيد، تا بر دلها گران مشويد و مردم بيجهت از شما نرنجند.»
«مسخرگي و قوادي و دفزني و خماري و گواهي به دروغ دادن و دين به دنيا فروختن و
______________________________
(1). نقل از مقدمه عباس اقبال بر كليات عبيد زاكاني.
(2). همان كتاب صفحه 79 (رساله دلگشا).
(3). كليات عبيد باهتمام عباس اقبال ص 99.
ص: 131
كفران نعمت پيشه سازيد تا پيش بزرگان عزيز باشيد و از عمر برخوردار گرديد.»
«از همسايگي زاهدان دوري جوئيد، تا به كام دل توانيد زيست.»
«در كوچه كه مناره باشد وثاق نگيريد تا از دردسر مؤذنان بدآواز ايمن باشيد.»
«طعام و شراب تنها مخوريد كه اين شيوه كار قاضيان و جهودان باشد.» شراب از دست ساقي ريشدار مستانيد.»
«حاكمي عادل و قاضي كه رشوت نستاند و زاهدي كه سخن به ريا نگويد و حاجبي كه باديانت باشد و كوندرست صاحب دولت در اين روزگار ميطلبد.»
«حج مكنيد تا حرص بر مزاج شما غلبه نكند و بيايمان و بيمروت نگرديد.»
«... مطربان ناخوشآواز ... كه ترانههاي مكرر گويند در مجلس مگذاريد ...»
«جمع كردن مال بيرنجاندن مردم و ظلم و بهتان و زبان در عرض ديگران دراز كردن محال دانيد.»
«از مجلس عربده بگريزيد.»
«شرابفروشان و بنگفروشان را دل بدست آريد تا از عيش ايمن باشيد.»
«راستي و انصاب و مسلماني از بازاريان مطلبيد.»
«در شرابخانه و قمارخانه و مجلس كنكان و مطربان خود را به جوانمردي مشهور نكنيد، تا روي هر چيزي بشما نكنند.»
«از منت خويشان و سفره خسيسان و گره پيشاني خدمتكاران و ناسازگاري اهل خانه و تقاضاي قرضخواهان گريزان باشيد.»
بمزاحت نگفتم اين گفتارهزل بگذار و جد از او بردار «1» (عبيد زاكاني)
فرهنگ و دانش
در رساله تعريفات عبيد نيز معاني عميقي نهفته است و جامعهاي را نشان ميدهد كه در آن از تقوي و وظيفهشناسي و حق و عدالت اثري نيست.
از رساله تعريفات: «الفكر» آنچه مردم را بيفايده بيمار كند.
«الدانشمند» آنكه معاش ندارد. «الجاهل» دولتيار «العالم» بيدولت «النامراد» طالب علم «المدرّس» بزرگ ايشان. «المعيد» حسرتي (المفلوك) فقيه «ظرف الحرمان» دوات او «المكسور» قلم او «المرهون» كتاب او «دار التعطيل» مدرسه، «الخراب و الباير»
______________________________
(1). همان كتاب ص 44.
ص: 132
اوقات او «المستهلك» مال اوقاف. «المتولّي» حمال او «النا انصاف» حاكم اوقاف «الادرار، و المرسوم و المعيشه» آنچه به مردم نميرسد.
«الواعظ» آنكه بگويد و نكند. الطالب العلم گرسنه ابدي. الدانشمند خورجين مسائل.
الكتاب راهنماي فلاكت. الفلاكت نتيجه علم.
تركان و اصحاب ايشان- از رساله تعريفات عبيد زاكاني «الياجوج و المأجوج» قوم تركان كه به ولايتي متوجه شوند.
«القحط» نتيجه ايشان «المصادرات و المقاسمات، سوقات ايشان» «عمود الفتنه» سنجاق ايشان «التالان»، صنعت ايشان «زلزلة الساعه» آن زمان كه فرود آيند.
«النكير و المنكر» دو چاوش ايشان كه بر دو طرف در ايستاده و بر چماق تكيه زده «العامل» كاردار. الغنيمة عزل او.
«كلب الاكبر» شحنه- كلب الاصغر ايلچي.
«الزقوم» علوفه ايشان- الواجب القتل تمغاچي شهر.
«المشرف» دزد «المستوفي» دزد افشار. «الگرگ» سپاهي «الشغال» پيتكچي «المحتسب» دوزخي «العسس» آنكه شب راه زند و روز از بازاريان اجرت خواهد.
متفرقه: الكوتوال، نمونه ملك الموت. «المفتي» بيدين.
«المتولي» خاص نويس دفتر مرگ، «الوكيل» مجتهد دروغ. «الماهيانهدار»، خواهان كوتاهي عمر. «المسجد» گذرگاه مسافران. «الگوشهنشين» مفتخور. «الموذن» دشمن خواب. «الاولاد» تسلي دل و آزار جان. «السيد» قباحت نامهم. «الشاعر» دزد سخن.
«المعجزه» آنكه شطرنج ببيند و نگويد. «المردود» مهمان پس از سه روز. «المسلمان» قفاخوار همه كس. «الزمستان» آب بيني. «التابستان» خابه دراز. «السلام عليكم» يعني برخيزيد و تواضع كنيد. «الريش» دستآويز متفكران. «المرد خوب» آنكه كارت بدو نيفتاد.
«الدين» تقليد متقدّمين. «قابض الارواح» دوست سخن نافهم. «التماشاخانه» مجلس مستان «1».»
شعرا و صاحبنظران قرن هشتم، نهم و دهم هجري بيش از گذشتگان به امور اخلاقي و مسائل اجتماعي عصر خود توجه كردهاند در آن ميان حافظ، اوحدي مراغهاي، جامي، ابن يمين و صائب بيش از ديگران به امور و مسائل دوران خود اشاره كردهاند.
جامي در نكوهش تملق و مداهنه ميگويد:
حيف كه اين قوم گهرناشناسمهرهكش سلك اميد و هراس
______________________________
(1). همان كتاب.
ص: 133 هرچه بر آن نام گهر بستهاندمهرهصفت بر دم خر بستهاند
چند ز تار طمع و پود لافبر قد هر سفله شوي حلهباف
چند نهي نام لئيمان كريمچند كني وصف سفيهان حكيم
آنكه به سد نيش يكي قطره خوننايد از امساك ز دستش برون
نام كفش قلزم احسان كنيوصف به بحر گهرافشان كني
و انكه به تعليم گه ماه و سالشكل الف را نشناسد ز دال
عارف آغاز ازل خوانيشواقف انجام ابد دانيش
و انكه چو از گربه برآيد خروشرو نهد از بيم به سوراخ موش
شير ژيان ببر بيان گوئيشبلكه دلاورتر از آن گوئيش
در لقب طبع كژانديش خويشچون شوي آسوده نهي پيش خويش
كهنه دواتي چو دلت تار و تنگكاغذ چون تيره رخت ساده رنگ
... خواجه چو رويي كه مبيناد كسمنتظر او منشيناد كس
چون به درآيد پس سد انتظاربر زبر بهتري از خود سوار
پيش روي، بوسه به پايش دهيندبهكنان داد نيايش دهي
رقعه شعر آوري از سر برونسد رقم از حرص و طمع در درون
آريش آن رقعه كه صد پاره بادنامه عصيان قيامت به باد ...
(تحفة الاحرار جامي)
جامي در خردنامه اسكندري خطاب به فرزند خود ميگويد:
بيا اي جگرگوشه فرزند منبنه گوش بر گوهر پند من
صدفوار بنشين دمي لب خموشچو گوهرفشاني بمن دار گوش
شنو پند و دانش به آن بار كنچو دانستي آنگه برو كار كن
ز گوش ار نيفتد بدل نور هوشچه سوراخ گوش و چه سوراخ موش
... بطاعت چه حاصل كه پشتت دوتاستچو روي دلت نيست با قبله راست ابن يمين شاعر عصر سربداران (نيمه اول قرن هشتم) مانند اوحدي مراغهاي وابسته به مردم بوده و غالبا از مشكلات اجتماعي مردم سخن ميگفت. و عليرغم شعراي متملق و چاپلوس، مردم را به كار و كوشش و فرار از محضر خداوندان زور ترغيب ميكرد.
هنر ببايد و مردي و مردمي و خردبزرگزاده نه آنست كو درم دارد
ز مال و جاه ندارد تمتعي هرگزكسي كه بازوي ظلم و سر ستم دارد
خوشا كسي كه ازو هيچ بد به كس نرسدغلام همت آنم كه اين قدم دارد
ص: 134 به گاه فقر، توانگرنماي همت باشكه گرچه هيچ نداري بزرگ دارندت
نه آنكه با همه هستي شوي خسيسمزاجشوي اگرچه تو قارون گدا شمارندت ابن يمين براي هر انساني ارزش و احترام قائل است و خودپسندي را نوعي ابلهي ميشمارد:
مرد بايد كه هر كجا باشدعزت خويش را نگهدارد
خودپسندي و ابلهي نكندهرچه كبر و منيست بگذارد
همه كس را ز خويش به داندهيچكس را حقير نشمارد ابن يمين براي آنكه زير بار منت اين و آن نرود خود به كشاورزي و ديگر فعاليتهاي يدي ميپرداخت و مردم را به كار و كوشش تبليغ ميكرد:
اگرچه رزق مقسومست ميجويكه خوش فرمود اين معني معزي
كه ايزد رزق اگر بيسعي داديبه مريم كي ندا كردي كه هزّي «1» وحشي بافقي اوضاع اجتماعي قرن دهم را چنين تصوير ميكند:
مضطرب آشفتهخاطر تنگدل انديشناكهم وضيع و هم شريف و هم صغير و هم كبار
از پريشاني فرامش كرده مادر طفل خويشبلكه رفته شير هم از ياد طفل شيرخوار
هر جماعت در خيالي هر گروهي در غمياينكه چون آرام گيرد وانكه چون گيرد قرار
گرگهاي تيزدندان را كه دندان بشكندوين لگدزن استران را چون توان كردن مهار
بدآموزيهاي ابن خلدون
متفكر و جامعهشناس نامدار ابن خلدون كه در عصر تيمور ميزيسته، تحت تأثير شرايط اجتماعي عصر خود مثل «ماكياول» بسياري از فضايل اخلاقي را مردود و زيانبخش ميخواند، وي در فصل ششم كتاب خود مينويسد: كليد خوشبختي فروتني و چاپلوسي است «بيشتر توانگران و سعادتمندان بدين خوي متصفاند ... كساني كه خوي بلندپروازي و تكبر دارند بهيچ يك از مقاصد «جاه» نايل نميشوند و در راه بدست آوردن معاش، تنها به نيروي كار خود اكتفا ميكنند و با فقر و بينوائي دست بگريبانند» ابن خلدون به جاي آنكه مردم كوشا، باشخصيت و مقاوم را، تاييد و تقويت و تشويق نمايد، آنان را مورد نكوهش قرار ميدهد و در حق آنان مينويسد: «... بلندپرواز و متكبرند و بههيچرو، نسبت به خداوندان جاه فروتني نميكنند و از كساني كه از آنان برترند تملّق نميگويند ... زيرا معتقدند بر ديگران برتري دارند، و همه آنان از فروتني سر باز ميزنند هرچند در برابر پادشاه باشد و اين خوي را پستي و سفاهت
______________________________
(1). اشاره است به آيه 25 از سوره مريم: «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ...».
ص: 135
و خواري ميشمارند «1».»
ناصر خسرو برخلاف ابن خلدون با نوكرمآبي و چاكرمنشي مخالف است و خطاب به اين گروه بيشخصيت ميگويد:
بر مذهب و بر راي ميزبانيبر خويشتن از ناكسي وبالي
با باد جنوبي شوي جنوبيبا باد شمالي شوي شمالي ناصر خسرو در اشعار دلنشين خود، مكرر مردم را به آزادگي، استغناء و استقلال راي تبليغ و تحريص كرده است:
اگر بر تن خويش سالار و ميرمملامت همي چون كني خير خيرم
اسيرم نكرد اين ستمكار گيتيچو اين آرزوجوي «تن» گشت اسيرم
چو من پادشاه تن خويش گشتماگر چند لشكر ندارم، اميرم
... چه كارست پيش اميرم چو دانمكه گر مير پيشم نخواند نميرم
حقير است اگر اردشير است زي مناميري كه من بر دل او حقيرم
چو من دست خويش از طمع پاك شستمفزوني از اين و از آن چون پذيرم
به جان خردمند خويش است فخرمشناسند مردان صغير و كبيرم خاقاني نيز برخلاف ابن خلدون با تملق و چاپلوسي به سختي مخالفت ميكند:
.. گوئيام نان ز دَرِ سلطان جويآب رخ ريزد بر نان چكنم
لب خويش از پي نان چون دونانبوسهزن بر در سلطان چكنم
تاج خرسنديم استغنا دادبا چنين مملكه طغيان چكنم
نعمتي بهتر از آزادي نيستبر چنين مائده كفران چكنم نظامي گنجوي نيز مكرر در آثار خود از مظالم شهرياران سخن گفته و مردم را از تملق و مداهنه برحذر داشته است:
... بگذار معاش پادشاهيكاوارگي آورد تباهي
از صحبت پادشه، بپرهيزچون پنبه خشك از آتش تيز
زان آتش اگرچه پر ز نور استايمن بود آن كسي كه دورست (مخزن الاسرار)
انوري نيز خصلت واقعي پادشاهان را توصيف كرده است:
آن شنيدستي كه روزي زيركي با ابلهيگفت اين والي شهر ما گدائي بيحياست
گفت: چون باشد گدا، آن كز كلاهش تكمهايصد چو ما را روزها، ني سالها برگ و نواست
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون ترجمه محمد پروين گنابادي ج 2 ص 788.
ص: 136 گفت اي مسكين، غلط اينك از اينجا كردهايكانهمه برگ و نوا داني كه آنجا از كجاست؟
دُرّ و مرواريد طوقش اشك طفلان من استلعل و ياقوت ستامش «1» خون ايتام شماست
آنكه تا آب سبو، پيوسته از ما خواسته استگر بداني تا به مغز استخوانش زان ماست
خواستن كديه است، خواهي عشر خوان، خواهي خراجزانكه گردهنام باشد، يك حقيقت را رواست
چون گدائي، چيز ديگر نيست جز خواهندگيهركه خواهد، گر سليمانست وگر قارون گداست پس از مرگ تيمور و حكومت صد ساله بازماندگانش ديگر حكومت مقتدر توانائي در ايران ظهور نكرد تا آغاز قرن دهم اسماعيل صفوي در 905 در تبريز به تخت سلطنت جلوس كرد اين سلسله 240 سال در ايران فرمان راندند، در دوره حكومت شاه اسماعيل صفوي اميدي رازي در مقام مبارزه با تملق چنين گفت:
بر آن سرم كه اگر همتم كند ياريز بار منت دونان كنم سبكباري
اگر كني ز براي يهود كناسيوگر كني ز براي مجوسي گلكاري
درين دو كار كريه آنقدر كراهت نيدر اين دو شغل خسيس آن مثابه دشواري
كه در سلام فرومايگان صدرنشينبروي سينه نهي دست و سر فرود آري ولي به رغم آرزوي شاعر در عهد صفويه بازار تملق و چاپلوسي رواج گرفت. از اين دوره بخصوص از عهد شاه عباس كبير، پاي اروپائيان به ايران باز شد و آنان بدون مداهنه و پردهپوشي جهات مثبت و منفي زندگي اجتماعي و اخلاقي ايرانيان را در سفرنامهها و آثار خود منعكس نمودند.
لاكهارت از قول شاردن راجع به خصوصيات اخلاقي و طرز فكر ايرانيان چنين مينويسد:
«ايرانيان همفكر و همجسم زيبا دارند، تخيل آنان زند و زود انتقال است، حافظه آنان رام و برومند است استعداد بسيار براي علوم و فنون ذوقي و صنايع ماشيني و اسلحه دارند.
خودپسندي را كه صورت كاذب عزت است، دوست ميدارند.
طبيعت آنان رام و ساده و ذهنشان تيز و دسيسهجو است نسبت به عشرت و تجمل و ولخرجي و اسراف، تمايل آنان بسيار و طبيعي است و به اين جهت از اقتصاد و تجارت بيبهرهاند، خلاصه آنكه با خود هنر و مهارتي طبيعي به دنيا ميآورند كه مانند هنر و قريحه هر ملت ديگري است ولي هيچ ملتي نيست كه به اندازه آنان اين هنر و قريحه را فاسد و منحرف كند.
در باب خير و شر كار جهان و اميد و بيم نسبت به آينده ايرانيان خردمند و حكيم هستند
______________________________
(1). ستام يعني يراق زين اسب.
ص: 137
و به خست كم آلوده شدهاند و مايل نيستند چيزي به دست آورند، مگر براي خرج كردن، ايرانيان دوست دارند حالي خوش باشند و تا بتوانند از هيچ چيز براي خود مضايقه نميكنند زيرا هيچ نگراني نسبت به آينده ندارند و متكي به خدا و تقديرند و قويا معتقدند كه قسمت ازلي حتمي و تغييرناپذير است ... وقتي دچار بدبختي و مصيبت ميشوند افسردگي شديد ندارند با آرامش خاطر ميگويند «مكتوب و مقدر است. «1»» [*]
شاردن در جلد سوم سياحتنامه خود در پيرامون اخلاق رجال ايراني مينويسد: «...
بطور كلي بايد متذكر شوم كه بزرگان و رجال ايران براي جلب كمترين نفع مادي مدح و تملق خارقالعادهاي روا ميدارند و به لطايف الحيلي متوسل ميشوند كه قلم از تعريف و توصيف آن عاجز است ... لذا براي هميشه يادآور ميشوم كه نبايد هيچوقت به ظاهر فريفته شد و گول عبارات شيرين و جملات نمكين آنها را خورد و هميشه اين خصوصيات خارق العاده كشور و دربار را بايد در نظر داشت ... «2»»
معاصر شاردن دكتر فراير)Fryer( ميگويد: ايرانيان به مهماني و ميگساري بسيار علاقه دارند «باوركردني نيست كه چه اندازه در جشن ميگساري ميكنند و روز بعد چه اندازه خود را بدان بيتوجه نشان ميدهند ... يك هفته تمام، انسان را وادار به ميگساري ميكنند و براي تقديم پياله به نوبت از هيچكس چشم نميپوشند «3» ...»
كيفر دو نفر متملق و دروغگو
تاورنيه مينويسد: جعفر خان حكمران استرآباد در مأموريت اخير اسباب زحمت مردم شده بود. رعاياي استراباد از او شكايت كرده بودند شاه كه بر ستمگري او وقوف داشت نخست از رئيس مطربها پرسيد كه راجع به جعفر خان چه شنيدهاي؟ ميگويند برخلاف گذشته دست تعدي به سوي مردم دراز كرده است. او گفت تهمت زدهاند و شرحي از بذل و بخششهاي جعفر خان بر زبان آورد. سپس از منوچهر خان سؤال كرد. او نيز مانند مطربباشي از بيان حقيقت خودداري كرد. شاه عباس ثاني كه كاملا از رفتار حكمران استرآباد باخبر بود دستور داد كه دندان از دهان مطربباشي كندند و به مغز منوچهر خان كوبيدند ... «4»»
اخلاق ايرانيان بنظر كارري
«ايرانيها از لحاظ ادب و رفتار كاملا مغاير با تركها هستند. حتي در برخي از موارد
______________________________
(1). ميراث ايران صفحه 520 به بعد.
(2). سياحتنامه شاردن ج 3 صفحه 9.
(3). ميراث ايران صفحه 520 به بعد.
(4). سفرنامه تاورنيه صفحه 808.
ص: 138
رفتارشان متضاد با آنهاست. اغلب ايرانيها متمدن، خليق، خوشبرخورد، شريف، درستكار، سخاوتمند و دشمن تقلب و نادرستي هستند. با خارجيها برعكس تركها، با محبت و دوستي رفتار ميكنند. از رسم و طرز لباس عيسويان برخلاف تركها، ابراز نفرت نميكنند، اروپائيان ساكن ايران به هرجا و به هر ترتيب بخواهند آزادانه تردد ميكنند و كسي متعرّض آنان نميشود و برخلاف عثمانيها كه نميگذارند يك اروپائي در سرزمين آنها لباس سبز بپوشد، اروپائيان در ايران حق پوشيدن لباس سبزرنگ را هم دارند.
ايرانيان در تعارفاتي كه بين خود ردوبدل ميكنند جملاتي از قبيل قربان شما، قدم بالاي چشم، چاكر جنابعالي، اختيار مخلص دست سركار است و ... به كار ميبرند. وقتي اشخاص بزرگ و هممقام و همرديف با هم روبرو ميشوند اول سلام ميدهند و دست همديگر را ميفشارند و بعد همان دست را تا بالاي سر بلند ميكنند و اين علامت نهايت علاقه و احترام است. در برابر اشخاص بزرگتر بعد از فشردن دست وي، دست خود را تا بالاي سر بلند ميكنند و سپس روي سينه ميگذارند و سري هم فرود ميآورند ... ايرانيان در برابر بزرگان و صاحبان مقام بيش از اندازه متملق و چاپلوسند و اغلب ميكوشند بدين وسيله در تشكيلات وسيع سلطنتي شغلي و خدمتي به دست آورند ... ايرانيان در برابر فحش و اهانت تا به دست آوردن فرصت انتقام، به ظاهر خودداري ميكنند. معمولا دوستنما، جاهطلب و زودباور هستند. براي مذاهب ديگران احترام قائلند حتي رفيق بزرگزاده من هر وقت كه به كليساي كاتوليكها ميآمد، در مقابل محراب زانو ميزد و خيلي آرام و دقيق به گفته كشيش گوش ميداد. ولي از مسلماني خود دستبردار نبود. ايرانيان براي اينكه از اوامر ديني سر باز نزده باشند كمتر قمار ميكنند. بهترين لذت و خوشي آنها در نشستن كنار جويبار و گوش دادن به صداي لطيف آب و تماشاي سبزه باغ و بوستان است و اين را سالمترين تفريحات ميپندارند و برخلاف اروپائيان علاقه زيادي به گردش و قدم زدن ندارند. در ايران مردان هرگز رقص نميكنند و در بعضي مهمانيها و جشنها از زنان رقاصه حرفهاي يكي دو تن را اجير ميكنند. «1»»
شاه عباس چون دور از محيط دربار و تلقينات خواجهسرايان تربيت شده بود، مردي خودساخته و زيرك و موقعشناس به بار آمد و به تجملات و تشريفات درباري چندان توجه نداشت.
يكبار او براي تنبيه عناصر متملق و رياكار دستور داده بود در مجلس او قليانها را به جاي تنباكو پشكل خشك و نرم پر ساخته و آتش بر روي آن نهادند ... شاه عباس گاه و بيگاه از حضرات رجال سؤال ميفرمود: اين تنباكو چگونه است؟ وزير همدان آنرا براي مصرف من هديه
______________________________
(1). سفرنامه كارري صفحه 141 ببعد.
ص: 139
فرستاده. هريك از اعيان و اشراف در پاسخ اظهار ميداشتند: قربان اين تنباكو فوقالعاده عالي است. بهتر از آن در جهان پيدا نميشود «1».»
مراسم عيد در عهد شاه عباس
پل سيمون به يكي از سنن اجتماعي و ديواني آن دوران اشاره ميكند: «روز عيد نوروز هريك از امرا و رجال هر قدر تهيدست باشند به نسبت دارائي و مقام خويش به پادشاه عيدي ميدهد. سال گذشته (1607 م) وزير اعظم پنجاه هزار تومان به شاه پيشكش كرد. برخي از درباريان مبلغي در حدود چهل هزار تومان و جمعي ديگر مبلغي كمتر از اين به شاه عيدي دادند ... اين شاه خيلي گشاددست نيست ... زندگي بعضي از امرا به مراتب از شهريار مملكت مجللتر است «2».»
... بعضي از بيگانگان حشمت و جلال دربار امامقلي خان را فزونتر از دربار شاه عباس بزرگ توصيف كردهاند چه به قول تاورنيه شاه عباس زماني بر سبيل مزاح به امامقلي خان گفت كه دلم ميخواهد تو روزي يك عباسي كمتر از من خرج كني تا مردم بدانند كه ميان پادشاه ايران و خان شيراز مختصر تفاوتي وجود دارد «3».»
ويل دورانت ضمن توصيف اوضاع اجتماعي ايران در عهد صفويه مينويسد: كه ايرانيان «به پاكيزگي بدن بيش از پاكيزگي گفتار اهميت ميدادند. گرمابههاي فراواني ديده ميشد كه گاهي آنها را هنرمندانه آراسته بودند. اما بيحرمتي به مقدسات و وقاحت بسيار نيز به چشم ميخورد تاورنيه مينويسد كه ايرانيان «رياكاران و چاپلوسان بزرگي هستند.» و شاردن عقيده دارد كه اين قوم بيش از اندازه متقلبند، امّا در عين حال مهربانترين مردم روي زمينند.» و غير متعصب و مهماننوازند و جالبترين آداب و مودّبترين اخلاق و چربترين زبانها را دارند ... و رويهمرفته متمدنترين ملت شرقند. «4»»
زكريا شماس مورخ ارمني متوفي به سال (1699) ضمن بيان، «شرح عياشيها و هرزگيهاي شاه عباس، درباره ايرانيان بدينگونه اظهارنظر ميكند: «ايرانيان كه شهوتران و نفسپرست و هرزه هستند با هركس كه توانند زنا ميكنند. اما اگر كسي به زنهايشان نگاه كند اينكار را گناه بزرگي تلقي ميكنند و اهانتي در حق خويش ميشمارند. «5»»
تاورنيه مينويسد: «ايرانيها در اداء الفاظ ركيك و فحشهاي قبيح مهارتي دارند ...
______________________________
(1 و 2). سياست و اقتصاد صفوي از دكتر باستاني پاريزي صفحه 137.
(3). تاريخ اجتماعي طاهري صفحه 334 ببعد.
(4). ويل دورانت آغاز عصر خرد ص 567.
(5). سقوط صفويه در روايات ارمني به قلم دكتر زرينكوب به نقل از كتاب يادداشتها ص 195.
ص: 140
وقتي دو نفر با هم نزاع ميكنند عوض اينكه با ضرب مشت بجنگند، به يكديگر دشنام ميدهند و نفرين ردوبدل ميكنند «1».» ناگفته نگذاريم كه ناسزا و فحش و دشنام «سقط گفتن» از ديرباز در ايران بين طبقات مختلف اجتماعي معمول بوده. بيهقي حدود هزار سال پيش ميگويد «... دانم كه سخت ناخوشش آيد و مرا متهم ميدارد. متهمتر گردم و سقط گويد اما روا دارم. «2»»
ناصر خسرو نيز مردم را از فحش و ناسزاگوئي برحذر ميدارد:
مكن فحش و دروغ و هزل پيشهمزن برپاي خود زنهار تيشه
نخيزد دشمني الا ز هذيانتو هذيان بر زبان خود مگردان در ميان شعراي ايران سوزني سمرقندي در فحاشي و بدگوئي به اين و آن سرآمد شعرا است وي در هزليّات خود از آوردن كلمات و مطالب زشت و زننده خودداري نميكرد، او در پاسخ اعتراض يكي از مخالفان خود ميگويد: ..
گويد كه هيچ شعر تو بي ك ... ك نيستاز صد هزار گفت وي اين است باورم
بي ك ... ك اگر نبود شعر من رواستزيرا كه شعر من نر و من شاعر نرم در جاي ديگر در وصف اخلاق خود ميگويد:
من آنكسم كه چو بنهم بر اسب شوخي زينزدن نيارد ابليس چنگ در فتراك «3»
حرامزاده سر و شوخچشم و قلّاشمفسادپيشه و محرابكوبم و دلاك
بكوي شوخي و بيشرمي و بدانديشياگر بداني من نيك چستم و چالاك سوزني سمرقندي كه در هجا و دشنامگوئي يكهتاز ميدان وقاحت است در پاسخ معترضي ميگويد:
در هجا، گوئي دشنام مده پس چه دهممرغ بريان دهم و برّه و حلوا و حرير سعدي شيرازي نيز به رواج نفرين و دشنام در دوران خود اشاره ميكند:
همه شب بر اين غصه تا بامدادسقط گفت و نفرين و دشنام داد در گلستان ضمن حكايتي آمده است: «ملك را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن آغاز كرد.» در مجلدات كتاب داستاني سمك عيّار فحشهائي از قبيل حرامزاده، جادو، بدفعل، سگ بدكار و جز اينها بچشم ميخورد.
در ايران و اروپا، تا قبل از انقلاب صنعتي و تغيير اوضاع اقتصادي و اجتماعي، مردم براي ساعات و دقايق عمر ارزش چنداني قائل نبودند و ميتوان گفت، بيشتر عمر مردم مخصوصا طبقات مرفه به بطالت و ولگردي سپري ميشد.
______________________________
(1). سفرنامه تاورنيه ص 911.
(2). تاريخ بيهقي چاپ اديب صفحه 455.
(3). فتراك، تسمه اسب.
ص: 141
وقتشناسي
در دوره قرون وسطي در آسيا و اروپا براي تعيين وقت و ساعات روز وسيله مشخصي وجود نداشت «در شهرها و دهات زندگي مردم روي حركت آفتاب و طلوع و غروب آن تنظيم ميشد. و به اين ترتيب در روزهائي كه هوا ابر بود نظم اجتماعي و فعاليتهاي اقتصادي درهم و آشفته ميشد، در عصر شارلماني موقعي كه هارون الرشيد خليفه عباسي يك ساعت ديواري پاندولي به شارلماني پادشاه فرانسه هديه نمود موجب اعجاب عمومي اروپائيان شد زيرا هنوز در آن دوره از وقتشناسي و استفاده از ساعت براي تنظيم امور زندگي سخني در ميان نبود، فيليپ اگوست فقط يك ساعت نقره داشت پدربزرگش سن لوئي ساعت نداشت و اوقات را بطور تقريب از روي مصرف شمعي كه روشن ميكرد تعيين مينمود، در صومعهها و مساجد كشيشها ساعت را از روي حركت ستارگان تعيين مينمودند و صبح را به وسيله زنگ اعلام ميكردند. در موقعي كه هوا ابر بود با در نظر گرفتن قسمتهائي از انجيل كه قرائت شده بود و يا با مشاهده مقدار روغني كه جهت سوخت روشنائي به كار ميرفت بطور تقريب وقت را تعيين ميكردند، سن لوئي براي تشخيص اوقات تقريبا از همين روشها استفاده مينمود او سه شمع پايهدار را يكي بعد از ديگري روشن ميكرد وقتي كه سومي تمام ميشد صبح را اعلام ميكردند يعني درازي شب با سوخت سه شمع پايان مييافت.
اعلام نصف شب، صبح و شب غلط يا صحيح در دوره سن لوئي به وسيله زنگ اعلام ميشد.
در پاريس صبحها بوق و كرنا به كار ميبردند. آواز خروس نيز ملاك روشن شدن هوا و صبح بود. بطور كلي مردم سه وعده غذا ميخوردند صبحانه را ساعت 9، ناهار را ظهر و شام را ساعت 6 تناول ميكردند «1».»
در ايران و ديگر ممالك اسلامي نيز تا قبل از طلوع تمدن جديد، وضعي مشابه غرب وجود داشت، با اينكه در دوران شكفتگي تمدن اسلامي در نتيجه رشد نسبي صنعت و تجارت وضع عمومي ملل اسلامي بمراتب از ملل غرب بهتر بود و بعضي از سلاطين و امرا براي تشخيص اوقات از ساعتهاي شني و آبي استفاده ميكردند، با اينحال شك نيست كه اكثريت مردم براي ساعات و ايام عمر ارزش شاياني قائل نبودند. با گذشت زمان و طي قرون و ترقي و تكامل علوم و افكار و ظهور اكتشافات و اختراعات جديد در غرب، عصر «ماشينيسم» آغاز شد و بتدريج وسايل و نيروهاي توليدي جديد جايگزين ابزار و آلات فرسوده قديم گرديد و با اين انقلاب صنعتي شگرف و بيسابقه، نظام اجتماعي، اخلاقي و عادات و رسوم و راه و رسم
______________________________
(1). ادموند كارال، پيشين. (قبل از انتشار)
ص: 142
زندگي نيز دگرگون گرديد. در سازمان اقتصادي جديد كه مبتني بر كار مكانيكي و ماشيني است، نه تنها ايام و ساعات عمر گرانبهاست، بلكه نظم اقتصادي، و اجتماعي، در چنين محيطي ايجاب ميكند كه در هر ساعت و دقيقه فعاليت مشخصي با دقت و انضباط كامل انجام گيرد. در كشورهاي صنعتي پيشرفته، اگر كارگران يا ديگر افراد مؤثر و فعال جامعه به موقع سر كار خود حاضر نشوند و با وسايل موتوري كه در اختيار آنها گذاشته شده است با بيقيدي رفتار كنند نه تنها كارخانه و موسسه صنعتي از كار بازميماند، بلكه در امور مختلف اجتماعي و اقتصادي، آشفتگي و اختلال ظاهر ميشود.
تقسيم ساعات شبانهروز به 8 ساعت كار 8 ساعت تفريح و 8 ساعت خواب و شعار معروف «وقت طلاست» از اين دوره در جهان معني و مفهوم پيدا كرده است. در حاليكه در كشورهاي عقبمانده و ممالكي كه با اقتصاد شباني و فئودالي اداره ميشوند و فرهنگ و دانش جديد در بين آنان راه نيافته، براي ايام و ساعات عمر ارزشي قائل نيستند. در اين قبيل جوامع منحط، خلف وعده، بدقولي، عدم صراحت، و تجاوز و بيعدالتي به مراتب بيش از جوامع مترقي در بين مردم عادي ديده ميشود.
در ايران با وجود نفوذ جبري تمدن جديد و رشد تدريجي ماشينيسم هنوز بسياري از عادات و رسوم مذموم قرون وسطائي در بين طبقات مختلف جامعه ساري و جاري است. و از ميان مردم كوي و برزن و كسبه و پيشهوران، هنوز عده زيادي هستند كه دروغ گفتن، مردمآزاري، خلف وعده و بيتوجهي به حقوق ديگران را عيب و نقص اخلاقي و اجتماعي نميشمارند. كمتر ديده شده است كه كسي به صاحب كاري و يا بنا و نجاري رجوع و تقاضائي كند، و جواب صريح و قاطعي بشنود، بدون احساس ناراحتي دروغ ميگويند، يكنفر حلبيساز، آهنگر يا نجار براي ساختن و تحويل اشياء مورد نياز مردم بارها دروغ ميگويد، خلف وعده ميكند، و وقت مراجعين را تلف ميكند. شايد در ايران همه روزه ميليونها ساعت از وقت مردم در اثر اين قبيل دروغگوئيهاي بيمورد و ابلهانه، بدون حصول كوچكترين نتيجهاي از كف ميرود.
پس از ظهور ماشينيسم و انقلاب صنعتي و پيدايش شهريگري و رشد حكومتهاي ملي قسمتي از آرزوهاي مور، سن سيمون، فوريه و ديگر سران سوسياليسم تخيلي صورت عمل گرفت. اصول فئوداليسم درهم ريخت و بشريت در راه تحصيل و تأمين حقوق فردي، اجتماعي و اقتصادي خود گامهائي به جلو برداشت. مظالم عهد فئوداليته، جنگهاي مذهبي و تعصبات ديني و بينظميها و غارتگريهاي دوران قرون وسطا رو به فراموشي رفت ولي در ايران در آغاز قرن بيستم و سالها بعد از آن تمام مظاهر فئوداليسم و مظالم و بيدادگريهاي قرون وسطائي وجود
ص: 143
داشت، ايرانياني كه در آغاز قرن بيستم به اروپا ميرفتند از امنيت، آرامش، نظم و وقتشناسي ملل غرب غرق شگفتي ميشدند. لندور انگليسي كه در سه سال اول قرن بيستم به ايران آمده است مينويسد: «در ايران به وقت اهميت نميدهند. وقت ارزشي ندارد. در هيچ جاي جهان مثل ايران وقت بيارزش نيست ... ايراني بايد فرصت داشته باشد تا در كاري فكر كند. سه ماه، يا شش ماه وقت براي او كافي نيست. 12 ماه يا 24 ماه شايد براي او مهلت مناسب باشد با اينحال بعد از دو سال هم حاضر نيست، في المثل قرض خود را ادا كند. مگر با زور و فشار آنوقت قرض خود را با تنزيل خواهد پرداخت. بعد خواهد گفت مردم چرا عجله دارند؟ امروز نشد فردا.
بعد مينويسد: ايراني بايد وقت داشته باشد براي وضو گرفتن، نماز خواندن و عبادت كردن و با خدا راز و نياز كردن. بعد غذا خوردن و خوابيدن. سپس مينويسد: «اين است ايراني امروز. آيا سوانح مملكت او را چنين بار آورده؟ يا جنگهاي وحشتناك؟ يا آب و هواي ايران؟ يا ظلم و تعدي حكومت «1»؟ ...»
گوبينو نيز از بيتوجهي ايرانيان به وقت اظهار شگفتي ميكند و مينويسد كه:
ايرانيان ساعت تعيين نميكنند ميگويند عصر ميآيم. و گاه ميزبان را از ساعت 3 تا 8 منتظر ميگذارند «2».»
ملكم در تاريخ خود مينويسد: «دروغگوئي و دوروئي ايرانيان ضرب المثل است و خود اهالي مملكت نيز از اين معني انكار ندارند. اما ميگويند اين علت در مردم به سبب طرز حكومت و نتيجه وضع رعيت است. شك نيست كه در كشوري كه ظلم و ستم و غارت پيشه حكام است، لا بد رعاياي مظلوم به هرطور توانند در حفظ خود ميكوشند و چون اتفاق ملي و اقتدار شخصي نيست بالطبع به خدعه و نيرنگ متوسل ميشوند و ادامه اين وضع سبب دنائت و پستي طبع ميشود ... زنان و خدمتكاران، كه شوهران و صاحبانشان خود را حاكم علي الاطلاق ميدانند لا بد، جميع معايبي كه مايه و منشاء دنائت طبع است، دارا ميباشند.
اول تعليمي كه اطفال از پدر و مادر مييابند ورزش و مداومت در دروغ و فريبكاري است و اين معني به مرور دهور در خاطرشان استحكام مييابد ... قسمهائي كه بر صدق مدعا ميخورند فقط دليل بر عدم صدق است. البته اقليتي در ايران هستند كه به صدق لهجه و راستگوئي از ديگران ممتازند ... الحاصل كليه مردم ايران را ميتوان گفت كه مردمي خوشتركيب و كاركن و قويبنيه و زيرك و سريع الادراك و خوشرو و خوشمعاشرتاند و من حيث المجموع ميتوان گفت شجاعاند ... قبايح و معايبشان از محسناتشان بيش است.»
______________________________
(1). تاريخ محمود محمود، ج 7، صفحه 125 و 177.
(2). سه سال در ايران گوبينو صفحه 38.
ص: 144
از آغاز تمدن جديد (عصر بورژوازي) روابط و مناسبات اقتصادي و اجتماعي مردم اروپا با يكديگر تغيير كلي يافت، اصول فئوداليسم و قدرت نامحدود فئودالها و سلاطين مستبد اروپا جاي خود را به حكومتهاي ملي سپرد و در مجالس ملي قوانين و مقررات گوناگوني به مصلحت مردم و به نفع اكثريت تدوين و اجرا گرديد. به اين ترتيب ملل غرب كه طي قرون متمادي از مظام فئوداليسم و استبداد مطلق سلاطين رنج ميبردند، در نتيجه انقلاب صنعتي و رشد بورژوازي قدمي چند در راه حقوق و آرزوهاي اجتماعي و اقتصادي و ملي خود پيش رفتند و در نتيجه امنيت و آرامش نسبي و تغيير شرايط و اوضاع اقتصادي و اجتماعي، تندي و خشونت و تعصبات بيمورد قرون وسطائي رو به فراموشي رفت و اخلاق و آداب و سنن جديدي كه با تمدن شهريگري «بورژوازي» همآهنگي داشت به وجود آمد. ديگر مردم براي كمترين سوء ظن يا سوء تفاهمي به جنگ تنبهتن (دوئل) مبادرت نميكردند و براي اختلاف در اصول و فروع مذهبي خون يكديگر را نميريختند.
ايرانياني كه در اوايل عهد فتحعلي شاه به بعد به جهات عديده به اروپا سفر كرده و با ملل غرب آشنا شدهاند همواره آرزو كردهاند كه هموطنان آنها نيز مانند اكثريت اروپائيان راستگو و صريح باشند و از دروغگوئي و تملق و مداهنه و رياكاري و غيبت و دوروئي و تنبلي و تنآسائي اجتناب ورزند. از ابتداي نهضت مشروطيت غالبا خيرخواهان و عناصر مترقي در جستجوي سرّ عقبماندگي و فقر و جهالت و فساد امور مملكتي بحثها كرده و كتابها و مقالات عديده نوشتهاند و هريك از صاحبنظران علل و عوامل معيني را موجب انحطاط و عقبماندگي اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي ايرانيان دانستهاند.
داوري جمالزاده
بنظر آقاي جمالزاده اگر درست دقيق شويم و با صداقت و مصلحتبيني واقعي قضيه را در ترازوي سنجش بگذاريم و به قول مولوي با ديده علت شكاف و با نظر سبب سوراخكني در اسباب و علل عقبماندگي خودمان بينديشيم قطعا به اين نتيجه منطقي و معقول خواهيم رسيد كه همين معايب و نقايص اخلاقي است (حالا چه كار داريم كه اين معايب و نواقص چرا به وجود آمده و كي و از كجا به وجود آمده است) كه مانند تختهسنگهاي زمخت و خارهاي مغيلان پرآزار و پرزيان ... راه ترقي و سعادت و رستگاري را براي ما دشوار ساخته است ... اگر بخواهيم ... در طريق ترقي و رفاه و عافيت قدمهاي مؤثر برداريم قبل از همه چيز بايد به دفع و رفع اين موانع سهمناك بپردازيم ولي از طرف ديگر چگونه امكانپذير است كه با دشمن نشناخته بجنگيم و بر علت و مشكلي غالب آئيم كه بر ما مجهول مانده است و نخواستهايم
ص: 145
زير بار قبول آن برويم. آيا ممكن است كه انسان براي مرضي كه حاضر نيست وجود آنرا در بدن خود تصديق نمايد و حتي درصدد نيست كه در تشخيص علمي و فني آن قدمي بردارد علاج و درمان بيابد ... در اينصورت اگر به حق يا ناحق معايبي براي ما ميشمرند نبايد زياد آشفته و متألم باشيم.» بلكه بايد با سعدي همعقيده و همداستان باشيم كه ميفرمايد:
بنزد من آنكس نكوخواه تستكه گويد فلان چاه در راه توست
هر آنكس كه عيبش نگويند پيشهنر داند از جاهلي عيب خويش ***
چه خوش گفت آنمرد داروفروششفا بايدت داروي تلخ نوش ***
آيينه گر عيب تو بنمود راستخود شكن، آيينه شكستن خطاست (نظامي)
بنظر جمالزاده با تجاهل و تغافل و انكار، هيچيك از مشكلات و هيچ دردي از دردهاي اجتماعي ما از بين نخواهد رفت «خرد به ما ميگويد، كسي كه گوش شنوا و ذهن منصف براي شنيدن مرض و معايب خود نداشته باشد هرگز به درجه كمال نخواهد رسيد ... كسي كه از تملق و دروغ لذت ميبرد مستحق است كه چون كودك خام، و نادان يعني بدبخت و سيهروزگار و بيچاره در جهل مركب ابد الدهر بماند .. كتاب «راه آبنامه» با اين جمله از قلم نويسنده بزرگ روسيه نيكولا گوگول آغاز گرديده است كه در مقدمه كتاب مشهور خود «ارواح مردگان» آورده است و در مورد ما ايرانيان نيز صادق است.» اين كتاب را بدان نظر نوشتهام كه معايب و نواقص ملت روس را نشان بدهم نه صفات حميده و خصال پسنديده او را. چون اگر كسي بخواهد تنها به نشان دادن چند نمونه از صفات بارز و فضايل و كمالات اخلاقي روسها در كتابي اكتفا كند، تنها نتيجه كارش اين خواهد شد كه اسباب تزييد خودپسندي و خودستائي و نخوت و كبر آن ملت را بيجهت فراهم سازد و بس «1».»
خرد به ما ميگويد كه اگر ما تغيير رويه و اخلاق ندهيم و حاضر نشويم كه وضع و احوال خودمان را با نظر انصاف و واقعبيني بسنجيم و درصدد اصلاح خود برنيائيم، ممكن است كمكم در ميان مردم دنيا و سازمانهاي بينالمللي و مجامع و محافل بزرگ و كوچك و همچنين در بازار معاملات و دادوستد جهاني ... بدنام شويم ... و با ما رفتاري نمايند كه با تاجر ورشكسته و بياعتبار و بدقول و قرار مينمايند ... عقل به ما ميگويد كه ناچار بايد درصدد رفع مفاسد خود برآئيم و خود را اصلاح نمائيم ... قبل از همه چيز بايد تشخيص دهيم كه
______________________________
(1). خلقيات ما ايرانيان از جمالزاده از صفحه 11 ببعد.
ص: 146
داراي كدام معايب و نواقص و در واقع كدام امراض هستيم يعني بايد به پزشك مراجعه نمائيم.
پزشك ما همين خودمانيها و بيگانگاني هستند كه به احوال ما آشنا بودهاند و در حق ما سخناني گفته و نوشتهاند و امراض ما را شمردهاند. بلا شك تمام آنچه نوشتهاند با حقيقت مطابقت ندارد و چه بسا ممكن است به راه غلط رفته و قضاوت ناروا نموده باشند. اما در هر صورت اطلاع يافتن به تمام اين سخنان و اين داوريها و اين عقايد و آراء براي مقصودي كه در نظر است، لازم و واجب است.
1- شاردن سياح فرانسوي كه در عهد صفويه مكرر به ايران مسافرت نموده و سالها در مملكت ما اقامت داشته و سياحتنامه او در ايران بسيار مشهور و به اغلب زبانها ترجمه شده است در باب اخلاق هموطنان ما چنين نوشته است:
«ايرانيان بيش از همه چيز دلشان ميخواهد زندگي كنند و خوش باشند. آن سلحشوري سابق را از دست دادهاند و تنها چيزي كه از دنيا ميفهمند عيش است و نوش و هيچ باور ندارند كه عيش و عشرت و نشاط را در حركات و تكاپو و كارهاي پرزحمت هم ميتوان بدست آورد. از اين گذشته ايرانيان بسيار مخفيكار و متقلب و بزرگترين متخلفين عالم هستند و در دنائت هم بيهمتا ميباشند. به غايت دروغگو هستند و كارشان همه پرگوئي و قسم و آيه است و براي اندك نفعي حاضرند به دروغ شهادت بدهند. و وقتي از كسي پولي يا چيزي قرض ميگيرند، پس نميدهند. و به محض اينكه دستشان برسد خودي و بيگانه را فريب ميدهند و با او به دغل معامله مينمايند. در خدمتگزاري عاري از صداقت هستند و در معاملات درستي نميفهمند و چنان در خدعه و فريب مهارت دارند كه محال است انسان به دامشان نيفتد.
2- جيمس موريه انگليسي در كتاب سياحت ايران و ارمنستان و آسياي صغير و استانبول كه ترجمه فرانسوي آن در سال 1813 ميلادي در پاريس در سه جلد به چاپ رسيده است در باب اخلاق ايرانيان يك قرن و نيم پيش (زمان فتحعلي شاه قاجار) چنين مينويسد:
«در تمام دنيا مردمي به لافزني ايرانيان وجود ندارد. لاف و گزاف اساس وجود ايرانيان است. هيچ ملتي همانند ايرانيان منافق نيست و چه بسا موقعي كه دارند با تو تعارف ميكنند بايد از شرشان در حذر باشي ايرانيان تا دلت بخواهد حاضرند به تو قول و وعده بدهند كه اگر احيانا اسبي، مزرعهاي، خانهاي و يا هر چيز ديگري را در حضورشان تعريف و تمجيد نمائي فردا ميگويند تعلق به خودتان دارد و عيب ديگري هم كه دارند دروغگوئي است كه از حد تصور خارج است. يكي از وزرا به يكي از اعضاي سفارت فرانسه ميگفت «ما در روز
ص: 147
پانصد بار دروغ ميگوئيم و با وجود اين كارمان هميشه خراب است «1».»
همين مولف در جاي ديگر از همين كتاب چنين گفته است:
«ايرانيان لبريز از خودپسندي هستند و شايد بتوان گفت كه در تمام دنيا مردمي پيدا نشود كه به اين حد به شخص خودشان اهميت بدهند و براي خودشان اهميت قائل باشند.»
همين موريه در مقدمه كتاب سرگذشت حاجي باباي اصفهاني ميگويد: «حالا ايرانيها خواهند گفت كه اين فرنگي تو كوك ما رفته است ما در اينجا دو قسمت از قضاوتهاي او را ميآوريم كه در يكي حقيقتا «تو كوك ما» رفته است و در ديگري تمجيد از استعداد ما نموده است. اما آنچه در مذمت ما گفته است:
«ياران، به ايرانيان دل مبنديد كه وفا ندارند و آدم را به دام مياندازند. هر قدر به عمارت ايشان بكوشي به خرابي تو ميكوشند. دروغ ناخوشي ملي و عيب فطري ايشان است و «قسم» شاهد بزرگ اين معني. قسمهاي ايشان را نبينيد. سخن راست را چه احتياج به قسم است. به جان تو به جان خودم، به مرگ اولادم، به روح پدر و مادرم، به شاه، به جقه شاه، به مرگ تو، به ريش تو، به سبيل تو، به سلام عليك، به نان و نمك، به پيغمبر، به اجداد طاهرين پيغمبر، به قبله، به قرآن، به حسن و حسين، به چهارده معصوم، به دوازده امام، از اصطلاحات سوگند ايشان است. خلاصه آنكه در روح و جان مرده و زنده گرفته تا سر و چشم و ريش و سبيل مبارك و دندان شكسته و بازوي بريده تا به آتش و چراغ و آب حمام، همه را مايه ميگذارند تا دروغ خود را به كرسي بنشانند. اين دروغها را باور نكنيد. همين موريه در مدح و ستايش ايرانيان در «سياحتنامه دوم» خود در ايران چنين نوشته است: «استعدادي كه ايرانيان در اخذ و قبول عادات و رسوم و طرز فكر و انديشه ساير ملل دارند، عقيده كساني را تاييد مينمايد كه ميگويند اگر ايرانيها مثل تركها به اروپا نزديكتر بودند و روابط و مناسباتي را كه تركها با فرنگيها دارند، ميداشتند، بلا شك بزودي در فنون جنگ و صلح با اروپائيان برابر و همترازو ميشدند و بالنتيجه در زمينه سياست اروپا داراي مقام و اهميت بيشتر ميگرديدند. همين شخص در كتاب دومين سياحت خود به ايران روزي كه در سال 1816 ميلادي دارد از خاك ايران بيرون ميرود، چنين نوشته است: «در ايران هيچ چيز اسباب دلبستگي و علاقه نميشود.
چونكه مردم باستثناي عده معدودي دورو و مذبذب هستند و خاك ايران هم خشك است و از هر نوع مرض، زمينوزمان را پر كرده است. براي چون ما اشخاصي كه در اينجا از هر ملت متمدني هزاران كيلومتر دور افتادهايم و بندرت از دوستانمان پيامي ميرسد و بهيچوجه اسباب تفريح، تفنن و نشست و برخاستي نداريم، واقعا زندگي در ايران حكم يكنوع طرد و تبعيدي را
______________________________
(1). خلقيات صفحه 79 ببعد.
ص: 148
دارد و در اين لحظه كه من از خاك ايران بيرون ميروم فقط تاثر و غصهاي كه دارم به حال رفقا و همقطارهائي است كه پس از من باز بايد در اين مملكت بمانند و اين نيز خود بر غم و تاثر من ميافزايد.
3- شاهزاده روسي الكسي سولتيكوف كه در حدود صد سال پيش در عهد محمد شاه قاجار به ايران مسافرتي كرده در كتاب سياحتنامه خود در باب ما ايرانيان چنين نوشته است:
«درستي صفتي است كه در ايران وجود ندارد و همين خود كافي است كه اين مملكت در نظر خارجيان نفرتانگيز بيايد ... دروغ بطوري در عادات و رسوم اين طبقه (طبقه نوكر و كاسب و دكاندار) از مردم ايران (و ميتوان گفت تمام طبقات) ريشه دوانيده است كه اگر احيانا يك نفر از آنها رفتاري به درستي بنمايد و يا به قول و وعده خود وفا نمايد چنان است كه گوئي مشكلترين كار دنيا را انجام داده است. و رسما از شما جايزه و پاداش و انعام توقع دارد.
4- گوبينو ديپلمات و دانشمند معروف فرانسوي كه دو بار در ايران مأموريت سياسي داشته (مرتبه اول سه سال از 1855 تا 1858 م و مرتبه دوم يكسال) در كتاب خود موسوم به (سه سال در ايران) در باب ما ايرانيان چنين نوشته است:
«ايرانيها تمام آنچه را عربها از فهم آن عاجزند، ميفهمند و هوش آنها هر معنائي را در مييابد چيزي كه هست فهم و شعور ايرانيها استوار نيست و قوه تعقلشان اندك است ولي آن چيزي كه ايرانيان بيشتر از همه چيز فاقد آن هستند، وجدان است.
در جاي ديگر ميگويد: «زندگي مردم اين مملكت عبارتست سرتاپا از يك رشته توطئه و يك سلسله پشت هماندازي. فكر و ذكر ايراني فقط متوجه اين است كه كاري را كه وظيفه اوست انجام ندهد. ارباب، مواجب گماشته خود را نميدهد و نوكرها تا بتوانند ارباب خود را سروكيسه ميكنند. دولت يا اصلا حقوق به مستخدمين خود نميدهد و يا وقتي هم ميدهد كاغذ و سند ميسپارد و مستخدمين هم، تمام كوشش و سعي آنها در راه دزديدن مال دولت و اختلاس است. از بالا گرفته تا پائين در تمام مدارج و طبقات اين ملت جز حقهبازي و كلاهبرداري بيحد و حصر ... چيز ديگري ديده نميشود ... محال است كه انسان يك ربع ساعت با يكنفر ايراني صحبت بدارد، بدون آنكه اصطلاحاتي از قبيل ما شاء الله، انشاء الله، استغفر الله، سبحان الله، الحمد لله به گوش نرسد ... همه تقدس به خرج ميدهند و جانماز آب ميكشند ولي يكنفرشان صادق نيست واقعا جاي تعجب است كه چگونه افراد ملتي بدين درجه گرفتار بلاي عام دوروئي و نفاق و تزوير باشند «1».»
______________________________
(1). همين كتاب صفحه 83 ببعد.
ص: 149
5- سر جان ماكدونال انگليسي در باب اخلاق ايرانيان بدين قرار اظهار نظر نموده است: «ايرانيان چنانكه مشهور است نژادي خوشسيما و مردماني مهمانواز ميباشند و در مقابل مصائب بردبار و نسبت به بيگانگان مهربان هستند. در رفتار و كردار بينهايت مودب و ملايمند ... ليكن در عوض فاقد بسياري از صفات پسنديدهاند چنانكه در تمام فنون مكر و حيله و دوروئي و رياكاري ماهرند و نسبت به زيردستان شقي و غدار و در مقابل زيردستان افتاده و فروتن ميباشند از اين گذشته مردمي هستند بيرحم و كينهخواه و حريص. فاقد ايمان و محروم از صفات قدرشناسي و شرافتمندي «1».»
تئودور نولد كه مستشرق نامدار آلماني بيوفائي را از صفات بارز ايرانيان ميداند و ميگويد: با اينكه ايرانيان از ديرباز تاكنون آنهمه راستگوئي را ستودهاند و از دروغگوئي به بدي و زشتي ياد كردهاند، در حقيقت چندان علاقهاي به راستي ندارند.
6- رابرت گرنت واتسن انگليسي كه در سال 1865 كتاب خود را موسوم به تاريخ ايران در دوره قاجار نوشته درباره ما چنين مينويسد: ... قسمت اعظم ايرانيان ... نادان و معتقد به خرافات بار ميآيند و اكثرشان اعتقاد به محمد و علي و حسين دارند و به پيشگوئي غيبگويان و ستارهشناسان و ساعت سعد نحس و چشم بد و علم غيب ... پابند ميباشند.
ايرانيها بطور كلي باهوشند اما هوش آنها غالبا توام با نادرستي و فقدان استقامت اخلاقي است.
سر پرسي سايكس در كتاب «8 سال در ايران» درباره اخلاق ايرانيان مينويسد:
«من با هزاران دليل معتقدم كه ايرانيان از هر جهت به كليه سكنه مغرب آسيا امتياز دارند و بنا به گفته راوينسون كه راجع به ايران و ايرانيان تبليغات عميقي نموده است يك فرد ايراني، بر هر آسيايي ديگر خواه هندي خواه ترك و خواه روسي امتياز دارد و سطح فكرش بالاتر از آنهاست.»
در جاي ديگر مينويسد «تباهي اخلاقي و بيصفتي ايراني بدبختانه ضرب المثل است. از تمام صفاتي كه سيرت ايراني را تشكيل ميدهد و بعد از خودخواهي بيحد و حساب كه در ميان آنها رواج بسيار حاصل كرده است حرص پايدار در كسب مال و جمع ثروت از راه غيرحلال است.»
گوبينو كه سابقا نظريات انتقادي او را درباره اخلاق ايرانيان نوشتيم معتقد است كه:
«اگر ايرانيان توانستهاند در مقابل آن همه حمله و هجوم و استيلا، استقامت بورزند و زنده بمانند تنها از راه همين خم كردن گردن و سر فرود آوردن بوده است در صورتيكه اگر ميخواستند سربازان و سلحشوران شجاعي باشند و بجنگند و مبارزه كنند بلا شك بكلي از ميان رفته و قلع و
______________________________
(1). همين كتاب صفحه 87 و 94.
ص: 150
قمع و ريشهكن شده بودند و بهمين وسيله توانستند اسرار خود را در سينه پنهان و محفوظ دارند و حقايق و معاني گرانبها را از خطر، بركنار داشته و مصون بدارند و خلاصه از بركت همين سلاح خويشتنداري و كتمان كه بعدها در مقابل تعصبهاي مذهبي بكار بردند، توانستند زنده بمانند «1».»
ما بدون اينكه دچار غربزدگي شده باشيم و گفتار اروپائيان را درباره اخلاق و عادات ايرانيان صدق محض و وحي منزل بشمار آوريم، معتقديم كه هر ايراني منصف، اصيل و ترقيخواه بايد با صبر و شكيبائي انتقادات و اعتراضات غربيان را در پيرامون عادات و اخلاق نامطلوب و زيانبخش ايرانيان بخواند و بشنود و با چشم حقيقتبين و با محك عقل و انصاف در صحت و سقم اين گفتارها بينديشد و اگر تمام يا قسمتي از انتقادات و ايرادات آنان را وارد و صحيح ديد بدون هيچ تعصب و اعتراضي حرف حق را بپذيرد و درصدد اصلاح خويش و هموطنان خود برآيد.
كسانيكه با تاريخ اروپا در چند قرن اخير آشنائي دارند بخوبي ميدانند كه اروپائيان سرآمد متجاوزين، غارتگران و ستمگران جهانند، آنان براي اجراي سياست استعماري و توسعهطلبي خود بزرگترين مشوق فساد و انحطاط اخلاقي در بين سياستمداران، در آسيا و آفريقا بودند بهمين مناسبت اگر آنان را «ام الفساد» واقعي يا «مفسدين في الارض» بخوانيم راه خطا نرفتهايم. هماكنون در آسيا، آفريقا و امريكاي جنوبي، امپرياليسم امريكا، براي اجراي نقشههاي اقتصادي و سياسي خود از منفورترين و فاسدترين گروههاي اجتماعي بهرهبرداري ميكند و به چيزي كه كمترين توجهي ندارد، اصول و مباني اخلاقي و رعايت «حقوق بشر» است.
نويسنده كتاب حاجي بابا اصفهاني به پارهاي از اختلافاتي كه بين شرقيان و غربيان دربار يافتن به حضور شاه وجود داشت نيز اشاره ميكند: «... اما وقتي نوبت به رسوم و آداب حضور رسيد پارهاي مشكلات به ميان آمد. ايلچي فرنگي بناي لجاجت و يكدندگي را گذاشت. اولا در باب نشستن در حضور شهرياري حاضر نشد به زمين بنشيند و بر صندلي نشست و فاصله دوري از تخت پادشاه را هم خودش معين كرد. ثانيا ملعون غافل از فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ با كفش كثيف به تالار فردوس كردار درآمد. ثالثا در باب كلاه برداشتن هرچه به او گفتند سر برهنه علامت بيادبي است گوش نكرد و گفت «ما فرنگي هستيم» و كلاهش را از سر برداشت. رابعا در باب لباس، دعوا به جاهاي باريك كشيد هرچه به ايلچي پيغام دادند كه برايت شال و كلاه ميفرستيم تا مثل آدم به دربار داخل شوي با مسخره و ريشخند رد كرد و
______________________________
(1). همان كتاب صفحه 106 و صفحه 119.
ص: 151
گفت من با همين لباس خودمان كه به حضور شاه خودم ميروم، به حضور شاه شما هم با همين لباس خواهم آمد ... كشمكش چنان به درازا كشيد كه پادشاه به ستوه آمد و گفت: «به جهنم با هر لباسي ميخواهند بيايند «1».»
در كتاب حاجي باباي اصفهاني از اختلاف عظيمي كه بين اخلاق و عادات و رسوم ايرانيان با فرنگيها وجود دارد سخن رفته است: «فرنگيها بجاي اينكه موي سر را بتراشيد و ريش را ول كنند، ريش را ميتراشند و موي سر را ميگذارند. چنانكه در چانه مو ندارند. فرنگيها روي چوب و تخته مينشينند در صورتيكه ما روي زمين مينشينيم. فرنگيها با كارد و چنگال غذا ميخورند، ما با دست و پنجه ميخوريم. آنها هميشه متحركند، ما هميشه ساكنيم. آنها لباس تنگ ميپوشند و ما لباس گشاد ميپوشيم. آنها نماز نميكنند و ما روزي 5 وقت. در نزد آنها اختيار با زن است در نزد ما اختيار با مرد است. زنهاي آنها يكوري بر اسب مينشينند. زنهاي ما راست سوار ميشوند. آنها ايستاده قضاي حاجب ميكنند، ما نشسته. آنها شراب را حلال ميدانند و كم ميخورند، ما حرام ميدانيم و زياد ميخوريم. اينها پارهاي از تفاوتها بود. اما آنچه مسلم و محقق است و هيچ جاي انكار نيست اين است كه فرنگيها نجسترين و كثيفترين مخلوق روي زمينند چرا كه همه چيز را حلال ميدانند و همه جور جانور و حيواني را ميخورند، حتي خوك و سنگپشت و قورباغه، بيآنكه دلشان بهم بخورد و حال قي و تهوع به آنها دست بدهد. مرده را با دست تشريح ميكنند بدون آنكه دلشان بهم بخورد ... بدون آنكه بعد از آن غسل ميت بجا آورند. نه غسل جنابت سرشان ميشود و نه تيمم بدل از غسل. لعنته الله عليهم اجمعين «2».»
سرهنگ دروويل كه در زمان فتحعلي شاه در ايران بود، راجع به مختصات اخلاقي ايرانيان چنين مينويسد: «ايرانيان تا جائي كه قوانين مذهبي اجازه دهد اصول تمدن را پذيرفتهاند، آنها مردماني ملايم، و مهربان و باادباند. ايرانيان در مهماننوازي بينظير و در ياوهگوئي استاد و در روابط با ديگران خدعهگرند. آنها توجهي به امور جدي ندارند. ناگهان رشته جالبترين گفتگوها را قطع ميكنند تا درباره اوصاف اسبان و وضع شكار و ييلاق سخن گفته و يا توجه مصاحب خود را به پرواز مگس يا پرندهاي جلب كنند. عاشق بزرگمنشي و دوستدار طمطراق و خودنمائي هستند. تنبلي آنها توصيفناپذير است. اما اگر ضرورت ايجاب كند بسيار فرز و چابكاند. شجاعتشان تا حد تهور ميرسد. اما فاقد فكر درست و ثباتقدم در كار، بخصوص در سختيها هستند. ايرانيان بسيار خرافاتياند ... براي بالا بردن مقام خانواده و ثروت خويش از توسل به هيچ شيوه ماكياولي ابا ندارند. در برابر پادشاه، خود را مطيع و منقاد
______________________________
(1). از كتاب حاجيبابا اصفهاني صفحه 371.
(2). حاجي بابا صفحه 97.
ص: 152
نشان بدهند ولي در باطن دلداده خودرايي و استقلالاند «1».»
به عقيده هزلتين از قرن 18 ميلادي به بعد تنها اخلاق و عادات ايرانيان نبود كه مورد توجه و انتقاد مرداني مثل موريه قرار ميگرفت بلكه كليه شئون مدني و اقتصادي و سياسي ايران توجه غربيها را به خود جلب ميكرد. وي مينويسد: «سربازان، ديپلماتها و سياستمداران، باستانشناسان و مبلغين مسيحي به ايران ميآمدند و در مراجعت با دقت تمام شرحهائي از گلها و گياهها و حيوانات و رسوم مذهبي و عمليات روزانه و زندگي خانوادگي و سيستم ماليات و فرهنگ گرفته تا طريقه بستن پاي اسبها در طويلهها با خود آوردهاند «2».»
ميرزا ابو القاسم قائم مقام فراهاني صدر اعظم محمد شاه قاجار در نكوهش بعضي از ايرانيان چنين ميگويد:
آه از اين قوم بيحميت و بيدينكُردِ ري و تركِ خمسه و لر قزوين
عاجز و مسكين هرچه دشمن و بدخواهدشمن و بدخواه هرچه عاجز و مسكين
دشمن از ايشان به عيش و شادي و عشرتدوست از ايشان به آه و ناله و نفرين اين مرد فاضل خدمتگزار را به گناه حقگوئي در صفر/ 1251 قمري به امر محمد شاه دستمالي در حلقش فروبرده و او را خفه كردند. تا هرگز زبان به انتقاد نگشايد و با نيش قلم دل نازك مستبدين و ستمگران را نيازارد.
يكي ديگر از وجوه افتراق بين ايرانيان و اروپائيان در اين است كه فرنگيها صراحت لهجه دارند، دروغ كمتر ميگويند و اهل مجامله و تعارف نيستند. نويسنده كتاب حاجي بابا اصفهاني مينويسد:
«... ايلچي خطابهاي ميخواند با عباراتي چنان عوامانه و راست و حسيني و با تعبيراتي چنان عاري از فصاحت و بلاغت و صنايع بديع كه گفتي اشترباني به اشترباني مشغول حرف زدن است. خدا پدر ترجمان ما را بيامرزد كه ماستمالي كرد و الا پادشاه را شاهنشاه شرق و غرب و قبله عالم و عالميان نميخواندند ... پارهاي از دانشمندان و بخردان ما، به حكمت استدلال ميكردند كه اينهمه تفاوت بايد از تاثير آب و هواي اقليمشان باشد.»
... برخي ديگر گويند «اين تفاوت و اختلاف از دينداري ما و بيديني آنهاست. [*] آنها هرگز نور ايمان به وجودشان نتابيده است و در ظلمت الحاد و زندقه مستغرقند. در صورتي كه ما به تفضل پروردگار، رويمان از نور ايمان منوّر و قلبمان از لوث كفر مطهّر است و هم ميگفتند كه اگر اين ايلچي و همراهانش با همه ملت انگليس مسلمان شوند و رنگ نجاست و پليدي از آنها زدوده شود و يَهْدِي مَنْ يَشاءُ* هم شامل حالشان گردد احتمال دارد كه از دركات جهنم رهائي
______________________________
(1). سفرنامه دروويل ترجمه محبي صفحه 41.
(2). ميراث ايران صفحه 571.
ص: 153
يابند و در درجات عليين بهشت برين سعادت همنشيني با ما نصيبشان بشود «1».»
سولتيكف كه در عهد محمد شاه قاجار، به ايران آمده است تلويحا يكي از عوامل فساد اخلاق را در ايران، فقدان آسايش و امنيّت و آشفتگي وضع اقتصادي ميداند:
«بيچاره ايرانيان، چقدر در كشور بدبخت خود تنعم كمي دارند، حسد و غبطه بر آنان راه يافته و تمام عمر خود را براي نگاهداري تمتع كمي كه يافتهاند به جنگ و جدال ميگذرانند، دائما در عدم اعتماد زندگي ميكنند و چون حوايج آنها برآورده نميشود، آنها را به جانب تشدد و ريا و مكر برحسب قدرت يا ضعف آنان ميكشاند كيست كه ميتواند در ديدار اين مردماني كه حالتي نجيب و گاهي قابل احترام و ستايش دارند و رفتار آنها آنقدر با لطف و حرفهاي آنان آنقدر تسخيركننده است تصور كنند كه نخستين عامل تربيت آنها دروغ و خدعه بوده است «2» ...»
تملق و تعارفهاي بيمورد
سولتيكف در ايامي كه در قزوين مهمان شخصي بنام شريف خان بوده مينويسد:
«بچههاي خانه، به همراهي يكنفر مانند نوكر كه نزد آنها شعل «لله» را داشت به ديدار من آمدند و روي زمين نشستند. دومي به سن ده سال بود كه بنا به اصالت مادرش وارث القاب و اموال پدر خواهد شد. از سلامت حال من جويا گرديد و چون از سلامت او جويا شدم او با حالتي بسيار ساختگي جواب داد كه در حضور من همه بايد راضي باشند. سپس من به او نان قندي دادم و از او خواهش كردم كه به من بگويد آيا از آن خوشش ميآيد؟ گفت «آنچه را كه شما لطف كنيد بسيار خوبست و آنچه را كه ميخوريد حتما عالي است.» من كلاهي بر سر داشتم و كلاه ديگري روي ميز بود. از او درباره ارزشي كه بهر كدام ميدهد و اينكه كداميك را ترجيح ميدهد، سوال كردم. جواب داد «هر دو بسيار عالي است. اما آنچه را كه شما ترجيح دهيد، قطعا بهتر است. پس ازين نمونه بسيار زننده ادب مملكت، خوب درك ميكنيد كه من چقدر خوشحال ميشدم كه به اين مصاحبه خاتمه دهم و از اين بچه بسيار مودب خود را نجات بخشم.»
در صفحات بعد سولتيكف از پاهاي حنابسته و فقدان تناسب اندام در زنان ايران سخن ميگويد و در پايان از گيسوان، چهره زيبا و شيريني بيان آنان تمجيد ميكند «3».
______________________________
(1). حاج باباي اصفهاني، ص 373.
(2). سفرنامه سولتيكف ترجمه دكتر محسن صبا ص 70.
(3). از سفرنامه سولتيكف به ايران ترجمه دكتر صبا صفحه 70.
ص: 154
اخلاق و عادات ايرانيان در حدود سال 1817 ميلادي
«موريس دوكوتزبوئه» در كتاب خود بسياري از مختصات و عادات اجتماعي ايرانيان را در عهد قاجاريه چنين توصيف ميكند: «... ايرانيان عموما كفش خود را دم در كنده وارد اطاق ميشوند و چهار زانو روي زمين مينشينند، براي صرف غذا روي زمين سفره مياندازند.
وقتي كه يك خان ايراني بخواهد شب را در يكي از حرمهاي خود بسر برد نازبالش مخصوص خود را قبلا به آنجا ميفرستد ... سپس ميگويد: «از خانه بيرون نروند مگر سواره.» ابهت و صلابت را در آن دانند كه نزديك پنجره نشسته با دست چپ قبضه خنجر را گيرند و دست راست را در موقع صحبت حركت دهند. پيشخدمتها دائم بيرون در اطاق ايستاده منتظر فرمانند و آقا هريك ربع ساعت يك غليان خبر ميكند. براي هر ميهماني يك غليان ميآورند. بادگير و سر بعضي از آنها طلا و ممكنست جواهرنشان نيز باشد. بتدريج و با فاصله شيريني و شربت و ميوه و مربا آورده صرف ميكنند. اغلب مطالبي كه گفته ميشود محتاج تعقل نيست هرچه بيشتر، به تعارف و احوالپرسي صاحبخانه برگزار ميشود ... سپس چند كلمه از خوبي هوا، لطف باران صحبت كرده ميشود تا موقع نماز مغرب يا عزيمت مهمان شود. موقع خداحافظي دوباره تعارف شروع ميشود كه واقعا روزي به اين خوبي بسر نبردهام ... همينكه مهمان كفش خود را پوشيد مجددا يك ربع ساعت تعارف، و خداحافظي ميشود تا از خانه بيرون روند.
متمولين درجه اول عموما سوار اسب شده 20 نفر از مستخدمين، وي را مراقبت ميكنند و يكي از آنها افسار اسب را گرفته آهسته براه ميافتد. شاهزادگان و اعيان درجه اول ممكنست يك روز هزار نفر را دعوت كنند ولي بين ميزبان و مهمان يك كلمه ردوبدل نميشود تا روز بسر آيد «1» ...»
مبارزه اميركبير با فساد و رشوهخواري
امير براي مبارزه با فساد از دو راه اقدام كرد، يكي اين بود كه امير ميدانست كه بهترين راه مبارزه با فساد بهبود بخشيدن و تعديل زندگي مادي مردم است. بنابراين سعي كلي و عمومي امير آن بود كه سطح زندگي مردم بالا بيايد و از بركت بينيازي و تامين احتياجات اوليه كسي در مقام دزدي و سوء استفاده برنيايد و در مرحله دوم امير كه خود مردي پاكدامن و شريف بود كليه عناصر فاسد و رشوهگير را مورد بازخواست و تعقيب شديد قرار داد. واتسون در وصف او مينويسد: «ميرزا تقي خان بر آن شد كه نيكبختي مادي مردم را فراهم كند و
______________________________
(1). مسافرت به ايران ترجمه محمود هدايت صفحه 70 ببعد.
ص: 155
تمايلات نكوهيده آنان را مهار گرداند. اين وزير هدفي از آن هم عاليتر داشت. هرآينه تدابيرش استمرار مييافت. در اخلاق و كردار ايرانيان تغييري اساسي و ريشهدار، تحقق ميپذيرفت.»
رشوهخواري به مفهوم كلي شامل پيشكش، مداخل، سيورسات و جعاله ميگرديد.
وزيران و بزرگان قوم پيشكش ميدادند و ميگرفتند. ديوانيان مداخل داشتند. لشكريان سيورسات ميبردند و جماعتي كلاه شرعي بر سرش نهاده، جعالهاش ميگفتند. مجموع آنها به يك نقطه ميرسيد كه دزدي طبقه حاكم باشد از جيب مردم و زيان آن بيش از همه گريبان طبقه رعيت و كسبه و افراد خردهپا را ميگرفت.
... رشوه كه از شاه تا سردمدار محله به آن خو گرفته بودند- در اين باره واتسون حرفي دارد كه به خواندن ميارزد:
از مجموع خصيصههائي كه در خوي ايرانيان نمو يافته بعد از غرور توخالي زيادي كه دارند، شوق دائمي آنان است به سودجوئي نامشروع، لفظ «مداخل» كه معادل آن را در فرهنگ انگليسي نميتوان يافت به گوش ايرانيان بس دلپذير است. و لطف آن را كمتر اروپائي درمييابد. مداخل اطلاق ميشود، به هرچه كه ميتوان به رشوه و فريب و زورستاني و از هر راه نادرست ديگري بدست آورد و آنچه مردم ايران به دنبالش ميروند، همان مداخل است نه مواجب. مواجب سرراست ميدان تجلي استعدادهاي ايراني نيست. آن استعدادهاي فراوان در رياكاري و تقلب و اجحاف و تملقگوئي و فروتني چاپلوسانه ظهور دارند. ازاينرو، شغلي كه فقط حقوق خوبي داشته باشد و مجال مداخل را ندهد حرفهاي است، بيمقدار.»
به دنبال آن همت امير را در برانداختن رشوهخواري ميستايد. امير نظام بكلي، فوق آن بود كه كسي بتواند او را به رشوه بفريبد. مصمم گشت آن نظام رشوهخواري را كه از 6 جهت احاطهاش كرده بود براندازد. باز مينويسد: «در نظر ايرانيان فوقالعادهترين و شگفتانگيزترين خصوصيت اخلاقي امير همان فسادناپذيري مطلق وي بود.» ... وسواس او در درستي به حدي بود كه از هديه و ارمغان هم بدش ميآمد و رسم مژدگاني و انعام دادن را هم منسوخ ساخت ... امير با دو حربه كاري به پيكار برخاست، يكي با درستي و پاكدامني خود كه قانون اعدام رشوهخواري را نهاد. و ديگر با سياست سختي كه به قانونش نيروي اجرائي بخشيد. اساسا نظم ميرزا تقي خاني آفريده همين دو عامل بود. يعني وضع قانون و ضمانت اجراي آن، به تعبير آن زمان پايه كار را بر «عدالت و سياست» گذارد. اما پيش از آن ... اين قاعده را جاري ساخت كه مواجب ديواني و سپاهي بيكموكاست سر هر ماه برسد. به اين معني پي برده بود كه فقر از عناصر فلسفه «مداخل» و يكي از انگيزههاي نادرستي است. سرباز نيمه گرسنه و ديواني
ص: 156
مواجب نرسيده قانون چرا بشناسد؟ اما چون مواجبها به موقع پرداخت شد، رشوهگيري و به زورستاني ديگر موجه نميتوانست بشمار آيد. پس به دنبال آن فرمان دولت به حكام ولايات و مباشران ماليه و سركردگان لشكر صادر گشت كه آئين رشوه و سيورسات در مملكت منسوخ است ... حتي ملاي رشوهخوار را از كسوت روحاني بيرون كرده و كلاه بر سرش گذاشتند ...
پالمرستون به وزير مختار خود دستور داد: «مراتب تهنيت مرا در برانداختن آئين سيورسات به اطلاع امير نظام برسانيد. اين اصلاح خردمندانه و عادلانه خدمتي به تنظيمات دولتي ايران خواهد بود. امير براي بيداري و آگاهي مردم از قوانين و مقررات دولتي مسائل و وقايع مهم را در روزنامه وقايع اتفاقيه منعكس مينمود تا خلق بدانند كه نابكار به كيفر ميرسد و درستكار پاداش مييابد.
«اين نظم تازه ميرزا تقي خان در ابطال قانون مداخل و سيورسات پس از عزلش از صدارت مايه ايراد گشت در انتقاد از سياست امير در روزنامه نوشتند: «از حق نوكر دولت كم ميكرد و بر طريق بدعت بر رعيت ميافزود «1» ...»
امير كبير سعي ميكرد كه ديوانيان و كارمندان دولت را به پاكدامني و وظيفهشناسي آشنا و مانوس سازد. او مانند هاسمن)Hausman( دانشمند و شاعر انگليسي معتقد بود كه «صحت عمل» وظيفه است نه فضيلت. «2»
امير كبير نه تنها با رشوهخواري بلكه با انعام گرفتن و انعام دادن نيز مخالف بود.
بطوريكه آقاي مهندس عبد الرزاقخان از قول مرحوم جعفر قليخان نير الملك پسر مرحوم رضا قليخان هدايت نقل ميكند مابين امير كبير و مرحوم هدايت به علت ماموريتي كه امير كبير در اوان صدارت خود به هدايت داد و او از قبول آن استنكاف كرده بود صفائي وجود نداشت.
بهمين علت مرحوم هدايت مدتها خانهنشين بود و به سختي و پريشاني روزگار ميگذاشت ...
روزي صبح نوكر او گفت كه براي تهيه خوراكي امروز پولي در دست ندارد و نميتواند كه از چه محل مخارج روزانه را تامين كند.
مرحوم هدايت به او ميگويد كه اين سر غليون نقره را به بازار ببر و بفروش و با آن ترتيب حوايج شام و نهار را بده ... هدايت در همان حين كه در تحير و پريشاني غرقه بود مطلع ميشود كه ماموري از جانب امير كبير به احضار او آمده است. هدايت بشتاب و با اضطراب تمام خود را به حضور امير كبير ميرساند و امير را در اطاقي نشسته به غليون كشيدن مشغول ميبيند همينكه چشم امير به هدايت ميافتد او را به نشستن تكليف ميكند.
______________________________
(1). امير كبير و ايران ... پيشين از صفحه 300 ببعد.
(2). تاريخ چيست نوشته اي اج كار ترجمه آقاي بامشاد صفحه 13.
ص: 157
مرحوم هدايت نقل كرده بود كه از اين تكليف امير فهميدم كه او برخلاف تصور با من بر سر رضاست ... بعد از لحظهاي امير به من گفت كه آيا براي ماموريتي به خوارزم حاضر هستي يا نه؟
با تامل گفتم آري. گفت پس برو و تهيه سفر خود را ببين وقتي كه دستور سفر ميرسد به خارج شهر نقل مكان كن ... آشفته و نگران به جانب خانه آمدم. همينكه به منزل رسيدم دو نفر مأمور را ديدم كه هريك دو كيسه سر به مهر زير دو بغل به خانه من رسيدهاند و ميگويند اين مال را كه جمع آن دو هزار تومان اشرفي است امير براي تهيه اسباب سفر و مخارج راه شما فرستاده است و از من مطالبه رسيد كردند. رسيد را نوشتم و دادم ولي هرقدر خواستم كه از آن پول چيزي به ايشان انعام دهم، قبول نكردند و گفتند كه اگر امير بفهمد پوست از سر ما خواهد كند. گفتم در اينجا كسي نيست كه به امير خبر دهد گفتند كه اين ديوارها به امير خبر خواهند برد. انعام را نگرفته و با رسيد رفتند. عين همين تقرير را با كمي اختلاف آقاي حاج مخبر السلطنه از قول مرحوم والد خود براي آقاي دكتر غني نقل كردهاند. «1»
دادن رشوه و پيشكش در ايران تا قبل از مشروطيت عملي عادي و معمولي بود و حتي مردان پاكدامن و صديقي چون امير نظام گروسي از دادن پيشكش و تعارف و گرفتن هديه و تعارف خودداري نميكردند چنانكه امير نظام ضمن نامهاي به وليعهد مينويسد: «... با كمال شرمساري يك راس اسب عربي و پانصد تومان وجه تصدق تقديم نموده، استدعا مينمايم كه به قبول اين پيشكش ناقابل چاكر خود را قرين مفاخرت فرماييد. زياده جسارتست. «2»»
* كنت دوگوبينو كه در زمان ناصر الدين شاه به ايران آمده است ضمن نامه مورخه 20/ سپتامبر/ 1858 كه خطاب به دوست خود توكويل نوشته به خوبي نشان ميدهد كه ايرانيان (مخصوصا زمامداران آنها) چگونه از حقايق و واقعيات با خودفريبي و دروغگويي فرار ميكنند. گوبينو مينويسد كه در روز عيد نوروز در حاليكه تمام رجال و شخصيتهاي مملكتي به سلام آمدهاند «... يك مذاكره خصوصي بين شاه و نخستوزير كه نماينده ملت است آغاز ميگردد. شاه سؤال ميكند كه اوضاع و احوال چطور است؟ البته نخستوزير جواب ميگويد:
همه چيز به نحوي كه بهتر از آن ممكن نيست، جريان دارد.
شاه ميگويد معهذا ما شنيدهايم كه در سال اخير، وبا باعث مرگ بسياري از مردم شده است. وزير جواب ميدهد: اغراق گفتهاند. به بركت بخت و اقبال شاه بيماري تلفات
______________________________
(1). تلخيص از مجله يادگار سال چهارم شماره چهارم از صفحه 9 ببعد.
(2). امير نظام گروسي صفحه 55.
ص: 158
مختصري داشته است. بالاخره شاه سؤال ميكند وضع آذوقه چطور است؟ آيا نرخها ارزان و مناسب است؟
وزير در جواب ميگويد: به بركت اقبال شاه وضع بهتر از اين نميشود ...»
اخلاق اجتماعي
كنت دوگوبينو متفكر و نويسنده نامدار فرانسوي در كتاب سه سال در ايران به اخلاق و عادات و رسوم ما ايرانيان با نظري انتقادي مينگرد و بيش از هر چيز از بيايماني، دوروئي و رياكاري ايرانيان سخن ميگويد. از جمله مينويسد كسي كه به خاك ايران قدم ميگذارد قبل از هر چيز تصور ميكند كه ايرانيان مومنترين ملل جهان ميباشند. زيرا براي هر موضوعي احاديث و اخباري مذهبي نقل ميكنند. «اگر يك ربع ساعت با يك ايراني صحبت كنيد، خواهيد ديد كه چندين مرتبه ميگويد انشاء الله، انشاء الله، خدا بزرگ است، سلام الله عليه، صلوات الله عليه و غيره ... ولي در ميان هر بيست نفر كه با اين خلوص نيت ظاهري اظهار قدس و ورع مينمايد مشكل بتوان يك نفر را يافت كه باطنا هم چنين خلوص نيت و قدس و ورعي داشته باشد. و عجب در اين است تمام ايرانيان از تقدس صوري باخبرند ... گوئي اين ملت بزرگ به موجب يك نوع پيمان معنوي يا مرموز موافقت كرده است كه متفقا اين رياكاري را بپذيرند ... امروز وقتي كه شما با پنجاه نفر ايراني صحبت ميكنيد ملاحظه مينمائيد كه همگي مخلص و دوست و حتي بنده و چاكر شما هستند. ولي همينكه پشت كرديد و رفتيد اگر به شما ناسزا نگويند قطعا احساسات خوبي نسبت به شما ندارند. «1»»
كنت دوگوبينو ضمن بحث از بازرگاني و بازرگانان ايران از مقروض بودن تمام طبقات از شاه تا گدا سخن ميگويد و مينويسد شاه بوسيله دلالها جواهر خود را گرو ميگذارد. اعيان ملك و باغ خود را، مردم عادي اثاثه منزل را گرو ميگذارند و در اين ميان دلالها با مهارت و چربزباني طرفين را راضي ميكنند سپس مينويسد «تمام زندگي مردم شهرنشين ملت ايران از آغاز تا پايان عمر با اينگونه دادوستدها و قرضها و نسيهخوريها ميگذرد و اين موضوع لطمه بزرگي به اخلاق سكنه شهرنشين ايران ميزند. و سبب ميشود كه مردم در تمام عمر دروغ بگويند و دنبال فريب دادن و ظاهرسازي بروند ... اعيان تا بتوانند به نوكرهاي خود حقوق نميدهند و نوكرها تا بتوانند از آقايان و ارباب خود ميدزدند. دولت تا ممكن باشد به مستخدمين ادارات حقوق نميدهد و مستخدمين ادارات مال دولت و ملت را ميدزدند و رشوه ميگيرند. يكي از عيوب بلكه يكي از بلاهائي كه در ايران ريشه دوانيده و
______________________________
(1). نامههاي گوبينو صفحه 137.
(1). سه سال در ايران از كنت دوگوبينو ترجمه ذبيح الله منصوري ص 7 ببعد.
ص: 159
قطع ريشه آن هم كاري بسيار مشكل و بلكه محال ميباشد رشوهگيري است. اين امر به قدري رايج است كه از شاه تا آخرين مامور جزء دولت رشوه ميگيرد ... محال است كه شما در ايران با يكي از مامورين دولت كاري داشته باشيد و موفق شويد كه بدون پرداخت رشوه كار خود را بگذرانيد «1» ...»
فساد اجتماعي
اعتماد السلطنه ضمن وقايع روز شنبه 13 رمضان 1299 مينويسد: «... پنجشنبه يازدهم كه در ركاب همايون به جاجرود رفته بودم روزنامه دانش مخبر الدوله را مچول خان در حضور ميخواندند. در اين روزنامه تعريف كرده بود كه در اين عصر همايون ترقيات به چه درجه و اندازه شده است. شاه في الفور اين شعر هجو محمد تقي خان كلاهدوز را كه در زمان محمد شاه ساخته بودند، خواندند:
روز بازار كپكاقلي زنقحبه لر استهركه زنقحبه گيش بيشتر او پيشتر است من عرض كردم فرق ديگر هم دارد ... مقصود اين بود كه اگر در اين عصر همايون هم زنقحبهها پيشتر هستند خودت اين كار را كردهاي «2».» در جاي ديگر كتاب خاطرات اعتماد السلطنه چنين ميخوانيم: «در دربار حاليه ايران آنچه من فهميدم دو چيز اسباب ترقي است: واسطه داشتن از خواجهها و زنها، يا قوم و خويش معتبر داشتن «3».»
دخل، رشوه و تعارف
اعتماد السلطنه مينويسد: «خدا عالم است كه از دست ناظم خلوت برات گرفتن، بايد چه تعارف به او داد. من بيچاره دهشاهي مداخل را با هزار احتياط ميكنم. اينها صدهزار تومان را ميخورند و باك ندارند و هميشه به ما حسد دارند. خودشان سفره پدرنديده به مكنت رسيدند. ما كه پدرمان سالي صد هزار تومان خرج داشت بايد به اين روز باشيم. شكر خدا را كه اگر مكنت زياد ندارم اقلا علم دارم «4» ...»
همين اعتماد السلطنه دانشمند! از رشوه دادن و رشوه گرفتن ابا و امتناع ندارد. در خاطرات پنجشنبه 17/ رجب/ 1292 مينويسد: «بدون مقدمه علاء الدوله به من گفت چه عيب دارد بروي كرمانشاهان اسباب جمعآوري نمائي و خدمتي به دولت كني؟ گفتم اگر به حكومت است البته ميروم و يكصد هزار تومان هم خدمت ميكنم. اگر براي جمعآوري
______________________________
(1). همان كتاب صفحه 38 ببعد.
(2). خاطرات اعتماد السلطنه به اهتمام ايرج افشار صفحه 186.
(3). همين كتاب صفحه 188.
(4). خاطرات اعتماد السلطنه ص 6
ص: 160
اسباب مرحوم عماد الدوله است بهيچوجه حاضر نيستم «1» ...» همو در 17/ رمضان/ مينويسد:
شب خانه امين السلطان بودم «... ميرزا حسن منشي آنجا بود گفت ديشب نصير الدوله آصف الدوله شد و حكمران خراسان گرديد. اگر وزارت تجارت را طالبي تعارفي به صدر اعظم بده. من كه هيچ به اين صرافت نبودم به خيال افتادم عريضهاي به صدر اعظم نوشتم. مبلغي به شاه و مبلغي هم به خود صدر اعظم تعارف و پيشكش وعده كردم ... بنا شد شب عريضه به شاه بنويسد «2» ...»
وي در صفحه 936 كتاب خود مينويسد: «از قرار معلوم حكومت كرمان حراج است.
حسام الملك هشتاد هزار تومان به شاه ميدهد. و بيست هزار تومان به صدر اعظم و غيره. ميل صدر اعظم اين است كه به ركن الدوله داده شود و آن ابله زياده از هشتاد هزار تومان نميدهد ...» چند صفحه بعد مينويسد: «... گوشت در تهران كمياب است. نان گران.
هيچكس در فكر مردم نيست. خداوند وجود پادشاه ما را از تير نفرين اين مردم محفوظ دارد صاحب ديوان با هشتاد سال عمر كه اين همه را غلط زندگي كرده است و قابل هيچ خدمتي و ماموريتي نيست هشتاد هزار تومان داد و حاكم كرمان شد. ركن الدوله را گفتند صد و پنجاه هزار تومان داد، حاكم فارس شد، حكومت گيلان هم در حراج و مزايده است. «3»
اخلاق ايرانيان
واتسن كه در زمان ناصر الدين شاه به ايران آمده است در مورد اخلاق مردم ايران چنين داوري ميكند: علاقه به وطن به آن مفهوم كه در جوامع اروپائي وجود دارد، در ايران مطلقا وجود ندارد. «يك فرد ايراني شايد كمتر از هر فرد ديگري در روي زمين حاضر است كه در راه منافع كشور خود قدمي بردارد هنگامي او حاضر است در راه مصلحت ميهن خويش گامي بردارد كه به هيچ وجه به منافع شخصي او لطمهاي وارد نيايد. با اينهمه ايرانيان چنين ميپندارند كه در دنيا كشوري كه شايسته مقايسه با ايران باشد، وجود ندارد ... از طرز صحبت ايرانيان شنونده گمان ميكند كه ايران دلپذيرترين منطقه سراسر جهان است. هواي آن، آب آن، ميوههاي آن، خانههاي آن، باغهاي آن، اسبهاي آن، شكارگاههاي آن، مناظر آن، زنان آن، همه موضوع مبالغهآميزترين تحسين از ناحيه ايرانيان مقيم هندوستان و اروپاست «4» ...»
تملق
ناصر الدين شاه كه در نقاشي استعداد متوسطي داشت روزي از راه تفنن گل سرخي را
______________________________
(1). همين كتاب ص 14.
(2). همين كتاب ص 308.
(3). همين كتاب صفحه 936 ببعد.
(4). تاريخ ايران در دوره قاجاريه ترجمه وحيد مازندراني صفحه 7 ببعد.
ص: 161
با سياه قلم كشيد، در پايان هريك از اطرافيان به نحوي زبان به تحسين گشودند و آنچه از تملق و مزاجگوئي فراگرفته بودند، تحويل دادند. يكي گفت از نقش ماني بهتر است. ديگري طرحكننده آن را ثاني رافائل شمرد. يكي از درباريان كه ديرتر رسيده بود «بلاتامل صورت نقاشي شده را از دست شاه گرفت و بوئيد و گفت: اللّهم صل علي محمد و آل محمد.
ناصر الدين شاه كه از هوش و زيركي خالي نبود به لفظ مبارك چيزي به او گفت كه آن درباري آنرا نشانه لطف خاص شاه نسبت به خود شمرد و از آن ببعد پيوسته بر همگنان افتخار ميورزيد «1».»
ميرزا ملكم خان در رساله عدالت، نشان ميدهد كه يكي از علل انحطاط و عقبماندگي ما وجود درباريان متملق و چاپلوس است. ميگويد: «مانع ديگر ترقي ايران كه بايد با هزار شرمندگي اعتراف كرد، آن گروه متملقين است ... كه به جز هرجومرج امور و پرورش حماقت ديگران هيچ وسيله زندگي ندارند. همينكه در دايره سلطنت اسم قانون ميشنوند، فرياد ميكنند: اي شاه اين چه كفر است؟ چه قانوني بهتر از امر مبارك شاهنشاهي؟ تو خداوند جان و مال عالميان هستي. چرا از رسوائيهاي قانون كه فرنگيان را ذليل ظلمت ساخته عبرت نميگيري؟ پادشاهي كه مثل سلاطين سياهبخت خارجه ... بدون ميرغضب در كوچهها سلندر بگردد چه مصرف دارد؟» كسي نيست از اين احمقهاي بيدين بپرسد: اي ننگ جنس ايراني اينك ببينيد ... هريك از آن سلاطين بيمصرف به قدر ماليات دولت جمشيد واردات شخصي دارد. چند نفر يهودي آنها كل تجّار ما را ميخرند. كدام امير، كدام خديو، كدام سلطان، كدام مالك الرقاب آسياست كه با همه حشمت بيقانوني خود، به پايبوس اين سلاطين قانونپرست نرفته باشد «2»؟»
ملكم در نامهاي كه به وزارت خارجه در تاريخ 15/ جمادي الاول/ 1293 نوشته است رجال عثماني و ايران را به علت تملقگوئي و مداهنهكاري به باد انتقاد شديد ميگيرد و فساد و انحراف سلاطين را نتيجه مستقيم اين دروغها و تملقات ميداند. ملكم مينويسد كه وقتي شما به پادشاه جوان و بياطلاعي بگوئيد: نظر شما كيمياست. آنچه به خاطر شما ميرسد الهام الهي است. شما سايه خدا هستيد. شما عقل كل و داناي مطلق هستيد ... بايد حقيقتا عقل كل و وجود خارق عادت باشد كه خود را به كلي گم نكند. هرگاه سلطان بيچاره يك نفر آدم ميداشت كه او را گاهي ملتفت بر حقايق اوضاع ميكرد، قطعا كارش به اينجا نميكشيد.
ملكم در يكي از مقالات انتقادي خود تحت عنوان «اصول مذهب ديوانيان» رفتار رجال و درباريان ايران را مورد انتقاد قرار ميدهد و ميگويد هنر «اولياي دولت عليه ايران» اين است
______________________________
(1). تلخيص از مجله يادگار سال اول صفحه 18.
(2). نداي عدالت جزوه ثاني لندن 1323.
ص: 162
كه «ايران را فقيرتر و ذليلتر و خرابتر از هر نقطه روي زمين ساختهاند ... از هيچ نوع رسوائي ابدا خجالت نميكشند ... از روي صدق و ايمان دشمن معرفت و مروج منتهاي قرمساقي هستند ... برادران و اقوام و جميع منسوبان خود را علي الخصوص آنها كه نالايقتر هستند بر دور سلطنت طوري سواركار ميسازند ... كه ذات همايون نتواند بدون اجازه ... قدمي بردارد و نفسي بكشد. بايد جميع ولايات و مناصب و نشانها و القاب و كل حقوق ملت را به وضعي كه از آن فجيعتر نباشد حراج نمايد، و در آن ضمن تمام ايران را به هر قسم شقاوت سراسر بچاپد و هر شب يك قسمت كثيف غارت خود را به دهن شاهنشاه ايران به زور بيندازد.
حاج سياح از بيصفتي و نامردي بعضي از هموطنان خود گله ميكند و مينويسد:
«اين تغيير وضع و سلوك شاه با من چقدر اثر كرد. مردم دنيا چه اندازه بيوفا و بيصدق و صفا بودهاند. آناني كه سابقا به آشنايي من فخر و اظهار صداقت ميكردند و توسط و وجودم را موثر ميدانستند، تملقها ميگفتند. الآن چون وجودم را بياثر ميبينند، گويا بسيار جاها اظهار ميكنند، كه از اول ما او را آدم بدي ميدانستيم ... در ولايت خودم كه ملاحظه از من داشتند ... بناي كجرفتاري را گذاشته و كسانم در فشار و اذيت بودند.
من كه به واسطه سياحت در عالم و ديدن آزادي و حقگوئي در امم عادت به تقيه و نفاق و تملق نداشته، آزادانه حقگوئي كرده بودم رفتار مرا نقص و عيب بلكه افساد ناميده براي رضاي خاطر ظالمان مرا طعن ميكردند «1».» حاج سياح پس از خلاص از زندان در مقام اعتراض به هيئت حاكمه مينويسد: «... اينها از بدترين تقصيرات، حرف حق و آزاديخواهي را ميدانند. اينان هميشه ميخواهند كه اين ملت را از ناداني كور كرده مثل گوسفند قرباني گوشتشان را بخورند. چنانكه اگر گاو قرباني ميدانست كه او را براي كشتن ميبرند ... سر به صحرا ميگذاشت، اينان هم خيال كردهاند كه هرگاه اين ملت بدبخت معني حقوق بشري را بدانند و لذت آزادي را بچشند ديگر تن به زنجير اسارت نميدهند. و گمان ميكنند كه من از كسانيم كه ميتوانم به اين اسيران راه خلاصي بياموزم «2» ...»
ملكم در رساله فرقه كجبينان از تملقگوئي و مديحهسرائي ايرانيان انتقاد ميكند و مينويسد: «در سالي كه وبا در ايران كشتار ميكرد، نويسندگان مينوشتند ... رقيمه شريفه كريمه در احسن ازمنه واصل شد. هيچكس نميپرسد كه اي بيانصاف ياوهگو، «احسن ازمنه» كه وقت وبايي باشد، اكرهش كي خواهد بود «3»؟»
______________________________
(1). خاطرات حاج سياح صفحه 432.
(2). همين كتاب صفحه 442.
(3). ميرزا ملكم خان باهتمام اسماعيل رائين صفحه 131.
ص: 163
نه تنها از نظر اخلاقي بلكه از لحاظ مذهبي نيز تملق مداهنه زيانبار است پيغمبر به مادح و متملقي فرمود: «ويحك فصمت ظهره لو سمعك ما افلح الي يوم القيامه يعني واي بر تو پشت اين ممدوح را شكستي اگر از تو بشنود و بپذيرد تا رستاخيز روي رستگاري نبيند عمر گفت المدح ذبح ستايش به منزله بريدن سر است. و پيغمبر فرمود: الشّهرة آفة و الراحة في الخمول شهرت آفت است و آسايش در گمنامي است.»
سعدي در اشعار زير تملق و مداهنه و شاعران مديحهسرا را مورد انتقاد قرار ميدهد:
به نوبتند ملوك اندرين سپنجسرايكنون كه نوبت تست اي ملك به عدل گراي
ديار مشرق و مغرب مگير و جنگ مجويدلي بدست كن و زنگ خاطر بزداي
نگويمت چو زبانآوران رنگآميزكه ابر مشكفشاني و بحر گوهرزاي
نكاهد آنچه نبشته است عمر و نفزايدپس اين چه فايده گفتن كه تا بحشر بپاي
مزيد رفعت دنيا و آخرتطلبيبه عدل و عفو و كرم كوش و در صلاح افزاي انوري در يكي از قصايد خود نه تنها مديحهسرايي و هجاگويي را به باد انتقاد گرفته بلكه ضمن ستايش فضل و حكمت شغل شاعري را محكوم كرده است.
اي برادر بشنوي رمزي ز شعر و شاعريتا ز ما مشتي گدا كس را به مردم نشمري
دشمن جان من آمد شعر، چندش پرورماي مسلمانان فغان از دست دشمنپروري
شعر داني چيست؟ دور از روي تو، حيض الرجالقايلش گو خواه كيوان باش و خواهي مشتري
مرد را حكمت همي بايد كه دامن گيردشتا شفاي بو علي بيند نه ژاژ بحتري
انوري تا شاعري، از بندگي ايمن مباشكز خطر درنگذري تا زين خطا درنگذري
آزمندي آغا محمد خان قاجار
سر جان مالكم مينويسد: هر وقت حرص و طمع بر آغا محمد خان غلبه ميكرد وزراء را جريمه ميكرد و گاه يكي از متمولين را به ديگري ميفروخت چنانكه يكبار شاه خواست مبلغي از ميرزا شفيع وصول كند، بدين جهت او را به حاجي ابراهيم فروخت «... نوكر حاجي ابراهيم رفت و در مجلس عام شال از كمر ميرزا شفيع باز كرده به گردنش انداخت و به همين صورت او را به خانه حاجي ابراهيم كشيد و به او فهماند كه اين عمل محض خشنودي آغا محمد خان بود و اگر اينگونه سلوك نميكرد، احتمال داشت ميرزا شفيع در دادن مبلغ تأملي ميكرد و كار به جايي بدتر از اين منجر ميشد، چون ميرزا شفيع هرقدر سعي كرد نتوانست مبلغ مزبور را تمام و كمال ادا كند، بقيه را حاجي ابراهيم از خود داد و ميرزا شفيع خلاص شد ... «1»» از
______________________________
(1). سر جان مالكم: تاريخ ايران، جلد دوم، ص 111.
ص: 164
اين سرگذشت ميتوان به خوبي به فقدان آزادي فردي در محيط اجتماعي عهد قاجاريه پي برد و آثار ظلم و استبداد را حتي در مورد طبقه ممتاز جامعه مشاهده كرد.
در جوامع منحط و عقبمانده يعني در كشورهايي كه اكثريت مردم از تعليم و رشد اجتماعي و اخلاقي كافي بيبهرهاند مجاهدان و خدمتگزاران و فرزندان و بازماندگان آنها مورد تأييد و احترام مردم قرار نميگيرند. ميرزا محمد خان قزويني دانشمند معاصر ما نمونهاي از اين انحطاط اخلاقي را تصوير ميكند:
رفتار مردم جاهل با فرزند ميرزا رضاي كرماني
ميرزا رضا كرماني فرزند ملا حسين عقداني از مريدان سيد جمال الدين افغاني معروف به اسدآبادي بود. تفصيل احوال او و علل و اسبابي كه او را به قتل ناصر الدين شاه وادار نمود در استنطاق مفصل مبسوطي كه از او و كسان و آشنايان او پس از واقعه قتل ناصر الدين شاه در نظميه تهران به عمل آمد شرح داده شده است. علاوه بر اين در تاريخ پيدايش تأليف ناظم الاسلام كرماني و نيز در تاريخ «انقلاب ايران» تأليف براون شرح واقعه به تفصيل آمده است. استاد فقيد محمد قزويني شرح قتل ميرزا رضا را چنين توصيف ميكند: «دو ماه و چيزي پس از جلوس مظفر الدين شاه در تهران، ميرزا رضا را صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربيع الاول 1314 قمري در ميدان مشق تهران به دار آويخته و مردم از اطراف به تماشاي آن جثه آويخته دستها از پشت بسته كه انسان را بياختيار منقلب ميكرد ميآمدند و اطراف دار را قراولان شب و روز نگاه داشته نميگذاردند مردم از مسافتي معين نزديكتر روند ... پس از اعدام ميرزا رضا پسري 16- 17 ساله از او كه گويا هموست كه در صورت استنطاق ميرزا رضا «تقي» ذكر شده مدتها در محله ما در بازارچه معيّر الممالك در يك دكان نانوايي تافتوني ديده ميشد كه به شغل شاگردي آن دكان مستخدم بود و در غايت فقر و فلاكت بنظر ميآمد و من چون آن دكان در سر راهم بود و هر روز مكرر از آنجا عبور ميكردم غالبا ميديدم كه مردم راهگذار با تعجب او را مانند يك حيوان عجيب و غريبي به يكديگر نشان ميدادند و ميگفتند كه اين پسر ميرزا رضا قاتل شاه شهيد است و آن بيچاره كه مثل گاو پيشاني سفيد در تمام تهران معروف شده بود و حتي از محلات دور هم مردم به تماشاي او ميآمدند، هر وقت ميديد كه مردم لحظهاي ايست كرده او را با انگشت نشان ميدهند از فرط شرم و خجالت سر را به زير ميانداخت و هيچ به طرف آنها نگاه نميكرد ... «1»»
______________________________
(1). يادگار، سال سوم، شماره دهم، ص 14.
ص: 165
ميرزا حسين خان در پايان كتاب جغرافياي اصفهان از عادات و اخلاق مردم اصفهان سخن ميگويد. از جمله مينويسد: غير از مجتهدين و علماي واقعي كه شغلشان اجتهاد در دين و كشيدن زحمت عوام الناس است در بين مردم اصفهان سه گروه وجود دارند، يك گروه رياكار متقدّس و عامي متلبّس به لباس علم و تدين كه تقريبا عشر مخلوق اين ولايت به اين بلا مبتلا هستند همه بيادب، بيصفت، جاهطلب و متكبر و با طمع، عزيز بيجهت و مزور و مدمّق و موذي و محيل.
2- گروه مقلدين و مقدسين و محسنين از عامي و عالم كه محاسن اخلاقي واقعي دارند. تقريبا هفت عشر از مخلوق اين بلد ميشوند غالبا مروج آداب الشّريعه و مريد مجتهدين و مواظب نماز جماعت و اذكار، پرهيزكار و سادهلوح، ميانهرو و باعصمت و حليم و ظريف ...»
3- گروه متنفذين و اوباش و اشرار و الواط و منافقين كه جنود جهليه آنها زياد است تقريبا دو عشر از مخلوق اين شهر ميشوند. اغلب قوي جثه و ضارب و ضراب و مسخره و تقليدچي و شارب الخمر و زاني و لاطي و قمارباز و كبوترپران و دزد و بيرحم، شرور و حسود و مفتّن ... بددهن و جسور و باجرأت و بيشرم و دستودلباز و تفريطكار، ميان اين گروه ديوث كم بهم ميرسد. بيشتر غيور و خونخوارند جان و مالشان را بر سر ننگ ميگذارند ... اين جور مخلوق در همه طايفه و سلسلهاي هست كه از بيتربيتي امرشان به جهالت ميكشد. «1»
شهامت اخلاقي ميرزا رضا كرماني
موقعي كه ميرزا رضاي كرماني موفق به كشتن ناصر الدين شاه شد، او را توقيف و استنطاق نمودند، در بازجوئي اين مرد شجاع بياناتي بدين قرار كرده بود:
«من قبلا وسيله بهتري داشتم كه شاه را بكشم بدون آنكه گرفتار شوم، بدين قرار كه اطلاع يافتم، شاه به باغ يكي از اعيان براي گردش ميرود، خود را به آن باغ رسانيده مخفي شدم شاه آمد و كشتن او هم بسيار آسان و راه فرار براي من باز بود، اما او را نكشتم زيرا عدهاي يهودي در آن روزها براي تفريح در آن باغ بودند و اگر شاه كشته ميشد و من فرار ميكردم خون را به گردن يهودياني كه در آن باغ اقامت داشتند ميانداختند ...» اين مردانگي و انساندوستي ميرزا رضا بيش از عمل او شايان توجه و ستايش است.
س. ه. پوتينگر درباره اخلاق ايرانيان مينويسد:
«ايرانيان با همرديف و همشأن خود مهربان و مودباند در مقابل برترها خاضع و متواضع و نسبت به زيردستان زورگو و مغرورند، تمام طبقات وقتي كه مورد مناسبي پيدا شود
______________________________
(1). جغرافياي اصفهان، به قلم ميرزا حسين خان صفحه 129 ببعد
ص: 166
عموما خسيس، فرومايه و نادرستاند و نيز از تفتين و جاسوسي ابا ندارند، دروغ را در صورتيكه موجب تسهيل انجام منظورشان باشد نه فقط مجاز بلكه خيلي هم بجا ميدانند از حسن نيت بلندنظري و حقشناسي تماما بيگانهاند ... سر جان مك دونالد ميگويد: «ايرانيان مردمي خوشسيما، شجاع، مهماننواز و در مقام دشمني صبور، نسبت به بيگانه مهربان و در آداب خود بسيار بانزاكتاند ايشان نجيب و در معاشرت دلپذير و سرگرمكنندهاند ولي ضمنا بكلي عاري از صفات نيك ديگرند و در تمام فنون خدعه و نيرنگ مهارت عميق دارند نسبت به زيردستان بدمنصب و در مقابل برتران زبون، سنگدل، كينهجو، نادرست، لئيم و فاقد ايمان و عواطف دوستي و قدرشناسي يا شرفاند.»
بنظر واتسن ايرانيان صبور و حكومت بر آنان آسان، طبقات فقير خيلي قانع و باادباند توانگران به هموطنان گرسنه نان ميرسانند و نسبت به سلطان قانوني خود وفادارند «1» ...»
به قول آقاي محمود محمود انگليسيها در دوره قاجاريه براي پيش بردن مقاصد خود و مبارزه با دولت ايران هميشه از يك عده اشخاص معلوم استفاده ميكردند. اين عناصر كه «در ميان رجال پست و ناراضي دربار، بين علما و اشخاص عالمنما، و فاسد، در ميان روساي غارتگر ايلات در ميان سكنه شهرهاي دور و نزديك «2»» وجود داشتند در مواقع مقتضي بوسيله عمال و ايادي خود موجبات سقوط دولتهاي مخالف، و روي كار آمدن دولتهاي موافق انگلستان را فراهم ميكردند. آقاي جان اسكانلون)Scanlon( در صفحه 137 كتاب خود موسوم به «اين است اساس سياست خارجي» ميگويد: ... ما بزرگترين غارتگران و راهزنان عصر خود هستيم كه در كره زمين زندگي ميكنيم. ما از اين حيث برتر از ساير جهانيان هستيم. زيرا علاوه بر آن صفات رياكاري، منافق هم ميباشيم. ما به غارت و يغما ميپردازيم و اين عمل را به خير و صلاح جهانيان وانمود ميكنيم «3».»
دكتر بلو)Belleve( كه در سال 1872 ميلادي به ايران سفر كرده و ناظر بدبختيها، قحطيها و فقر و مسكنت ملت ايران بوده و اثرات قحطي سال 1288 را به چشم خود ديده است، پس از ذكر محروميتهاي مردم ايران مينويسد: «حق اين بود كه ميرزا حسين خان سپهسالار همّ خود را صرف رفع ذلت و بدبختي سكنه اين شهرها بكند نه اينكه شاه را برداشته به اروپا ببرد و پولها را صرف عياشي شاه و درباريان بكند «4».»
*______________________________
(1). تاريخ ايران تاليف واتسن ترجمه وحيد مازندراني ص 13.
(2). تاريخ روابط سياسي ... محمود محمود صفحه 1179 ج 4.
(3). همين كتاب صفحه 1181.
(4). همين كتاب صفحه 1182.
ص: 167
رشوهخواري
در نامهاي كه نظام الملك پسر ميرزا آقا خان نوري به ناصر الدين شاه نوشته است از ميرزا عباسخان معاون الملك وساطت ميكند و از شاه اجازه ميخواهد كه بار ديگر به او خدمتي رجوع كند. شاه در جواب مينويسد «ميرزا عباسخان قرار داده بود پيشكش بدهد و داخل خدمت شود. چون حقيقتا در پيش مستوفي الممالك در اين مدت خيلي گزاف دلگي و از اين و آن پول گرفته است، در حقيقت تاخت و تاراج كرده است، اين بود كه ميخواستم ديگر داخل خدمت نشود. به دو شرط ميتواند داخل كار شود و در پيش تو در دفتر، محل رجوع خدمات شود: اول ترك اعمال سابقه را بكند. به يك قران دو قران بند نباشد و از طمع بالمره چشم بپوشد. ثانيا پيشكش بدهد از بابت آن پولهاي بيفايده كه از مردم به تعارف برده است «1».»
مادام ديولافوا در سفرنامه خود به وضع اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي قبايل چادرنشين نيز اشاره كرده است بنظر او «ثروت يك چادرنشين را از تعداد گلههايش ميسنجند و هر نوع اثاثه زندگي كه حمل و نقل آن مشكل باشد براي ايل مزاحم و دستوپاگير است، لازم، پسر بزرگ شيخ ما را به چادر پدرش داخل ميكند زمين ناهموار زير چادر، فرش ندارد، چه مردم فقيري! آنها نميتوانند يك تكه حصير كه در منزل بدبختترين اشخاص پيدا ميشود براي خود فراهم سازند، معهذا يك تكه فرش از نوع بسيار پست در گوشهاي از چادر كه از باد، در پناه است، گسترده شده و لحاف و بالشهاي بزرگي روي آن چيدهاند، پيرمردي ريشسفيد روي بالشها نشسته است او بيني عقابي دارد، و مرتب سرفه ميكند، اخلاط مياندازد، نفس ميزند، و با نوك انگشتان ترشحات بينياش را ميگيرد و پرتاب ميكند، اگر هم ترشحات متبرّك بيني و دهانش روي اطرافيان بيفتد، دغدغهاي به خود راه نميدهد، پيراهن او بسيار كثيف است و مثل لباس گداها ژنده و چاكچاك است، آيا ميشود حدس زد كه صاحب اين لباس كهنه و پاره ثروتمندترين مردان سرزمين و قدرتمندترين رئيس قبايل بني لام است؟ او مردي مستبد و ستمگر است و اگر چين بر پيشاني پهنش بيفكند، والي بغداد و تمام شيوخ قبايل از ترس به لرزه ميافتند از قلمرو شيخ مزعل تا تيسفون و از دجله تا كوههاي بختياري تحت اختيار شيخ قرار دارد و او فرمانرواي اين سرزمين است «2» ...»
مادام ديولافوا در حدود صد سال قبل اخلاق طبقات محروم را در دزفول توصيف ميكند: «با وجود اينكه ما وازدههاي جمعيّت دزفول را استخدام كردهايم، باز اغلب آنها به علت شهري بودن از هوش و مهارت بيبهره نيستند ولي اين صفات به عوض اينكه برحسب سن رشد و گسترش يابد، رفتهرفته ضعيف ميشود.
______________________________
(1). راهنماي كتاب آبانماه 40 صفحه 779.
(2). سفرنامه ژان ديولافوا ترجمه ايرج فرهوشي ص 195.
ص: 168
شدت احساس مذهبيشان با بيرگي، ضعف نفس بسيار و فساد اخلاق آنها، تضاد زيادي دارد با ديدن نشان كمربند يك سرباز به لرزه ميافتند، در مقابل قيافه محيل يك فراش حكومت خود را پست و حقير ميكنند و از چادرنشينها چنان ميترسند كه اگر دستهجمعي حركت نكنند جرات طي كردن فاصله سيصد متري بين چادرهاي ما و مقبره را ندارند، از ميان هر صد نفر فقط شش نفر سواد خواندن دارند، و دو نفرشان فقط ميتوانند كوره خطي بنويسند ...
لباسهاي كهنه و رنگرفتهشان شاهد فقر و فلاكت بيحد آنهاست و اين فقر و فلاكت تا حدي علت ناتواني جسمي و اخلاقي آنها را روشن ميكند «1» ...»
دكتر هاز آلماني كه سالي چند در دانشگاه ايران استاد علم الاجتماع بود، تحت عنوان «روانشناسي ايراني» از روحيات و خلقيات ايرانيان سخن ميگويد و از اينكه مردم اين سرزمين در تعارفات لفظي و تشريفاتي راه افراط ميروند اظهار شگفتي مينمايد و ميگويد اين تعارفات و مجاملهكاريها به حدي هست كه از آن بوي دروغگوئي و دوروئي به مشام ميرسد سپس مينويسد «اين نوع رفتار و توداري و تصنّع دور از حقيقت ممكنست در مرحله بازرگاني و مذاكرات سياسي هم به كار رود و همين سبك است كه معمولا مغربيان را كه به واقعيت عادت دارند متنفر ميسازند و هرگز نميخواهند در چنين بازي شركت كنند «2»» وي بدون اينكه از تاثير عوامل اقتصادي در اخلاقيات سخني به ميان آورد معتقد است كه حكومت و تسلط اقوام بيگانه در ايران و دوام حكومتهاي استبدادي در انحطاط اخلاقي و دوروئي مردم اين سرزمين عامل موثري بوده است.
شادروان عباس اقبال آشتياني طي مقالهاي در مجله يادگار از دوروئي، بيصفتي و نامردمي اعضاي «فرهنگستان» شكايت ميكند و در ضمن مينويسد: «مكرر با اعضاي فرهنگستان در خارج صحبت ميكرديم و خطا بودن راهي را كه ايشان در آنجا پيش گرفتهاند به ايشان مينموديم، غالبا تصديق ميكردند بلكه گاهي اوقات از ما هم در راه اين عيبجوئي پيشتر ميرفتند اما وقتي كه به ايشان ميگفتم پس چرا صبح از همه زودتر به جلسات آن حاضر ميشويد و اعانت باثم «3» ميكنيد، ميگفتند كه ممكن است كه اعليحضرت فقيد متغير شود و يا اينكه به خواهش وزير وقت در آنجا حاضر ميشديم، «هرچه را حضرت اشرف بفرمايند» تصويب ميكنيم.
وقتي كه ايمان اهل علم و ادب مملكتي به اين سستي باشد و در مقابل هر بيم و اميد وهمي كش بيايد و در راه دفاع حق مقاومت و مبارزهاي صورت نگيرد، معلوم هست كه علم و
______________________________
(1). سفرنامه مادام ژان ديولافوا ترجمه ايرج فرهوشي ص 106.
(2). ايران از نظر خاورشناسان، ترجمه دكتر رضازاده شفق.
(3). اثم يعني گناه.
ص: 169
ادب به چه روز زاري ميافتد «1».
در كتاب ايران بينقاب نوشته ترولر نيز بسياري از خصوصيات اخلاقي و اجتماعي ايرانيان بدون پردهپوشي و تعارف بيان شده ما قسمتي از نوشتههاي اين نويسنده آلماني را براي بيداري و انتباه هموطنان نقل ميكنيم: «... ايرانيهاي امروزي ميكوشند كه خود را مانند اروپائيان نشان بدهند ولي انسان در هر قدم با بيذوقي و كجسليقگي آنها در اقتباس و تقليد روبرو ميشود ... ايرانيان تعصبي شديد دارند كه عيوب و نارسائيهاي خود را پنهان دارند، ميكوشند چيزهائي را كه ابدا ربطي به فرهنگ و هنر اصيل آنها ندارد، مانند پيشرفتهاي صنعتي و خيابانهاي قشنگ و هتلهاي سبك فرنگ و تأسيسات علمي و اقتصادي جديد را به رخ ما بكشند، اگر كسي پرروئي كند و يكي از عيوب آنها را به يادشان بياورد فورا برافروخته ميشوند و تقصير را به گردن انگليس ميگذارند ... يكي از خصال ايرانيان، كتمان حقيقت است زندگي مردم تهران از صبح تا شام عبارت از دروغ گفتن و يكديگر را گول زدن و كلاه گذاشتن و تلاش بيملاحظه براي پول درآوردن و پيش رفتن و پامال كردن و عقب زدن ديگران است «2» ...
مجتبي مينوي نيز در كتاب داستانها و قصهها، از كجروي و انحرافات اخلاقي نسل جوان شكايت ميكند:
«جوانهائي كه درس خواندهاند و عالم شدهاند و دنيا را ديدهاند بايد نوعدوستتر و درستكارتر از قديميها باشند بالعكس ميبينيم كه علم و تحصيل آنها را در دزدي و كجروشي قهارتر و دليرتر كرده است چو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا، عجب اينست كه داد همهشان بلند است و به هركس برميخوري ناله ميكند كه مردم دزد و بد شدهاند، اما همان كساني هم كه از دزدي و بدي ديگران شاكي هستند در كاري كه بدست خودشان است كم از ديگران نيستند پس اين مملكت را كه بايد اصلاح بكند؟ به وزيران و بزرگان قوم هم كه از دست زيردستانشان شكايت ميبري اول چيزي كه ميگويند اينست كه چقدر حاضري مايه بگذاري «3».»
رفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت ميدَرِ هركس كه زدم بيخود و لا يعقل بود
______________________________
(1). يادگار سال سوم شماره 6 و 7 ص 6.
(2). از كتاب ايران بينقاب اثر ترولر)Ch .G .Troeller( ترجمه حشمت مويد در مجله راهنماي كتاب ارديبهشت 39 ص 94 ببعد.
(3). داستانها و قصهها ص 159.
ص: 170
ارزش آدمي بنظر انيشتين
چند ماه قبل از مرگ انيشتين ضمن مصاحبهاي گفت: «سعي نكنيد مرد موفقي در زندگي باشيد، بلكه بهتر آنست كه مرد ارزش و اعتبار باشيد، در زمان ما آن كس را موفق مينامند كه بيش از آنچه به عالم عرضه ميكند از آن نصيب ميبرد، اما مرد باارزش آنست كه بيش از آنچه سهم ميبرد پيشكش كند «1».»
مارشال پتن در دوره جنگ گذشته به وطن خود خدمات گرانبهائي انجام داده بود و در نتيجه فداكاريهائي كه كرده بود قهرمان ملي فرانسه به شمار ميرفت با اينحال به سبب خيانت يا اشتباهي كه از اين سردار بزرگ سر زد او را محكوم به اعدام كردند، گناه پتن اين بود كه قرارداد متاركه جنگ فرانسه و آلمان را امضاء كرد و به خيال خود خواست از اين راه از فجايع و كشتارهاي بيرحمانه آلمانيها جلوگيري كند ولي ملت بيدار فرانسه اين عمل مارشال پتن را خيانتي به استقلال و آزادي ملت بشمار آورد و به اراده ملت رئيس دولت ويشي را محاكمه و محكوم به اعدام كردند و به علت پيري با يك درجه تخفيف، كيفر او را به حبس ابد تخفيف دادند. ولي در ايران متجاوزين به حقوق فردي و اجتماعي هيچوقت بطور جدي مورد محاكمه قرار نگرفتهاند.
«مصطفي فاتح در شرح حال خود به فساد دستگاههاي دولتي اشاره ميكند و مينويسد پس از آنكه با اميد بسيار به وطن بازگشتم «... انديشههاي دور و دراز من به يكبار دود و به هوا شد زيرا، وزير ميناليد و منشي مخصوص او و رئيس كارگزيني وزارتخانه و همه اشخاص مسؤول، دانشنامه و پاياننامه و تحصيلات و معلومات من و نيازمندي كشور را به هيچ انگاشته صاف و پوستكنده گفتند كه مقام پيشكاري فارس و اصفهان و يزد براي تو در نظر گرفته شده ولي هريك از اين پيشكاريها بترتيب 20 هزار، 10 هزار و پنجهزار تومان پيشكشي ميخواهد، بايد اين مبلغ را بپردازي و به مقر ماموريت بروي و اضعاف آنرا وصول كني و پيشكشهاي بيشتري تقديم داري و پيشكاريهاي بهتري دريابي تا كمكم به مقام رفيع وزارت برسي و اگر استعداد بيشتري به خرج دهي شايد نخستوزير هم بشوي نيازي بده و فيض ببر و كيسه زر همراه بيار «2» ...» بجاي توجه به واقعيات و كشف ريشه فساد و راه علاج دردها، هميشه توجه ما معطوف به منافع آني خودمان بوده است.
آقاي انصاري در توصيف آداب و سنن اجتماعي در اواخر عهد قاجاريه چنين مينويسد: «.. رفتن پيش مصادر امور از همان اوان كودكي براي من مكتب خوبي بود، من
______________________________
(1). مجله سخن مرداد 35 ص 519.
(2). 50 سال نفت ايران ص 3.
ص: 171
خيلي زود ياد گرفتم كه وقتي پيش بزرگان ميروم چطور بايد رفتار كنم چطور بايد دستها را از دو آستين عبا بيرون بياورم و تعظيم كنم چطور بايد دست به سينه بايستم و چطور بايد دو زانو نشست و اگر روي صندلي نشسته باشم چطور پاهاي خود را به علامت احترام زير صندلي جمع كنم چطور بايد در محضر آنها ساكت باشم و حرف نزنم و اگر احيانا آنها تصديق قولشان را از من خواستند چطور بايد فورا جواب بدهم بله بله همينطور است چطور بايد جلوي خنده، عطسه و سرفه خودم را بگيرم و چطور بايد از برداشتن چاي و تناول جلوي بزرگان خودداري كنم و چطور بايد اجازه مرخصي خواست و در موقع رفتن پشت به بزرگتر نكرد و هكذا، البته همه اينها براي نسل جديد ما جزو تاريخ است ولي در آن هنگام رعايت همه اين آداب لازمه تربيت و ادب بود «1» ...»
نرمخويي بيجا
همانطور كه افراط و زيادهروي در خوراك، در ميگساري و شهوتراني خطرناك و زيانبخش است در مسائل اخلاقي نيز بايد معتدل و ميانهرو بود، نيكي را با نيكي و بدي را با بدي پاسخ گفت. اينكه سعدي و ديگران حكايت كردهاند كه مستي شبانه ميگرديد و بربطي در بغل داشت و ناگهان به پارسايي برخورد، بربط را بر سر او نواخت كه هم بربط بشكست و هم سر پارسا زخمي گرديد، روز بعد مرد پارسا به جاي بازخواست و انتقام از اين عمل وحشيانه نزد او رفت و گفت:
مرا به شد آن زخم و برخاست بيمتو را به نخواهد شد الّا به سيم در حادثه ديشب هم بربط شكست و هم سر من زخمي گرديد، اكنون زخم من بهبود يافته ولي بربط تو همچنان شكسته است، با اين سيم بربط ديگري براي خود بخر، (عملي دور از منطق و اخلاق است) اين اندازه نرمي و بردباري مايه دليري و جسارت بدكاران ميشود و كار جهان با اين قبيل نرمخوييها، به زبوني و درندگي ميانجامد. پس در اخلاقيات نيز رعايت اعتدال و ميانهروي ضروري است.
سعدي به مقام و ارزش دوست در زندگي اشاره ميكند:
ذوقي چنان ندارد بيدوست زندگانيدودم بسر برآيد زين آتش نهاني حافظ با استفاده از مصراع اوّل اين بيت با سعدي همصدا شده ميگويد:
بيدوست زندگاني ذوقي چنان ندارددودم بسر برآيد زين آتش نهاني
______________________________
(1). زندگي من ج 1 ص 66 ببعد.
ص: 172
و مولوي در مقام دوست ميگويد:
آدمي ديدست و باقي پوستستديد آنست آن كه ديد دوستست
چونك ديدِ دوست نبود كور بهدوست كو باقي نباشد دور به ملاي رومي از عواقب بدگماني بيمناك است و در مثنوي بارها به خطرات سوء ظن اشاره ميكند:
بدگمان باشد هميشه زشتكارنامه خود خواند اندر حق يار
آن خسان كه در كژيها ماندهاندانبيا را ساحر و كژ خواندهاند و در تأييد اين معني ميفرمايد:
هر كرا بيني شكايت ميكندكه فلان كس راست، طبع و خوي بد
اين شكايتگر، بدان كه بدخوستكه مر آن بدخوي، او را بدگوست ***
آن يكي در چشم تو باشد چو مارهم وي اندر چشم آن ديگر نگار
زانك در چشمت خيال كفر اوستو آن خيال مومني در چشم دوست
يوسف اندر چشم اخوان چون ستورهم وي اندر چشم يعقوبي چو نور
از خيال بد مر او را زشت ديدچشم فرع و چشم اصلي ناپديد
چشم ظاهر سايه آن چشم دانهرچه آن بيند بگردد اين بدان ***
پيش چشمت داشتي شيشه كبودزان سبب عالم كبودت مينمود ***
چون كه تو ينظر بنار الله بديدر بدي از نيكوي غافل شدي
شوخي و مطايبه
از ديرباز شوخي و مزاح و مطايبه در حدّ اعتدال مورد توجه و تأييد صاحبدلان و منتقدان اجتماعي بود. شيخ فريد الدّين عطّار، پزشك و عارف عاليقدر ما ميگويد:
چو عيسي باش خندان و شكفتهكه خر باشد ترشروي و گرفته غالبا مقصود و منظور مردان خوشقريحه و مستعدّي كه قلم به دست ميگرفتند و به نظم يا نثر مطالب و حكاياتي شيرين به يادگار ميگذاشتند بذلهگويي و وقتگذراني نبود بلكه با ديد و هدفي فلسفي و اجتماعي سعي ميكردند مردم را به تفكّر و تعقّل و تحقيق در صحّت و سقم معتقدات خود برانگيزند، تا مردم هيچ فكر و انديشهاي را به تقليد و تعبّد نپذيرند، بلكه آموختهها
ص: 173
و باورهاي خود را با محك عقل بيازمايند. نويسندگاني كه هدفي سياسي داشتند سعي ميكردند امرا و زورمندان و زمامداران را، از اعمال و رفتار ناصواب خود آگاه سازند، چنانكه در كتاب كليله و دمنه در تلو حكايات به تعاليم سياسي و اجتماعي فراواني برميخوريم كه همه بر زبان حيوانات جاري شده است. همچنين عبيد زاكاني با قلم تواناي خود در لباس هزل و طنز بسياري از اخلاق و عادات مذموم و نارواي دوران خود را به باد انتقاد گرفته است. بعد از او مولانا فخر الدين علي صفي و عدهاي ديگر از ارباب ذوق كمابيش در تنظيم لطايف و حكايات از روش عبيد پيروي كردهاند و ما به ذكر نمونهاي چند از هزليات آنها بسنده ميكنيم:
مولانا فخر الدين علي صفي در فصل سوم، در لطايف سپاهيان به پادشاهان مينويسد:
«پادشاهي از حاضران مجلس خود لغزي پرسيد كه آن چيست كه پار نرسيد و امسال نميرسد و سال آينده نخواهد رسيد؟» سپاهي حاضر بود و گفت «آن مرسوم من است» (يعني جيره و مواجب). پادشاه بخنديد و بفرمود تا مرسوم دو ساله او را از خزينه نقد دادند ... «1»»
بايد توجه داشت كه غير از عبيد زاكاني و پيروان مكتب او بسياري از شعراي ايران به مناسبت و گاه به قصد انتباه و بيداري مردم سخنان هزلآميزي از خود به يادگار گذاشتهاند از جمله:
سعدي و مولوي هر دو با زندگي روزمره مردم سروكار داشتند و مناظر گوناگوني از حيات مادي، معنوي، اخلاقي و جنسي آدميان دوران خود را تصوير كردهاند و گاه به اقتضاي مقال به هزليات و بيان و توصيف امور دور از عقب پرداختهاند- ظاهربيناني كه تاب خواندن و شنيدن اين صحنهها را كه پردهاي از زندگي واقعي انساني است ندارند زبان به طعن و اعتراض ميگشايند و به اين دو جامعهشناس بزرگ و نامدار قرون وسطي خرده ميگيرند كه چرا از امور جنسي و شهوي سخن گفتهاند، غافل از آنكه اگر اين غريزه در نوع بشر نبود، از آنان نام و نشان و اثري بجاي نميماند.
سعدي و مولوي غالبا از هزليات نتيجه اخلاقي گرفتهاند، مولوي گويد:
هزل تعليم است آنرا جد شنوتو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هزلها گويند در افسانههاگنج ميجو در همه ويرانهها ***
بيت من نيست بيت اقليم استهزل من هزل نيست تعليم است
______________________________
(1). فخر الدين علي صفي: لطايف الطوايف، باهتمام احمد گلچين معاني، ص 127.
ص: 174
انواع فحش و ناسزا
جمالزاده در كتاب «قصه ما بسر رسيد» ضمن توصيف «قيلوقال مدرسه» از فحشهاي شصت هفتاد سال پيش كه در بعضي از مكاتب و مدارس معمول بود شمهاي ذكر ميكند:
«پسرك فضول، پسرك بيچشمورو، بيشرم، بيحيا، جعلنق، متعفّن، خنزير، نجس العين، كلب بن كلب، حمار بن حمار، گوساله، اخرّ بالتّشديد، ولد الزنا، چه گهي ميخوري، ميداني چه ميگويي، حرفهاي گندهتر از دهنت ميزني، و الله و بالله و تاللّه مستحق حدّ شرعي شدهاي، خونت مباح گرديده اي خبيث، اي ملعون، من ترا همين الآن در صحن مدرسه مشلّق ميكنم. «1»»
شخصيت يك زن
در آتن دختر جواني، چون ديد نامزدش «اريستو ژيتون» را به اتهام قتل «هيپارخوس» محاكمه ميكنند و اقوام و بستگان او را تحت شكنجههاي سخت قرار ميدهند، براي اينكه مبادا، هنگام شكنجه ناچار شود اسرار محبوب خود را افشا كند، در جريان محاكمه شخصا زبان خود را بريد و در پيش پاي قضات دادگاه افكند. «2»» برخلاف اين زن قهرمان مردان و زنان بيارزش و بيمقداري وجود دارند كه براي حفظ موقعيت خود به هر پستي تن ميدهند، «... و بر راست سرير، ولايتي است كه آن را «جندان» گويند، و اين مردمان جندان سه دين دارند چون روز آدينه باشد با مسلمانان به مسجد آدينه آيند و نماز آدينه بكنند و بازگردند، و چون شنبه باشد با يهود پرستش كنند، و چون يكشنبه باشد، اندر كليسا آيند و با ترسايان به رسم ايشان پرستش كنند و اگر كسي از ايشان پرسد كه چرا چنين كنيد؟ گويند: اين هر سه فريق مخالف يكديگرند و هركس همي گويد كه حق به دست من است، پس ما با هر سه فريق موافقت ميكنيم، مگر آنكه حق را اندر آن يابيم. «3»»
براي آنكه خوانندگان بدانند حبّ مال و جاه و دلبستگي فراوان به مقام و منصب آدمي را با چه ماجراهاي دلخراش و نفرتانگيز روبرو ميسازد اجمالا به شرح حال و سرگذشت اسفبار «ابن مقله» نابغه و هنرمند نامدار قرن سوم و چهارم هجري ميپردازيم.
______________________________
(1). جمالزاده: قصه ما بسر رسيد «قيلوقال مدرسه» ص 169.
(2). ارسطو: اصول حكومت آتن، ترجمه دكتر باستاني پاريزي، ص 67.
(3). زين الاخبار گرديزي، چاپ عبد الحي حبيبي، ص 278.
ص: 175
ابن مقله بيضاوي متولد به سال 272 مقتول به سال 328 كاتب، منشي، شاعر و اديبي خوشنويس بود و خط كوفي را بسيار نكو مينوشت، و خطوط ريحاني، ثلث، محقق، نسخ، توقيع، رقاع و تعليق را اختراع كرد. در سياست دست داشت سخت جاهطلب بود. در دوران وزارت مال فراوان اندوخت. دشمنان از او سعايت كردند و از كار بركنار شد و چون بار ديگر درصدد برآمد بر مسند ابن رائق بنشيند الرّاضي بالله موضوع را به ابن رائق رقيب او گفت و در شوال 326 پس از اندك پرسش و پاسخ ابن رائق از خليفه خواست كه دست راست او را قطع كنند. الرّاضي موافقت كرد هرقدر درباريان وساطت كردند و هنرها و خدمات ديرين او را برشمردند و گفتند كه اين دست كه قرآن نوشته و هفت خط اختراع كرده سزاوار بريدن نيست سودي نكرد و دست راست او را حضورا بريدند و به زندانش بردند. پس از چندي خليفه پشيمان شده و به درمان او فرمان داد تا خوب شد پزشك او گفت: روزي كه براي معالجه او ميرفتم به دست بريده و حال زار خود بگريست و گفت:
«خدمت بها الخلفا و كتبت بها القرآن الكريم بخطين دفعتين تقطع بها كما تقطع ايدي اللصوص.» يعني اين دستي را كه با آن به خلفا خدمت كردم و قرآن كريم را به دو خط و دو بار به رشته تحرير درآوردم مانند دست دزدان بريدند. پس از چندي كه زخمش بهبود يافت بار ديگر الرّاضي پيغام داد براي جبران مافات ميل دارم كه مجددا وزارت را به تو بدهم. ابن مقله جاهطلب باور كرد و آمادگي خود را اعلام نمود. بار ديگر به اغواي ابن رائق زبانش را بريدند.
با اين حال زار مدتي در زندان بود تا در 56 سالگي درگذشت.
ابيات زير را در زندان پس از قطع دستش گفته است:
ما سمت الحياة لكن توثقتبايمانهم فبانت يميني
بغت ديني لهم بدنياي حتيحرّموني دنياهم بعد ديني
و لقد حطت ما استطعت بجهديحفظ ارواحهم فما حفظوني
ليس بعد اليمين لذّة عيشييا حيوتي بابت يميني فبيني من از زندگي ملول نشدم اما به سوگندهاي آنها مطمئن گشتم پس دستم قطع شد. دين خود را براي خاطر آنها به دنيا فروختم و همينكه دينم از كف رفت مرا از دنياي خودشان هم محروم كردند، تا جايي كه در توانم بود در راه حفظ جان آنها كوشيدم، معذلك مرا حفظ نكردند. بعد از قطع دست راست، ديگر براي من عيشي نخواهد بود. اي زندگي حال كه دست از من دور شد تو هم دور شو ... «1»»
______________________________
(1). محمد حسين ركنزاده آدميت: دانشمندان و سخنسرايان فارسي، جلد اول، ص 65 به بعد.
ص: 176